جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

نادرشاه و کرامت قمر بنی هاشم

زمان مطالعه: 5 دقیقه

خطیب بزرگوار و مدافع مکتب اهل‏بیت علیهم‏السلام آقای سید حسین فالی اظهار داشتند:

جد مادری این جانب، مرحوم حاج شیخ حسن حائری، که در کربلا معروف به شیخ حسن کوچک بود، از منبری‏ها و خدمتگزاران بااخلاص حضرت اباعبدالله الحسین علیه‏السلام بود که مردم او را به تقوی و ایمان می‏شناختند. ایشان می‏فرمود در کتاب اسرارالسلاطین، که نسخه‏ی خطی آن در خزانه‏ی حضرت ابوالفضل العباس علیه‏السلام موجود است، خواندم: نادرشاه وزیری شیعه به نام میرزا مهدی داشت. زمانی که نادر هند را فتح کرد، میرزا مهدی از او اجازه خواست که از هند برای زیارت عتبات مقدسه به عراق مشرف گردد. نادرشاه او را به مسخره گرفت که، شما شیعیان مرده پرستید، شخصی را که صدها سال است از دنیا رفته بر سر قبرش می‏روید و بر وی سلام می‏کنید… الخ.

میرزا مهدی وزیر گفت: اینها گر چه به ظاهر مرده‏اند، ولی کارهایی می‏کنند که از عهده‏ی زنده‏ها برنمی‏آید و مردم آن را کرامت و معجزه می‏نامند. از جمله کرامات مولا امیرالمؤمنین علی علیه‏السلام، شاه نجف، این است که سگ چون حیوانی نجس است به قبر مطهر ایشان نزدیک نمی‏شود و از آن عجیب‏تر خمر (شراب) است که چون به آنجا می‏برند فاسد

می‏گردد و اثر خمریت و مستی از آن زایل می‏شود.

نادرشاه پس از شنیدن این مطلب گفت: اگر چنین است که تو می‏گویی، من هم با تو می‏آیم تا از نزدیک این کرامت و معجزه را مشاهده نمایم. چندی بعد نادر به طرف عراق حرکت کرد. چون به محدوده‏ی حرم مطهر مولا امیرالمؤمنین علی علیه‏السلام رسید، شرابی را که از قبل در ظرفی مخصوص گذارده و در آن را مهر کرده بودند تا کسی نتواند در آن تصرف کند، طلب کرد. زمانی که آن را آوردند دید بوی تندی همچون بوی سرکه از آن متصاعد می‏شود و چون آن را چشید دید سرکه است!

سپس یک سگ طلب کرد. سگ را آوردند، ولی هر چه سعی و تلاش کردند تا آن حیوان را وارد محوطه و محدوده‏ی حرم مطهر کنند نتوانستند. حیوان، دست‏های خود را به زمین فشار می‏داد و هر چه مأمورین ریسمان وی را می‏کشیدند فایده‏ای نداشت، تا اینکه ریسمان پاره شد و حیوان آزاد شده و به عقب برگشت. نادرشاه، که این صحنه را دید، در مقابل عظمت امیرالمؤمنین حضرت علی بن ابی‏طالب علیه‏السلام سر تعظیم فرود آورد و گفت: حال که چنین شده می‏خواهم به جای این حیوان، زنجیری به گردن خود من بیفکنید و به کنار قبر مطهر مولا امیرالمؤمنین حضرت علی علیه‏السلام ببرید. زنجیری از طلا تهیه شد. ولی کسی جرئت نمی‏کرد آن زنجیر را به گردن نادرشاه بیندازد و او را به سوی حرم ببرد، زیرا فکر می‏کردند او اکنون احساساتی شده و چنین می‏گوید ولی بعد که به خود می‏آید و حالش آرام و طبیعی گردد آن کس را مجازات می‏کند.

در اینجا بود که ناگهان شخصی ناشناس، ولی بسیار باهیبت، نزدیک شد و زنجیر طلا را به گردن نادر انداخت و او را به طرف قبر امیرالمؤمنین علی علیه‏السلام کشانید. وقتی نادرشاه به کنار قبر مطهر رسید، تاجی را که از پادشاه هند گرفته و بسیار قیمتی بود، روی قبر مطهر نهاد و عرض کرد: شاه تویی و من یکی از بندگان تو هستم، بلکه من سگ درب خانه‏ی تو می‏باشم. سپس در نجف اشرف ماند و دستور داد تا گنبد حضرت را که کاشی بود طلا کردند و بعد هم به کربلا و زیارت حضرت سیدالشهداء علیه‏السلام مشرف شد و چون حوادث عاشورا و صحنه‏های دلخراش کربلا و مصائب جانسوز حضرت اباعبدالله و یارانش را برایش گفتند متأثر شده و به شدت گریست.

در این میان، از علمدار کربلا، حضرت ابوالفضل العباس علیه‏السلام، نیز سخن به

میان آمد و گفته شد که آن بزرگوار در روز عاشورا با چه رنجها و مشقتهایی روبرو شد؟ نادرشاه گفت قبر او در کجای حرم امام حسین علیه‏السلام است؟

گفتند: وی قبری جداگانه دارد، و نادر را به حرم حضرت قمر بنی‏هاشم علیه‏السلام هدایت کردند. وقتی که چشم نادرشاه به دستگاه باشکوه و حرم باصفای قمر بنی‏هاشم علیه‏السلام افتاد و دید دست کمی از حرم مولایش امام حسین علیه‏السلام ندارد، از حاضرین پرسید علت و حکمت ایجاد این تشکیلات جداگانه چیست و چرا حضرتش را در حرم امام عظیم حسین بن علی علیه‏السلام دفن نکرده‏اند؟! گفتند: این امر به علت وصیت خود سردار کربلا، قمر بنی‏هاشم علیه‏السلام، بوده است که به حضرت سیدالشهداء گفت: مولاجان، مرا به خیمه مبر، چون به بچه‏های حرم وعده‏ی آب داده‏ام و آنها انتظار آب می‏کشند؛ و اینک اگر با این وضع به خیمه برگردم، شرمنده‏ی آنان خواهم بود. اما هر چه علما و حاضرین برایش توضیح دادند، او قانع نشد که باید برای حضرت عباس علیه‏السلام گنبد و بارگاه جدایی باشد.

در این اثنا، ناگهان صدای فریادی همه را متوجه خود کرد. دیدند جوانی، با حالت آشفته و پریشان، کنار ضریح مطهر فرزند رشید مظلوم تاریخ امیرالمؤمنین علی بن ابی‏طالب علیه‏السلام فریاد می‏زند و با لهجه‏ی محلی می‏گوید: ای برادر زینب، به فریادم برس.

نادرشاه گفت: ببینید مطلب از چه قرار است و آن جوان چه می‏خواهد؟ جوان گفت: من از قبیله‏ی مسعود هستم و محل سکونت ما، در همین دو سه فرسخی شهر کربلا می‏باشد. در میان ما رسم بر این است که یک روز قبل از عروسی، داماد همراه عروس به حرم حضرت ابوالفضل العباس علیه‏السلام می‏آیند و سوگند می‏خورند که به یکدیگر خیانت نکنند و حضرت را حکم قرار می‏دهند که هر کس به دیگری خیانت کرد حضرتش او را مجازات کند.

امشب هم، شب عروسی و زفاف من است. لذا با همسرم از منزل بیرون آمدیم تا به حرم حضرت بیاییم؛ ولی در بین راه هفت نفر سوارکار مسلح به ما حمله کردند و زنم را از من گرفتند و بردند. اکنون آمده‏ام که از حضرت قمر بنی‏هاشم علیه‏السلام کمک بگیرم.

نادرشاه بسیار متأثر شد و گفت: من تا شب همسرت را به تو بازمی‏گردانم، ولی جوان عرب، که گویا با نادر و شکوه و هیبت وی آشنایی نداشت، گفت من از تو

کمک نخواستم، من از برادر زینب کبری علیه‏السلام کمک می‏خواهم، و باید هر چه زودتر همسرم را به من برگرداند و آن دزدها را به کیفر برساند. نادرشاه از سخنان گستاخانه‏ی آن جوان و اینکه کمک او را رد کرده برآشفت و گفت: بسیار خوب اگر قمر بنی‏هاشم حضرت ابوالفضل العباس علیه‏السلام قبل از امشب همسرت را به تو نرساند من تو را کیفر خواهم کرد و به حسابت خواهم رسید.

جوان با مشکل دوم که همان تهدید نادرشاه بود روبرو شد و خود را به روی قبر مطهر حضرت ابوالفضل العباس علیه‏السلام انداخت و در حالیکه فریاد می‏زد گفت: ای پناه بی‏پناهان،ای پسر امیرالمؤمنین علی علیه‏السلام، به دادم برس.

ناگهان صدای هلهله و فریاد زنی توجه همه را جلب کرد که صدا می‏زد: «رأیتک عالیة یبو فاضل، مشکور، یخو زینب«!

آن زن با لهجه‏ی محلی می‏گفت: پرچمت بلند است ای ابوالفضل علیه‏السلام، سپاسگزارم ای برادر زینب! نادرشاه دستور داد جوان و همسرش را نزد او آوردند و ماجرا را از زن پرسید. او هم مانند شوهرش، رسم جاری قبیله و حمله‏ی دزدان را بیان کرد و اضافه نمود که، چون دزدان مرا با خود بردند و شوهرم از من جدا و دور شد، فریاد برآوردم و حضرت ابوالفضل العباس علیه‏السلام را به حق خواهرش زینب کبری علیه‏السلام قسم دادم تا مرا نجات دهد. ناگهان سواری از سوی کربلا نمایان شده با عجله و شتاب بسیار نزدیک ما آمد و به دزدان دستور داد که مرا رها کنند، ولی آنها نپذیرفتند و حتی به آن سوار حمله بردند که یکمرتبه دیدم برقی همانند برق شمشیر به طرف دزدان حرکت کرد و سرهایشان را از بدن‏ها جدا کرد و اکنون جسدها و سرهای آنها در آن بیابان افتاده است، اینک نیز خودم را در اینجا می‏بینم!

نادرشاه از دیدن این کرامت قانع شد که مقام والای حضرت ابوالفضل العباس علیه‏السلام این مقدار هست که به پاداش وفا و ایثاری که در زندگی نشان داده، دستگاهی در کنار برادر عزیزش امام حسین علیه‏السلام داشته باشد. لذا دستور به توسعه‏ی حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباس علیه‏السلام داد و مسجد بالا سر حضرت و مسجد رواق پشت سر را احداث نمود و صحن و ایوان را تزیین و تعمیر اساسی کرد.