خطیب بزرگوار و مدافع مکتب اهلبیت علیهمالسلام آقای سید حسین فالی اظهار داشتند:
جد مادری این جانب، مرحوم حاج شیخ حسن حائری، که در کربلا معروف به شیخ حسن کوچک بود، از منبریها و خدمتگزاران بااخلاص حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام بود که مردم او را به تقوی و ایمان میشناختند. ایشان میفرمود در کتاب اسرارالسلاطین، که نسخهی خطی آن در خزانهی حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام موجود است، خواندم: نادرشاه وزیری شیعه به نام میرزا مهدی داشت. زمانی که نادر هند را فتح کرد، میرزا مهدی از او اجازه خواست که از هند برای زیارت عتبات مقدسه به عراق مشرف گردد. نادرشاه او را به مسخره گرفت که، شما شیعیان مرده پرستید، شخصی را که صدها سال است از دنیا رفته بر سر قبرش میروید و بر وی سلام میکنید… الخ.
میرزا مهدی وزیر گفت: اینها گر چه به ظاهر مردهاند، ولی کارهایی میکنند که از عهدهی زندهها برنمیآید و مردم آن را کرامت و معجزه مینامند. از جمله کرامات مولا امیرالمؤمنین علی علیهالسلام، شاه نجف، این است که سگ چون حیوانی نجس است به قبر مطهر ایشان نزدیک نمیشود و از آن عجیبتر خمر (شراب) است که چون به آنجا میبرند فاسد
میگردد و اثر خمریت و مستی از آن زایل میشود.
نادرشاه پس از شنیدن این مطلب گفت: اگر چنین است که تو میگویی، من هم با تو میآیم تا از نزدیک این کرامت و معجزه را مشاهده نمایم. چندی بعد نادر به طرف عراق حرکت کرد. چون به محدودهی حرم مطهر مولا امیرالمؤمنین علی علیهالسلام رسید، شرابی را که از قبل در ظرفی مخصوص گذارده و در آن را مهر کرده بودند تا کسی نتواند در آن تصرف کند، طلب کرد. زمانی که آن را آوردند دید بوی تندی همچون بوی سرکه از آن متصاعد میشود و چون آن را چشید دید سرکه است!
سپس یک سگ طلب کرد. سگ را آوردند، ولی هر چه سعی و تلاش کردند تا آن حیوان را وارد محوطه و محدودهی حرم مطهر کنند نتوانستند. حیوان، دستهای خود را به زمین فشار میداد و هر چه مأمورین ریسمان وی را میکشیدند فایدهای نداشت، تا اینکه ریسمان پاره شد و حیوان آزاد شده و به عقب برگشت. نادرشاه، که این صحنه را دید، در مقابل عظمت امیرالمؤمنین حضرت علی بن ابیطالب علیهالسلام سر تعظیم فرود آورد و گفت: حال که چنین شده میخواهم به جای این حیوان، زنجیری به گردن خود من بیفکنید و به کنار قبر مطهر مولا امیرالمؤمنین حضرت علی علیهالسلام ببرید. زنجیری از طلا تهیه شد. ولی کسی جرئت نمیکرد آن زنجیر را به گردن نادرشاه بیندازد و او را به سوی حرم ببرد، زیرا فکر میکردند او اکنون احساساتی شده و چنین میگوید ولی بعد که به خود میآید و حالش آرام و طبیعی گردد آن کس را مجازات میکند.
در اینجا بود که ناگهان شخصی ناشناس، ولی بسیار باهیبت، نزدیک شد و زنجیر طلا را به گردن نادر انداخت و او را به طرف قبر امیرالمؤمنین علی علیهالسلام کشانید. وقتی نادرشاه به کنار قبر مطهر رسید، تاجی را که از پادشاه هند گرفته و بسیار قیمتی بود، روی قبر مطهر نهاد و عرض کرد: شاه تویی و من یکی از بندگان تو هستم، بلکه من سگ درب خانهی تو میباشم. سپس در نجف اشرف ماند و دستور داد تا گنبد حضرت را که کاشی بود طلا کردند و بعد هم به کربلا و زیارت حضرت سیدالشهداء علیهالسلام مشرف شد و چون حوادث عاشورا و صحنههای دلخراش کربلا و مصائب جانسوز حضرت اباعبدالله و یارانش را برایش گفتند متأثر شده و به شدت گریست.
در این میان، از علمدار کربلا، حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام، نیز سخن به
میان آمد و گفته شد که آن بزرگوار در روز عاشورا با چه رنجها و مشقتهایی روبرو شد؟ نادرشاه گفت قبر او در کجای حرم امام حسین علیهالسلام است؟
گفتند: وی قبری جداگانه دارد، و نادر را به حرم حضرت قمر بنیهاشم علیهالسلام هدایت کردند. وقتی که چشم نادرشاه به دستگاه باشکوه و حرم باصفای قمر بنیهاشم علیهالسلام افتاد و دید دست کمی از حرم مولایش امام حسین علیهالسلام ندارد، از حاضرین پرسید علت و حکمت ایجاد این تشکیلات جداگانه چیست و چرا حضرتش را در حرم امام عظیم حسین بن علی علیهالسلام دفن نکردهاند؟! گفتند: این امر به علت وصیت خود سردار کربلا، قمر بنیهاشم علیهالسلام، بوده است که به حضرت سیدالشهداء گفت: مولاجان، مرا به خیمه مبر، چون به بچههای حرم وعدهی آب دادهام و آنها انتظار آب میکشند؛ و اینک اگر با این وضع به خیمه برگردم، شرمندهی آنان خواهم بود. اما هر چه علما و حاضرین برایش توضیح دادند، او قانع نشد که باید برای حضرت عباس علیهالسلام گنبد و بارگاه جدایی باشد.
در این اثنا، ناگهان صدای فریادی همه را متوجه خود کرد. دیدند جوانی، با حالت آشفته و پریشان، کنار ضریح مطهر فرزند رشید مظلوم تاریخ امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیهالسلام فریاد میزند و با لهجهی محلی میگوید: ای برادر زینب، به فریادم برس.
نادرشاه گفت: ببینید مطلب از چه قرار است و آن جوان چه میخواهد؟ جوان گفت: من از قبیلهی مسعود هستم و محل سکونت ما، در همین دو سه فرسخی شهر کربلا میباشد. در میان ما رسم بر این است که یک روز قبل از عروسی، داماد همراه عروس به حرم حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام میآیند و سوگند میخورند که به یکدیگر خیانت نکنند و حضرت را حکم قرار میدهند که هر کس به دیگری خیانت کرد حضرتش او را مجازات کند.
امشب هم، شب عروسی و زفاف من است. لذا با همسرم از منزل بیرون آمدیم تا به حرم حضرت بیاییم؛ ولی در بین راه هفت نفر سوارکار مسلح به ما حمله کردند و زنم را از من گرفتند و بردند. اکنون آمدهام که از حضرت قمر بنیهاشم علیهالسلام کمک بگیرم.
نادرشاه بسیار متأثر شد و گفت: من تا شب همسرت را به تو بازمیگردانم، ولی جوان عرب، که گویا با نادر و شکوه و هیبت وی آشنایی نداشت، گفت من از تو
کمک نخواستم، من از برادر زینب کبری علیهالسلام کمک میخواهم، و باید هر چه زودتر همسرم را به من برگرداند و آن دزدها را به کیفر برساند. نادرشاه از سخنان گستاخانهی آن جوان و اینکه کمک او را رد کرده برآشفت و گفت: بسیار خوب اگر قمر بنیهاشم حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام قبل از امشب همسرت را به تو نرساند من تو را کیفر خواهم کرد و به حسابت خواهم رسید.
جوان با مشکل دوم که همان تهدید نادرشاه بود روبرو شد و خود را به روی قبر مطهر حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام انداخت و در حالیکه فریاد میزد گفت: ای پناه بیپناهان،ای پسر امیرالمؤمنین علی علیهالسلام، به دادم برس.
ناگهان صدای هلهله و فریاد زنی توجه همه را جلب کرد که صدا میزد: «رأیتک عالیة یبو فاضل، مشکور، یخو زینب«!
آن زن با لهجهی محلی میگفت: پرچمت بلند است ای ابوالفضل علیهالسلام، سپاسگزارم ای برادر زینب! نادرشاه دستور داد جوان و همسرش را نزد او آوردند و ماجرا را از زن پرسید. او هم مانند شوهرش، رسم جاری قبیله و حملهی دزدان را بیان کرد و اضافه نمود که، چون دزدان مرا با خود بردند و شوهرم از من جدا و دور شد، فریاد برآوردم و حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام را به حق خواهرش زینب کبری علیهالسلام قسم دادم تا مرا نجات دهد. ناگهان سواری از سوی کربلا نمایان شده با عجله و شتاب بسیار نزدیک ما آمد و به دزدان دستور داد که مرا رها کنند، ولی آنها نپذیرفتند و حتی به آن سوار حمله بردند که یکمرتبه دیدم برقی همانند برق شمشیر به طرف دزدان حرکت کرد و سرهایشان را از بدنها جدا کرد و اکنون جسدها و سرهای آنها در آن بیابان افتاده است، اینک نیز خودم را در اینجا میبینم!
نادرشاه از دیدن این کرامت قانع شد که مقام والای حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام این مقدار هست که به پاداش وفا و ایثاری که در زندگی نشان داده، دستگاهی در کنار برادر عزیزش امام حسین علیهالسلام داشته باشد. لذا دستور به توسعهی حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام داد و مسجد بالا سر حضرت و مسجد رواق پشت سر را احداث نمود و صحن و ایوان را تزیین و تعمیر اساسی کرد.