جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

من رفیق تو هستم‏

زمان مطالعه: 2 دقیقه

زمانی که در نجف بودم، وبای شدیدی در نجف و حوالی آن شیوع یافته بود، و دو ماهی طول کشید. دوازده هزار نفر در نجف تلف شدند. تا آنکه به قصد زیارت کربلای معلی از نجف خارج شدم و تا کاروانسرای شور که در وسط راه است پیاده آمدم. نوری به من رسید و گفت: از کجا می‏آیی و به کجا می‏روی؟

گفتم: از میان اعراب بادیه می‏آیم و تا اینجا قصد من بود. گفت: دورغ مگو از نجف می‏آیی و قصد کربلا داری! تشویق مدار، من رفیق تو هستم و با یکدیگر می‏رویم به کربلا. گفتم: چون راه ورود به کربلا را بسته‏اند و نمی‏گذارند اهل نجف‏

تردد کنند، مصلحت را در این می‏دانستم. گفت: خاطر جمع باش بر تو باکی نباشد. من تو را می‏گذرانم. خوشدل شدم و با یکدیگر پیاده به راه شدیم و مشغول صحبت بودیم. به مدت قلیلی بدون زحمت رسیدیم به پشت کربلا که حالا قبرستان یا قرنطینه ده روزه مترددین. به پیرمرد گفتم: بیا از سمت باغات برویم و الا ما را می‏گیرند، خندید و گفت: خاطر جمع باش با بودن من ترسی به خود راه مده و حال بیا از کنار خیمه سربازان بگذریم. من چند سکه طلا برای خرجی به همراه برداشته بودم آن‏ها را در کفشم گذاشتم تا اگر ما را گرفتند ایمن باشد.

پیرمرد می‏خندید و می‏گفت: عجب است که من تو را اینقدر ایمنی می‏دهم و تو آسوده خاطر نیستی. چون گنبد مطهر حضرت اباالفضل العباس (علیه‏السلام) در روبه‏روی ما نمایان بود متوسل به آن حضرت شدم و آرامش کامل برایم حاصل شد. به راحتی از کنار سربازان گذشتیم، مثل اینکه اصلا ما را نمی‏دیدند. سپس پیرمرد از من خداحافظی کرد و رفت.

بار سوم که برای زیارت مشرف شدم در خواب دیدم که کسی می‏گوید: هر گاه کسی متوسل به حضرت عباس (علیه‏السلام) شود، این لفظ: «عبدالله أباالفضل دخیلک» را بگوید حاجت او برآورده شود. (1).


1) علامه شیخ محمد باقر نویسنده کتاب کبریت احمر.