جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

من ابوالفضل هستم آمدم تو را شفا بدهم

زمان مطالعه: 3 دقیقه

همسر مؤمن و محترمه حجةالاسلام جناب آقای… که اینجانب سالیان زیادی است از نزدیک مراتب تدین و ارادت و عشق این خانواده را به ساحت مقدس اهل‏بیت علیهم‏السلام شاهد و مطلع هستم. علاوه بر این، یکی از افتخارات این دو نوکر اهل‏بیت در این است که سرپرستی و اداره جلسات مذهبی را هم به عهده دارند.

این زن متدین در مجلسی به مناسبتی این کرامت حضرت ابوالفضل (علیه‏السلام) را برای خانواده حقیر نقل کرد و ایشان برای من بازگو نمود. پس از چند ماه برای تأکید مطلب به همسرم گفتم: دوباره از ایشان جریان کرامت را سؤال‏

کند و بعد از این که برای بار دوم کرامت را نقل کرد مضمون آن را می‏نگارم:

در تابستان 1381 در ایام فاطمیه (1423 قمری) پس از عمری آرزو، زیارت کربلای معلی نصیب ما شد. از شهرستان بابل به ما اطلاع دادند که تاریخ حرکت به کربلا هفته آینده است. قرار بود من و شوهر و عده‏ای از بستگان و آشنایان در این کاروان باشیم و ما هم مشتاقانه آماده مقدمات سفر بودیم که در همان روزها یک روز خوابیده بودم که نوه دختری‏ام در حال بازی و دویدن روی دستم افتاد و من با احساس درد در ناحیه مفصل مرفق بیدار شدم. به خانم شکسته‏بند قدیمی مراجعه کردم و او با معالجه و مرهم گذاردن و بستن دست مرا مرخص کرد ولی با گذشت هر ساعت درد شدیدتر می‏شد و کم کم ورم دست بیشتر شد. دیگر دستم با پارچه‏ای به گردنم آویزان بود، نه می‏توانستم با دستم کار کنم نه کارهای خانه را رسیدگی کنم حتی وضو گرفتن و نماز خواندن برایم بسیار مشکل بود.

بعد از سه روز که دیگر طاقتم تمام شد و از طرفی زمان حرکت سفر به کربلا هم ده سه روز دیگر بود ناچار به خانم دکتر متخصص جراح مراجعه کردم پس از معاینه معلوم شد که خانم شکسته‏بند استخوان را اشتباهی جا انداخته بود و در این مدت خون داخل استخوان‏ها رفته است. بنابراین، باید ابتدا عمل جراحی شده خون را از داخل استخوان بیرون کشیده، بعدا استخوان را جا انداخته و دست را گچ بگیرند. نوبت عکس‏برداری و معالجه برای فردا صبح شد.

به خانه آمدم. در آن شب تابستانی اهل خانه در حیاط خانه خوابیده بودند ولی من به فکر گرفتاری خودم و وضعیت دستم و سفر کربلا و… به شدت گریه می‏کردم و زار می‏زدم با امام حسین (علیه‏السلام) گرم گفت‏گو و شکوه و زاری شدم: آقا یعنی بعد از عمری آرزوی زیارت تو، این همه حسرت، چشم انتظاری، خوشحالی باز شدن راه کربلا پس از سی سال، تلاش زیاد و این در و آن در زدن و

ثبت نام و نوبت و انتظار و تأخیر و… حالا همین که اطلاع دادند یک هفته دیگر حرکت است باید حادثه‏ای رخ دهد و دستم بشکند و در معالجه اشتباه و… اگر فردا دستم را عمل جراحی کنند و گچ بگیرند: اولا جواب آشنایان و فامیل‏ها را چه بدهم که اگر نزد امام حسین آبرو داشتی دست تو این طور نمی‏شد. ثانیا خودم با این دست به گردن آویزان چگونه به زیارت بیایم چگونه زیارت اعمال و عبادت، چگونه نماز بخوانم؟ چگونه وضو بگیرم؟ چطور بیایم و… مرتب گریه می‏کردم تا این که گفتم: پس معلوم است که تو مرا نمی‏خواهی که بیایم حال که این طور است با دست شکسته نمی‏آیم. و از گریه و خستگی کم‏کم خوابم برد.

در عالم خواب دیدم در بیرونی حیاط منزل باز شده صدای سم اسبی می‏آید. در عالم خواب داد زدم: کیستی؟ صدا آمد «من ابوالفضلم، آمدم تو راشفا دهم» که ناگهان دیدم اسبی وارد حیاط شده و شخصی مجلل که سرتا پای بدنش سبز پوش است حتی صورت مقدس نقاب سبز دارد بر آن سوار است. به طرف من آمد و از همان بالای اسب پارچه سبزی روی دست شکسته‏ام انداخت از سر کتف تا روی انگشتان و با دست مبارک خود روی همان پارچه سبز از بالای کتف تا سر انگشتان را دست کشید و فرمود: ان‏شاءالله خوب می‏شوی. و بعد تشریف بردند.

ناگهان من از خواب پریدم و بیدار شدم. با خود فکر می‏کردم این چه صحنه‏ای بود. آیا واقعا عنایت فرمودند؟ آیا ابوالفضل (علیه‏السلام) مرا شفا داد. گفتم کنار شیر آب بروم، قبلا که نمی‏توانستم شیر را باز کنم. کنار شیر آب رفتم، دیدم به راحتی شیر را باز کردم با کمال تعجب دیدم دستم بالا و پایین می‏رود و اصلا احساس درد ندارد، از خوشحالی دخترم را صدا زدم: «حضرت ابوالفضل مرا

شفا داد.«

همان نیمه شب به آشپزخانه رفتم مشغول شستن ظرف‏ها شدم دخترم می‏گفت: نباید کار بکنی ولی من که به شفا یافتن خودم اطمینان داشتم گفتم: شما چه کار دارید آقا مرا شفا داد. صبح دخترم گفت: برای عکس‏برداری و معالجه برویم ولی من فورا نسخه را پاره کردم و گفتم: که وقتی حضرت ابوالفضل العباس فرمودند که خوب می‏شوی چرا دوباره به دکتر مراجعه کنم؟

از عنایت باب الحوائج (علیه‏السلام) با دست سالم دو سه روز بعد در موعد مقرر با خوشحالی و شادابی به زیارت کربلا مشرف شدیم. از آن تاریخ تا کنون که حدود یک سال می‏گذرد بدون مراجعه به دکتر و بدون هیچ قرص و دارو بحمدالله مشغول کارهای روزمره خانه و زندگی می‏باشم و کمترین احساس درد هم نکردم.