جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

من اباالفضلم، نترس

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

یکی از خادمان کرامتی را این گونه نقل کرد:

وقتی نیروهای آمریکایی شرارت پیشه وارد عراق شدند، شهرها را یکی پس از دیگری مورد تهاجم قرار دادند. آنها به نزدیکی‏های کربلا رسیدند. مردم دچار ترس و خوف شدند.

مادرم متوسل به حضرت اباالفضل علیه‏السلام شد و به حضرتش التماس نمود. در عالم رؤیا بین خواب و بیداری بزرگواری را مشاهده نمود که سوار بر اسب است

و در دستش پرچمی در اهتزاز است و می‏فرماید: من اباالفضلم، نترس! من همراه شما هستم و به کمک شما آمده‏ام.

او از خواب بیدار شد، و به این ترتیب، شهر کربلا از حمله‏ی نظامیان سالم ماند و کسی کشته نشد. (1).


1) اعجب القصص ص 202.