با گروهی از رفقا در زمان صدام حسین علیه اللعنة و العذاب به کربلای معلی مشرف شده بودیم.
یک روز قبل از این که به ایران برگردیم در هتل بودیم، با رفقا دور هم نشسته بودیم و صحبت میکردیم و مشغول چای خوردن بودیم همان طور که دور هم بودیم دلمان هوای حرم مطهر حضرت را کرد و گفتیم حیف است که این لحظات را بیهوده بگذرانیم برویم حرم حضرت عباس علیهالسلام دوستان دسته جمعی تجدید وضو نموده به طرف حرم مطهر راه افتادیم، در هتلی که اقامت داشتیم در خیابان باب القبله حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام بود، داخل حرم مطهر رفتیم در آنجا طوری میایستادیم که ضریح مقدس در طرف قبله ما قرار گرفت بعد از نماز و دعا نشسته بودیم و نگاه به ضریح میکردیم و لذت میبردیم.
یک مرتبه از درب باب القبله یک مرد عرب در حالی که فرزندی در بغل داشت و ظاهرا هم خیلی حالش بد بود به طوری که ما نفهمیدیم که بچه در بغل مرده است یا زنده. عرب همان گونه که داد و فریاد میکرد به طرف ضریح مطهر آمد تا به نزدیکی آن آمد و به پنجرهای که به داخل ضریح راه داشت، رسید.
لازم به ذکر است که خودم قبلا دیده بودم که مردم میآمدند و جلوی همان در روی زمین مینشستند و به قسمت پایین پنجره مانند دست میکشیدند و میگفتند: مرطوب است.
مرد عرب به جلو درب رسید و بلند بلند با حضرت صحبت کرد. ما از صحبتهای او چیزی نفهمیدیم، ولی در آخرین کلمات گفت:
و أنت ابوالغیرة.
فهمیدیم که گفت: تو پدر غیرت هستی و بچه را نشان میداد و میگفت: پس این چیست؟
در این لحظات مثل این که همه قفل کرده بودند، فقط یک حالت خاصی داشت و چند نفری که دور ضریح حرکت میکردند، مثل این که از حرکت ایستادند. در همین لحظات صدای شبیه به صدای خارج شدن هوا از لوله آب، که وقتی آب بند آمده و بعد دوباره میآید، صدای مخصوصی از لوله میآید، آب با فشار و صدا از درون قفل که به درب بود، بیرون جست و به بچهای که در بغل عرب بود آب پاشید و همه مردم از آب فیض بردند. به محض این که آن آب مطهر به بچه پاشیده شد، بچه به هوش آمده و مرد عرب در حالی که گریه میکرد، زانو زده بود، جلو همان پنجره و می گفت: و أنت ابوالغیرة.
هی این کلمهی مبارک را تکرار میکرد و میگفت: آری تو پدر غیرت هستی.
دوباره زمان به حرکت درآمد و مردم از عنایات حضرت ابوالفضل العباس قمر بنیهاشم علیهالسلام حال خوشی داشتند. همه کسانی که آنجا بودند، بهرهها بردند و این معجزه در سال 1380 – 1379 روی داد.