از روزی که من، «بینظیر بوتو» و «آصف داری» را در یک فیلم ویدیویی در حال رفتن به مرقد مطهر حضرت اباالفضل العباس علیهالسلام – که در زیرزمین (سرداب) واقع است – دیده بودم، یکی از آرزوهای من این بود که بتوانم همان جا به زیارت مرقد مطهر حضرتش مشرف شوم.
به همین جهت برای برآورده شدن این حاجت به خصوص، نماز مخصوص حضرت امالبنین علیهاالسلام را میخواندم.
ما در 29 اکتبر 1997 میلادی به کربلا رسیدیم. من برای رسیدن به حاجت خود همیشه نماز امالبنین علیهاالسلام را در حرم امام حسین علیهالسلام و حضرت اباالفضل علیهالسلام میخواندم و به امالبنین علیهاالسلام متوسل میشدم که خداوند عالم من و انجم را موفق به زیارت قبر مطهر بنماید.
روز پنجشنبه 30 اکتبر بعد از نماز صبح از خدام حضرت اباالفضل العباس علیهالسلام درخواست نمودم که به هر چارهای، اجازهی زیارت قبر مطهر در سرداب را به ما بدهند.
خدام این کار را ناممکن جلوه میدادند. وقتی معلوم شد که کلید درب سرداب نزد مسئولی است که در بغداد میباشد. از این رو تمام تلاشهایم بیثمر بود. در ضمن گفتوگو با خدام حرم جریان بینظیر بوتو را یادآور شدم که او چگونه به آنجا رفت.
جواب خادم این بود – البته با طنز! – آیا شما بینظیر بوتو هستید؟
رنج و غم با شدت تمام بر ما سایه افکند و ما در گوشهای از حرم نشستیم.
لحظاتی بعد یکی از افرادی که احتمالا گفتوگوی ما را شنیده بود، نزد ما آمد و به ما گفت: شما در فلان جا با آقای فلانی دیدار کنید – ان شاء الله – او شما را به قبر مطهر خواهد رساند.
ما آنجا رفتیم و با آن شخص ملاقات کردیم. او با چند تعهد به همراه یک نفر، ما را به سوی حرم فرستاد.
– لازم به ذکر است تعهداتی که از ما گرفته شد، محرمانه است لذا نمیشود آن را در اینجا بیان نمود -.
ما همراه دو نفر طرف در نقرهای صحن مطهر به راه افتادیم. یکی از آنها به همکارش دستور داد تا در را باز کنند. در باز شد و من و انجم با آن دو نفر داخل شدیم. و درب فوری بسته شد. عدهی زیادی از زایرین جهت ورود تلاش میکردند. ولی جلوی آنها گرفته شد، آن سوی در نقرهای روی زمین یک درب آهنی که از لابهلای آن، سوی دیگر دیده میشد، با قفلی بسته بود.
یکی از آنها قفل را باز کرد و در را به طرف خود کشید. پلکانی از سنگ مرمر ظاهر شد. او عمامه و عبایش را کند و به رفیقش سپرد و خود به طرف پایین حرکت کرد و به من و انجم دستور داد که پشت سر او راه بیفتیم. ما پشت سر او با این صورت راه افتادیم که او جلوی من بود و من جلوی انجم، از پلکان به سوی پایین میرفتیم.
رفیقش همان جا جلوی درب آهنی ایستاده بود و بعد به جایی رسیدیم که آب از زانوها به بالا رفته بود، ما هر چه جلو میرفتیم عمق آب بیشتر میشد. آن شخص دست مرا گرفت و من دست انجم را گرفتم. در عمق آب راه رفتن بسیار مشکل بود. تا این که قبر مطهر را دیدیم که با کاشیکاری مزین شده بود و روی آن یک چادر سبز با گلهای آبی پهن بود.
گفتنی است: وقتی وارد سرداب (زیرزمین) شدیم، آن شخص اذن دخول خواند و ما را هم برای خواندن آن، هدایت نمود. حالا همراه با او زیارت اباالفضل العباس علیهالسلام خواندیم و در هنگام زیارت خواندن آب را روی قبر و به صورت خودمان میپاشیدم. آن شخص به سر و سینهی خود میکوبید و گریه میکرد.
سپس به ما گفت: حاجات خود را بطلبید.
ما حاجات خود را بیان نمودیم.
سپس بالای سر قبر مطهر آمدیم. از آن جا خاک گرفتیم، به صورت مالیدیم. آن شخص به زبان عربی سلام و دعای وداع خواند و بعد از آن قبر مطهر را طواف نمود، ما هم همراه او این عمل را انجام دادیم.
از کنار قبر مطهر یک قوطی آب تبرکا پر نمودیم.
این جا لازم است آبی را که در اطراف قبر پاک موجود بود، توصیف نمایم. آن آبی بسیار شفاف و زلال و بوی خوشی داشت.
سپس آن شخص گفت: دیگر وقت شما تمام شده، برگردیم.
ما با همان طریق تا درب رسیدیم و شرف قفل نمودن آن نصیبم شد. و آن شخص که ما را همراهی میکرد آن شمع را که در سرداب برای نور روشن نموده بود، برای تبرک به ما عطا نمود. لباس ما کاملا با آب خیس شده بود. وقتی به
صحن حرم مطهر حضرت اباالفضل العباس علیهالسلام رسیدیم، مردمی که متوجه شدند به جهت تبرک لباس ما را به خود میمالیدند، ولی به ما دستور داده شد که با کسی حرف نزنیم. از این رو ما با سکوت کامل به اتاق خود در هتل بازگشتیم. (1).
1) مولا عباس کی معجزات ص 107.