جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

مذاکره‏ی شجاعانه‏ی حضرت عباس در شب عاشورا و لبخند زینب

زمان مطالعه: 5 دقیقه

حضرت زینب علیهاالسلام می‏گوید: آخرهای شب عاشورا از خیمه‏ام بیرون آمدم تا نزد برادرم حسین بروم و جویای حال او شوم، دریافتم که تنها

در خیمه‏ی خود نشسته و با خدا راز و نیاز می‏کند، و آیات قرآن را تلاوت می‏نماید، با خود گفتم، آیا در چنین شبی برادرم را تنها بگذارم، سوگند به خدا نزد برادرانم و پسر عموهایم می‏روم، و آنها را سرزنش می‏کنم که چرا برادرم حسین را تنها گذاشته‏اید، به خیمه برادرم عباس علیه‏السلام رفتم، به کنار خیمه او که رسیدم، همهمه و سر و صدا شنیدم، در پشت خیمه ایستادم و به درون خیمه نگاه کردم، دیدم برادران و پسر عموها و برادرزادگانم در محضر عباس علیه‏السلام اجتماع کرده‏اند، «عباس علیه‏السلام بر دو زانوی خود همچون شیر در برابر شکار خود نشسته، و برای آنها سخنرانی می‏کند، که چنین سخنرانی را از هیچکس جز حسین نشنیده بودم.»

عباس علیه‏السلام پس از حمد و ثنای الهی و درود بر پیامبر صلی الله علیه وآله در قسمت آخر سخنرانی‏اش خطاب به حاضران فرمود: «ای برادران و برادرزادگان و پسر عموهایم، وقتی که صبح فردا فرارسید، رأی شما چیست؟»

همه‏ی حاضران یک صدا گفتند:

الامر الیک یرجع، و نحن لا نعتدی لک قولک؛

امر و دستور به شما بر می‏گردد، ما گوش به فرمان تو هستیم، و ما از سخن و فرمان تو تجاوز نمی‏کنیم.

حضرت عباس علیه‏السلام فرمود: «ای یاران (غیر بنی‏هاشم) افراد غریب هستند، و محموله‏ی سنگین را جز صاحبش بر نمی‏دارد، وقتی که صبح فردا فرارسید، نخستین کسی که باید به میدان برود شما (بنی‏هاشم و بنی ابوطالب) هستید، ما از آنها (غیر بنی‏هاشم) در جنگیدن با

دشمن، پیشی می‏گیریم، تا مردم نگویند؛ «بنی‏هاشم یارانشان را جلوتر به کام مرگ فرستادند، وقتی که آنها کشته شدند، مرگ را لحظه به لحظه با شمشیرهایشان از خود دور نمودند.»

در این هنگام حاضران برخاستند و در برابر نگاه نافذ حضرت عباس علیه‏السلام شمشیرهای خود را از نیام بیرون کشیدند، و با احساسات پر جوش و پاک فریاد زدند:

نحن علی ما انت علیه؛

ما همان را بر می‏گزینیم که شما بر آن هستید، امر، امر شما است، گوش به فرمان شما هستیم.

زینب علیهاالسلام می‏گوید: وقتی که اجتماع فشرده، با افراد بسیار آنها را، با آن عزم راسخ و قاطعیت کامل دیدم، قلبم آرام گرفت و خشنود شدم، ولی گریه گلویم را گرفت و بی‏اختیار اشک از چشمانم سرازیر شد، و تصمیم گرفتم نزد برادرم حسین بروم، و منظره‏ی گفتگوی عباس علیه‏السلام با بنی‏هاشم را، به آن حضرت گزارش دهم، حرکت کردم در مسیر راه از خیمه‏ی «حبیب بن مظاهر» همهمه و سر وصدا شنیدم، به طرف آن خیمه رفتم و در پشت آن خیمه ایستادم و بر داخل خیمه نگریستم، دیدم یاران همانند بنی‏هاشم در محضر حبیب بن مظاهر اجتماع کرده‏اند، و حبیب خطاب به آنها چنین می‏گوید:

»ای یاران من! برای چه به اینجا آمده‏اید؟ دررود خدا بر شما، موضوع را به طور صریح و روشن بگویید.

یاران: ما به اینجا آمده‏ایم تا فرزند غریب فاطمه زهرا علیهاالسلام را یاری و حمایت کنیم.

حبیب: چرا همسران خود را طلاق دادید؟

یاران: برای همین کار (که فدای امام حسین علیه‏السلام شویم و آنها آزاد باشند.)

حبیب: وقتی که صبح فردا فرارسید، رأی شما در مورد جنگ فردا چیست؟

یاران: رأی و امر، رأی و امر شما است، و ما از دستور تو سرپیچی نمی‏کنیم و گوش به فرمان تو هستیم.

حبیب: بنابراین، فردا نخستین کسانی که به میدان جنگ می‏رود، شما هستید، ما در جنگ، قبل از بنی‏هاشم به میدان می‏رویم، مبادا تا نبض یکی از رگهای ما می‏زند، یک نفر از بنی‏هاشم، به خون خود تپیده شود، تا مبادا مردم بگویند: اینها بزرگان و سروران خود را برای جنگ به میدان کشته شدن فرستادند، و جان خود را از فدا کردن برای آنها، دریغ نمودند.

یاران تا این سخن را از حبیب بن مظاهر شنیدند، شمشیرهایشان را از نیام بیرون کشیده، و در برابر نگاه حبیب، بلند کردند و یک صدا فریاد زدند:

»نحن علی ما انت علیه؛

ما گوش به فرمان تو هستیم، هرچه تو گویی اطاعت می‏کنیم.»

حضرت زینب علیهاالسلام می‏گوید: از قاطعیت و تصمیم استوار اصحاب، خشنود شدم، ولی گریه گلویم را گرفت و اشک ریزان

به سوی برادرم حسین حرکت نمودم، به محضرش رسیدم، خاطرم آرام گرفت در حالی که خنده بر لب داشتم، امام حسین علیه‏السلام به من فرمود: «خواهر جان!» عرض کردم: «لبیک برادرم!» فرمود: «از آن هنگام که از مدینه بیرون آمدیم تا به اینجا رسیدیم، تو را ندیدم که خنده بر لب داشته باشی، علت لبخندت چیست؟»

عرض کردم: «به خاطر آنچه که از عباس علیه‏السلام و بنی‏هاشم، و حبیب بن مظاهر و یاران، مشاهده کردم، خوشنود شدم.»

امام حسین علیه‏السلام فرمود: ای خواهر! بدان که اینها در «عالم ذر» یاران من بوده‏اند، جدم رسول خدا صلی الله علیه وآله مرا به وجود چنین یارانی خبر داد، آیا می‏خواهی استواری و شهامت آنها را بنگری؟

عرض کردم: آری.

امام فرمود: «در پشت خیمه بایست.» در پشت خیمه ایستادم، برادرم حسین فریاد زد: «کجایند برادران و پسرعموهایم؟»

ناگاه دیدم بنی‏هاشم برخاستند، و در پیشاپیش آنها حضرت عباس علیه‏السلام به سوی امام حسین علیه‏السلام شتافتند، در حالی که فریاد می‏زدند:

لبیک لبیک ما تقول؛

گوش به فرمان و مطیع تو، آماده‏ایم چه فرمان می‏دهی؟

امام حسین علیه‏السلام فرمود: «می‏خواهم با شما تجدید عهد کنم.» در این هنگام فرزندان علی علیه‏السلام و فرزندان حسن و حسین علیه‏السلام و فرزندان

جعفر طیار و عقیل آمدند، امام حسین علیه‏السلام به آنها فرمود، بنشینید. آنها نشستند.

سپس امام حسین علیه‏السلام فریاد زد: «حبیب بن مظاهر، زهیر و اصحاب کجایند؟» ناگاه همه‏ی آنها که در پیشاپیششان، حبیب بن مظاهر بود، از همدیگر سبقت گرفته و به پیش آمدند، حبیب گفت:

لبیک یا اباعبدالله؛

ای حسین گوش به فرمان هستیم.

اصحاب در حالی که دست در قبضه‏ی شمشیرهایشان بود، اعلان آماده باش نمودند.

امام حسین علیه‏السلام به آنها فرمود: بنشینید، آنها در کنار بنی‏هاشم نشستند، امام حسین علیه‏السلام برای آنها خطبه‏ی غرایی خواند، پس از حمد و ثنای الهی و… فرمود: «ای اصحاب من بدانید که هدف (دشمن) تنها کشتن من و همراهان من است، من در مورد کشته شدن شما هراس دارم، بیعت را از شما برداشتم، شما آزاد هستید، هر کس از شما دوست دارد که مراجعت کند و از اینجا برود، از تاریکی شب استفاده کرده و برود.«

بنی‏هاشم و اصحاب گفتند: «ما از تو جدا نمی‏شویم و با تو خواهیم ماند.» وقتی که امام علیه‏السلام قاطعیت و استواری آنها را دید، به آنها فرمود: «اگر چنین هستید، سرهای خود را بلند کنید، و مقام‏های خود را در بهشت بنگرید، آنها سر بلند کردند و مقام‏های خود را در

بهشت دیدند، حوریان بهشتی به آنها می‏گفتند: زودتر نزد ما بیایید، ما مشتاق دیدار شما هستیم. در این هنگام بنی‏هاشم و اصحاب، شمشیرهایشان را از نیام بیرون کشیدند و به امام حسین علیه‏السلام عرض کردند: «هم اکنون به ما اجازه بده به جنگ دشمن برویم، تا آنچه را خدا خواسته پدیدار گردد.»

امام حسین علیه‏السلام فرمود: «بنشینید، خداوند شما را رحمت کند و پاداش نیک عطا فرماید.» (1).

در این آینه‏ی ماجرای حماسی و شگفت‏انگیز، سیمای عباس علیه‏السلام را در اوج شهامت، جوانمردی، ایثار و استواری می‏نگریم، که در پیشاپیش بزرگمردان دریا دل بنی‏هاشم، قامتی برافراشته دارد، و با یقین و تصمیمی آهنین و اراده‏ای پولادین، خود را با هر گونه فداکاری در راه هدف و آرمان‏های نهضت امام حسین علیه‏السلام آماده نموده، و در یقین و تصمیم خود هیچگونه تزلزل و شائبه نیست. و همین سیمای پر فروغ را، در عمل – نه ادعای تنها- در روز عاشورا می‏نگریم، بلکه فراتر از ادعا و سخن عباس علیه‏السلام را در عمل او مشاهده می‏کنیم، به راستی عجب برادری و عجب قهرمانی و عجب ایثاری که انسان را به یاد برادری، قهرمانی و ایثار پدر بزرگوارش امیرمؤمنان علی علیه‏السلام نسبت به پیامبر صلی الله علیه وآله می‏اندازد.


1) معالی السبطین، ج 2، ص 342 – 340، خلاصه ماجرای فوق در کبریت الاحمر، علامه بیرجندی، ص 479 آمده است.