در عصر معاویه، با اینکه از شرایط صلح با امام حسن علیهالسلام این بود که معاویه برای خود خلیفه تعیین نکند، معاویه این شرط و شرایط دیگر را زیر پا گذاشت و با کمال گستاخی و خودکامگی مخالفت خود را با خاندان نبوت آشکار ساخت. او در کوفه بر فراز منبر رفت و آشکارا گفت:
شرطت للحسن شروطا و کلها تحت رجلی؛
با حسن علیهالسلام شرط هایی نمودم، همهی آنها را زیر پایم نهادم. (1).
معاویه که برای نصب فرزندش یزید به عنوان خلیفه، به دنبال
فرصت میگشت، در سال 56 هجری، این فرصت را به دست آورد و روزی را تعیین کرد و رسما به یکی از مزدوران جلادش به نام ضحاک بن قیس گفت: ولایت عهدی یزید را در ملأ عام (در مسجد دمشق) اعلام کند و به چند نفر از افراد مشهور فرمان داد که ابلاغ ضحاک را تصدیق نمایند.
آن روز فرارسید و معاویه ولایتعهدی یزید را که در لوحی نوشته بود، به ضحاک داد، ضحاک آن را در حضور مردم خواند و مردم را به بیعت با یزید دعوت کرد، با توجه به اینکه یزید در این هنگام سی سال داشت.
بعضی از حاضران از روی ترس و بعضی از روی طمع، بیعت کردند و بعضی اعتراض نمودند. گفتگو در این مورد بسیار شد، حتی مروان اعتراض کرد، معاویه با تطمیع، او را راضی نمود، به مروان گفت: «تو را ولیعهد یزید نمودم.»
وقتی که مروان چنین دید، تسلیم شد، معاویه به او دستور داد تا به مدینه برود و فرماندار مدینه شود و مردم حجاز را به پذیرش بیعت با یزید دعوت کند. (2).
و مطابق روایات دیگر، عایشه به معاویه اعتراض کرد، معاویه به طور محرمانه در مدینه دستور داد چاهی را کندند و داخل آن را پر از آهک نمود، سپس شبانه عایشه را برای مذاکره، دعوت کرد، وقتی که عایشه نزد معاویه آمد، معاویه با ظاهرسازی و پشت هم اندازی
و تعارف او را بر سر آن چاه آورد، عایشه به چاه افتاد و در همانجا از دنیا رفت و همانجا قبر او شد و مردم مدتها نمیدانستند که عایشه کجا رفته است. (3) شاعر معروف، سنائی که از اهل تسنن است در این باره میگوید:
عاقبت هم به دست آن یاغی
شد شهید و بکشتش آن طاغی
آنکه با جفت مصطفی زین سان
بد کند مر و را تو مرد مخوان
در مقابل این بیعت گرفتن با زور و اجبار، عدهای آشکارا مخالفت کردند، در رأس آنها امام حسین علیهالسلام بود، که با کمال صراحت مخالفت نمود، حتی در ضمن نامهای به معاویه، که بدعتها و مخالفتهای او با اسلام را بر میشمرد، چنین نوشت:
»و ان اخذک الناس ببیعة ابنک یزید و هو غلام حدث، یشرب الخمر و یلعب بالکلاب، فقد خسرت نفسک و بترت دینک؛
و اگر مردم را با زور و اکراه به بیعت با پسرت یزید میکشانی با اینکه او جوانی بیتجربه، شرابخوار و سگباز است، در حقیقت به ضرر و زیان خود، اقدام کردهای و دین خود را تباه نمودهای. (4).
حضرت عباس علیهالسلام در این ماجرا نیز همچون امام حسین علیهالسلام فکر میکرد و از او اطاعت مینمود و هرگز دیده و شنیده نشد که او بیعت
با یزید را بپذیرد، بلکه مو به مو همان خط فکری و عملی امام حسین علیهالسلام را دنبال میکرد.
(یاری عباس علیهالسلام و همراهان از امام حسین علیهالسلام در فرمانداری مدینه)
هنگامی که معاویه در بستر مرگ قرار گرفت، پسرش یزید را طلبید و پیش رویش نشانید و به او گفت: «پسرم! من همهی ناهمواریها و مشکلات را برای بیعت گرفتن از مردم برای تو، هموار ساختم و گردنکشها را در برابر تو رام نمودم و شهرها را تحت تسخیر تو در آوردم، ولی در مورد سه نفر در رابطه با بیعت با تو، ترس و هراس دارم و آنها عبارتند از: حسین بن علی علیهالسلام، عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر.
در مورد عبدالله بنزبیر، هر جا او را یافتی، قطعه قطعهاش کن، زیرا اگر او بر تو دست یابد مانند شیر به تو حمله میکند و در غیر این صورت مانند برخورد روباه با سگ، با تو نیرنگ و حیله مینماید، اما عبدالله بن عمر، با او سازش کن، او با تو است، او را از خود دور نکن، اما حسین علیهالسلام نسبت او را به پیامبر صلی الله علیه وآله میدانی، او گوشت و خون رسول خدا صلی الله علیه و آله است و من میدانم که مردم عراق او را به سوی خود میخوانند، سپس او را تنها میگذارند، اگر به او غالب شدی، حقش را بشناس و حریم مقامش را در پیشگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله رعایت کن و با او ستیز مکن با توجه به اینکه بین ما و او خویشاوندی وجود دارد، بپرهیز از این که به او آسیب برسانی. (5).
معاویه در نیمه رجب سال 60 هجری از دنیا رفت، وقتی که یزید بر مسند خلافت نشست، وصیت پدر را نادیده گرفت، بیدرنگ برای فرماندار مدینه «ولید بن عتبه» چنین نامه نوشت: «حسین علیهالسلام را احضار کن و بدون تأخیر از او بیعت بگیر و اگر بیعت نکرد گردنش را بزن و سرش را نزد من بفرست.«
ولید، مروان را به حضور طلبید و با او در این باره به مشورت پرداخت. مروان گفت: «حسین بیعت نمیکند، اگر من به جای تو بودم گردنش را میزنم.»
ولید (که تا حدودی خوش نفس بود) آرزو کرد ای کاش به دنیا نیامده بودم که چنین دستوری به من بدهند، آنگاه ولید شخصی را نزد امام حسین علیهالسلام فرستاد و او را به فرمانداری دعوت کرد.
امام حسین علیهالسلام همراه سی نفر از بستگان و غلامانش به سوی فرمانداری حرکت کردند. (6) این سی نفر مسلح بودند، کنار درگاه فرمانداری توقف کردند، تا اگر پیش آمد سختی شد به حمایت از امام حسین علیهالسلام پرداخته و او را از آسیب دشمن نجات دهند. (7).
در روایت دیگر آمده: امام حسین علیهالسلام هنگامی که خواست نزد ولید برود، «نوزده نفر» از بستگانش را طلبید و به آنها گفت: «شما همراه من تا درگاه ساختمان فرمانداری بیایید، هنگامی که نزد ولید وارد شدم و مذاکرهی بین من و او به خشونت و شدت گرایید، هرگاه
صیحه و فریاد مرا شنیدید، به داخل ساختمان فرمانداری یورش کنید و مرا از دست ظالمان برهانید، ولی مراقب باشید که کسی را نکشید و باعث برانگیختن آشوب نگردید.»
همراهان با امام حسین علیهالسلام به طرف ساختمان فرمانداری حرکت کردند و در کنار درگاه آن اجتماع نمودند، امام حسین علیهالسلام به داخل فرمانداری وارد شد، ولید نامهی یزید را خواند و از امام حسین علیهالسلام مطالبهی بیعت کرد.
امام حسین علیهالسلام فرمود:
ما کنت ابایع لیزید؛
من با یزید هرگز بیعت نمیکنم.
مروان که در آنجا حاضر بود گستاخانه به امام حسین علیهالسلام گفت: «با امیرمؤمنان (یزید) بیعت کن.«
امام حسین علیهالسلام فرمود: «وای بر تو دروغ گفتی، چه کسی یزید را امیر و رییس مؤمنان نموده است؟«
مروان خشمگین شد و برخاست و شمشیرش را برهنه نمود و به ولید گفت: «به شمشیر به دستانت فرمان بده که قبل از خروج حسین علیهالسلام از فرمانداری، گردنش را بزنند، خون او بر گردن من باشد.«
در این هنگام فریاد صیحهی امام حسین علیهالسلام بلند شد، نوزده نفر از خاندان امام حسین علیهالسلام به داخل ساختمان فرمانداری یورش آوردند در حالی که شمشیرهایشان را از نیام بیرون کشیده بودند، امام حسین علیهالسلام را بیآنکه کوچکترین آسیبی به او برسد، از مقر فرمانداری
خارج نمودند. (8).
قطعا یکی از افراد بلکه از سردارانی – که در میان این نوزده نفر (یا سی نفر) بودند و در پیشاپیش گروه ضربت هاشمی، به داخل مقر فرمانداری هجوم بردند و امام را از گزند دشمن نجات دادند، حضرت عباس علیهالسلام بود و به این ترتیب عباس علیهالسلام در همان آغاز نهضت کربلا، صلابت و شجاعت و حمایت بیدریغ خود را از حریم رهبری نشان داد و به دفاع از جان و فکر و سخن امام حسین علیهالسلام پرداخت و حسین علیهالسلام را در بیعت نکردن با یزید یاری نمود.
1) تتمهی المنتهی، ص 35.
2) اقتباس از ناسخ التواریخ امام حسین علیهالسلام، ط. رحلی، ص 79-81.
3) کامل بهایی، باب 27، فصل 16، ص 456.
4) رجال کشی، ص 32 – مقتل الحسین مقرم، ص 20 و 21.
5) بحار، ج 45، ص 311 و 312.
6) لهوف، ص 22.
7) مقتل خوارزمی، ج 1، ص 183 – مقتل الحسین مقرم، ص 137.
8) مناقب آل ابیطالب، ج 4، ص 88.