جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

مخالفت عباس با بیعت با یزید

زمان مطالعه: 5 دقیقه

در عصر معاویه، با اینکه از شرایط صلح با امام حسن علیه‏السلام این بود که معاویه برای خود خلیفه تعیین نکند، معاویه این شرط و شرایط دیگر را زیر پا گذاشت و با کمال گستاخی و خودکامگی مخالفت خود را با خاندان نبوت آشکار ساخت. او در کوفه بر فراز منبر رفت و آشکارا گفت:

شرطت للحسن شروطا و کلها تحت رجلی؛

با حسن علیه‏السلام شرط هایی نمودم، همه‏ی آنها را زیر پایم نهادم. (1).

معاویه که برای نصب فرزندش یزید به عنوان خلیفه، به دنبال

فرصت می‏گشت، در سال 56 هجری، این فرصت را به دست آورد و روزی را تعیین کرد و رسما به یکی از مزدوران جلادش به نام ضحاک بن قیس گفت: ولایت عهدی یزید را در ملأ عام (در مسجد دمشق) اعلام کند و به چند نفر از افراد مشهور فرمان داد که ابلاغ ضحاک را تصدیق نمایند.

آن روز فرارسید و معاویه ولایتعهدی یزید را که در لوحی نوشته بود، به ضحاک داد، ضحاک آن را در حضور مردم خواند و مردم را به بیعت با یزید دعوت کرد، با توجه به اینکه یزید در این هنگام سی سال داشت.

بعضی از حاضران از روی ترس و بعضی از روی طمع، بیعت کردند و بعضی اعتراض نمودند. گفتگو در این مورد بسیار شد، حتی مروان اعتراض کرد، معاویه با تطمیع، او را راضی نمود، به مروان گفت: «تو را ولیعهد یزید نمودم.»

وقتی که مروان چنین دید، تسلیم شد، معاویه به او دستور داد تا به مدینه برود و فرماندار مدینه شود و مردم حجاز را به پذیرش بیعت با یزید دعوت کند. (2).

و مطابق روایات دیگر، عایشه به معاویه اعتراض کرد، معاویه به طور محرمانه در مدینه دستور داد چاهی را کندند و داخل آن را پر از آهک نمود، سپس شبانه عایشه را برای مذاکره، دعوت کرد، وقتی که عایشه نزد معاویه آمد، معاویه با ظاهرسازی و پشت هم اندازی

و تعارف او را بر سر آن چاه آورد، عایشه به چاه افتاد و در همانجا از دنیا رفت و همانجا قبر او شد و مردم مدتها نمی‏دانستند که عایشه کجا رفته است. (3) شاعر معروف، سنائی که از اهل تسنن است در این باره می‏گوید:

عاقبت هم به دست آن یاغی‏

شد شهید و بکشتش آن طاغی‏

آنکه با جفت مصطفی زین سان‏

بد کند مر و را تو مرد مخوان‏

در مقابل این بیعت گرفتن با زور و اجبار، عده‏ای آشکارا مخالفت کردند، در رأس آنها امام حسین علیه‏السلام بود، که با کمال صراحت مخالفت نمود، حتی در ضمن نامه‏ای به معاویه، که بدعتها و مخالفت‏های او با اسلام را بر می‏شمرد، چنین نوشت:

»و ان اخذک الناس ببیعة ابنک یزید و هو غلام حدث، یشرب الخمر و یلعب بالکلاب، فقد خسرت نفسک و بترت دینک؛

و اگر مردم را با زور و اکراه به بیعت با پسرت یزید می‏کشانی با اینکه او جوانی بی‏تجربه، شرابخوار و سگباز است، در حقیقت به ضرر و زیان خود، اقدام کرده‏ای و دین خود را تباه نموده‏ای. (4).

حضرت عباس علیه‏السلام در این ماجرا نیز همچون امام حسین علیه‏السلام فکر می‏کرد و از او اطاعت می‏نمود و هرگز دیده و شنیده نشد که او بیعت

با یزید را بپذیرد، بلکه مو به مو همان خط فکری و عملی امام حسین علیه‏السلام را دنبال می‏کرد.

(یاری عباس علیه‏السلام و همراهان از امام حسین علیه‏السلام در فرمانداری مدینه)

هنگامی که معاویه در بستر مرگ قرار گرفت، پسرش یزید را طلبید و پیش رویش نشانید و به او گفت: «پسرم! من همه‏ی ناهمواری‏ها و مشکلات را برای بیعت گرفتن از مردم برای تو، هموار ساختم و گردنکش‏ها را در برابر تو رام نمودم و شهرها را تحت تسخیر تو در آوردم، ولی در مورد سه نفر در رابطه با بیعت با تو، ترس و هراس دارم و آنها عبارتند از: حسین بن علی علیه‏السلام، عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر.

در مورد عبدالله بن‏زبیر، هر جا او را یافتی، قطعه قطعه‏اش کن، زیرا اگر او بر تو دست یابد مانند شیر به تو حمله می‏کند و در غیر این صورت مانند برخورد روباه با سگ، با تو نیرنگ و حیله می‏نماید، اما عبدالله بن عمر، با او سازش کن، او با تو است، او را از خود دور نکن، اما حسین علیه‏السلام نسبت او را به پیامبر صلی الله علیه وآله می‏دانی، او گوشت و خون رسول خدا صلی الله علیه و آله است و من می‏دانم که مردم عراق او را به سوی خود می‏خوانند، سپس او را تنها می‏گذارند، اگر به او غالب شدی، حقش را بشناس و حریم مقامش را در پیشگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله رعایت کن و با او ستیز مکن با توجه به اینکه بین ما و او خویشاوندی وجود دارد، بپرهیز از این که به او آسیب برسانی. (5).

معاویه در نیمه رجب سال 60 هجری از دنیا رفت، وقتی که یزید بر مسند خلافت نشست، وصیت پدر را نادیده گرفت، بی‏درنگ برای فرماندار مدینه «ولید بن عتبه» چنین نامه نوشت: «حسین علیه‏السلام را احضار کن و بدون تأخیر از او بیعت بگیر و اگر بیعت نکرد گردنش را بزن و سرش را نزد من بفرست.«

ولید، مروان را به حضور طلبید و با او در این باره به مشورت پرداخت. مروان گفت: «حسین بیعت نمی‏کند، اگر من به جای تو بودم گردنش را می‏زنم.»

ولید (که تا حدودی خوش نفس بود) آرزو کرد ای کاش به دنیا نیامده بودم که چنین دستوری به من بدهند، آنگاه ولید شخصی را نزد امام حسین علیه‏السلام فرستاد و او را به فرمانداری دعوت کرد.

امام حسین علیه‏السلام همراه سی نفر از بستگان و غلامانش به سوی فرمانداری حرکت کردند. (6) این سی نفر مسلح بودند، کنار درگاه فرمانداری توقف کردند، تا اگر پیش آمد سختی شد به حمایت از امام حسین علیه‏السلام پرداخته و او را از آسیب دشمن نجات دهند. (7).

در روایت دیگر آمده: امام حسین علیه‏السلام هنگامی که خواست نزد ولید برود، «نوزده نفر» از بستگانش را طلبید و به آن‏ها گفت: «شما همراه من تا درگاه ساختمان فرمانداری بیایید، هنگامی که نزد ولید وارد شدم و مذاکره‏ی بین من و او به خشونت و شدت گرایید، هرگاه

صیحه و فریاد مرا شنیدید، به داخل ساختمان فرمانداری یورش کنید و مرا از دست ظالمان برهانید، ولی مراقب باشید که کسی را نکشید و باعث برانگیختن آشوب نگردید.»

همراهان با امام حسین علیه‏السلام به طرف ساختمان فرمانداری حرکت کردند و در کنار درگاه آن اجتماع نمودند، امام حسین علیه‏السلام به داخل فرمانداری وارد شد، ولید نامه‏ی یزید را خواند و از امام حسین علیه‏السلام مطالبه‏ی بیعت کرد.

امام حسین علیه‏السلام فرمود:

ما کنت ابایع لیزید؛

من با یزید هرگز بیعت نمی‏کنم.

مروان که در آنجا حاضر بود گستاخانه به امام حسین علیه‏السلام گفت: «با امیرمؤمنان (یزید) بیعت کن.«

امام حسین علیه‏السلام فرمود: «وای بر تو دروغ گفتی، چه کسی یزید را امیر و رییس مؤمنان نموده است؟«

مروان خشمگین شد و برخاست و شمشیرش را برهنه نمود و به ولید گفت: «به شمشیر به دستانت فرمان بده که قبل از خروج حسین علیه‏السلام از فرمانداری، گردنش را بزنند، خون او بر گردن من باشد.«

در این هنگام فریاد صیحه‏ی امام حسین علیه‏السلام بلند شد، نوزده نفر از خاندان امام حسین علیه‏السلام به داخل ساختمان فرمانداری یورش آوردند در حالی که شمشیرهایشان را از نیام بیرون کشیده بودند، امام حسین علیه‏السلام را بی‏آنکه کوچکترین آسیبی به او برسد، از مقر فرمانداری

خارج نمودند. (8).

قطعا یکی از افراد بلکه از سردارانی – که در میان این نوزده نفر (یا سی نفر) بودند و در پیشاپیش گروه ضربت هاشمی، به داخل مقر فرمانداری هجوم بردند و امام را از گزند دشمن نجات دادند، حضرت عباس علیه‏السلام بود و به این ترتیب عباس علیه‏السلام در همان آغاز نهضت کربلا، صلابت و شجاعت و حمایت بی‏دریغ خود را از حریم رهبری نشان داد و به دفاع از جان و فکر و سخن امام حسین علیه‏السلام پرداخت و حسین علیه‏السلام را در بیعت نکردن با یزید یاری نمود.


1) تتمه‏ی المنتهی، ص 35.

2) اقتباس از ناسخ التواریخ امام حسین علیه‏السلام، ط. رحلی، ص 79-81.

3) کامل بهایی، باب 27، فصل 16، ص 456.

4) رجال کشی، ص 32 – مقتل الحسین مقرم، ص 20 و 21.

5) بحار، ج 45، ص 311 و 312.

6) لهوف، ص 22.

7) مقتل خوارزمی، ج 1، ص 183 – مقتل الحسین مقرم، ص 137.

8) مناقب آل ابیطالب، ج 4، ص 88.