جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

محل دفن سر مطهر

زمان مطالعه: 15 دقیقه

صاحبان کتب مقتل بیان نموده‏اند که عمر سعد دستور داد سرهای شهدای کربلا را از تن جدا سازند. پس سرها بریده شد و تعدادشان به هفتاد و هشت سر رسید. قبیله‏ی کنده سیزده سر را برداشت و عشیره‏ی هوازن دوازده سر، تمیم هفده سر، بنی‏اسد شانزده سر، مذحج هفت سر و به دیگر افراد لشکر سیزده سر رسید. (1).

اینان سرها را به کوفه بردند و از آنجا ابن‏زیاد سر امام حسین علیه‏السلام و دیگر سرهای مطهر از خاندان و اصحابش را به همراه بانوان اسیر او به شام نزد

یزید فرستاد. (2) اما در اینجا نیز شاهدیم که سیدالشهداء سلام الله علیه از تبلیغ دین و رسوایی عمل ظالمین حتی در این حال دست برنداشته و در هنگامی که سر مطهرش بر بالای نیزه بود، به تکمیل نهضت مقدس خود که در راه آن خون پاک خویش را ریخته بود پرداخت و جمع بسیاری را از تجلیات سر انور خود بهره‏مند گرداند.

و این امری شگفت نیست، چرا که سیدالشهداء سلام الله علیه ستون دین و رکن هدایت است، تعالیم دین از او گرفته می‏شود معارف الهی از او اخذ می‏گردد، راه راست اسلام است و جاده‏ی برقرار توحید، در راه دین جان باخت و در سبیل ایمان خود را قربان ساخت. آری او از بدو وجود هم پیمان قرآن بوده که به فرمایش نبوی او و قرآن دو یادگار گرانقدر و همسنگ رسول خدا صلی الله علیه و آله و دو جانشین آن بزرگوار در میان امت می‏باشند. صاحب اعظم شریعت صریحا بیان نموده که این دو امانت تا روز قیامت از هم جدا نشوند تا در حوض کوثر بر او وارد گردند. از این رو شاهدیم که امام حسین سلام الله علیه در طول حیات خود، در طریق تهذیب و ارشاد و دعوت و تبلیغ، در سفر و حضر و حتی در آن تنگنای دشت طف در مقابل آن سرکشانی که بر او هجوم آورده بودند، از تلاوت قرآن کریم بازنمی‏ایستاد، تا بلکه حجت را بر آنان تمام کرده و راه راست را به ایشان بنمایاند.

آری، حضرتش اینگونه و با جدیتی هر چه تمامتر به سوی هدفش ره می‏سپرد تا آنجا که سر مطهرش بر بالای نیزه به تلاوت قرآن می‏پرداخت، تا شاید در دل کسی که مجذوب او می‏گشت نور حق بیفشاند. اما صد افسوس که این منادی حق و هدایت جز با فهم‏هایی اندک و دلهایی مهر خورده و گوشهائی ناشنوا روبرو نمی‏گشت.

ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی أبصارهم غشاوة. (3).

خداوند بر دلهای ایشان مهر نهاد و بر گوشها و چشمهایشان پرده است.

ابن‏زیاد، بدسگالی و گمراهی را به جائی رساند که دستور داد سر شریف امام علیه‏السلام را در محله‏ها و کوچه‏های کوفه بگردانند. (4) زید بن ارقم گوید:

من در بالا خانه‏ام بودم که سر را بر روی نیزه‏ای از برابرم عبور دادند، در آن حال شنیدم که این آیه را می‏خواند:

أم حسبت أن أصحاب الکهف و الرقیم کانوا من آیاتنا عجبا: (5).

آیا گمان نمودی که اصحاب کهف و رقیم از نشانه‏های ما جای شگفت بودند؟

پس موی بر تنم ایستاد و گفتم: حکایت سر تو عجیب‏تر و شگفت‏تر است. (6).

همچنین در بازار صیارفه سر آن حضرت سلام الله علیه را نگه داشتند. در آنجا غوغا بود. امام علیه‏السلام خواستند انظار را متوجه خود سازند. پس تنحنحی بلند نمود (اه از گلو برکشیدند(. مردم به سوی ایشان جلب شدند در حالی که سخت شگفت زده بودند. پس شروع به قرائت سوره‏ی کهف فرمود تا این آیت که می‏فرماید:

انهم فتیة آمنوا بربهم و زدناهم هدی (7)، فلم یزدهم الا ضلالا. (8).

آنان جوانمردانی بودند که به پروردگارشان ایمان آورده و ما به هدایتشان افزودیم.. ولی این ارائه‏ی آیت جز بر گمراهی اینان نیفزود.

حاضران که تا حال چنین چیزی ندیده بودند و از گلویی بریده صدایی نشنیده بودند مبهوت بر جای ماندند و نمی‏دانستند چه کنند.

و نیز به هنگامی که سر آن بزرگوار را بر درختی در کوفه قرار دادند، این آیه از امام سلام الله علیه به گوش رسید:

و سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون. (9).

و زود است که آنان که ستم نمودند بدانند که چگونه واژگون و سرنگون خواهند شد.

هلال بن معاویه گوید:

شنیدم سر امام حسین علیه‏السلام حامل خود را مخاطب قرار داد و فرمود: بین سر و بدنم جدایی انداختی، خداوند بین گوشت و استخوانت جدایی اندازد و تو را نشانه و عبرتی برای جهانیان قرار دهد. پس آن ملعون تازیانه بلند نمود و بر سر مطهر امام علیه‏السلام فرود آورد. (10).

سلمة بن کهیل روایت می‏کند که به گوش خود شنیده که سر سیدالشهداء علیه‏السلام در کوفه بالای نیزه این آیه را تلاوت می‏نمود:

فسیکفیکهم الله و هو السمیع العلیم: (11).

پس زود است که خدا امر تو را کفایت کند و او شنوای داناست. (12).

ابن‏وکیده نیز قرائت قرآن را از امام علیه‏السلام شنیده است، اما او شک نمود که چگونه ممکن است سر بریده سخن بگوید. پس حضرت سلام الله علیه او را مخاطب قرار داد و فرمود:

ای پسر وکیده، آیا نمی‏دانی که گروه امامان نزد پروردگارشان زنده‏اند و از روزی او بهره‏ورند؟

پس او بیشتر متعجب شده و با خود می‏گوید که سر را به سرقت برده و آن را دفن سازد، اما امام علیه‏السلام وی را از این کار بازمی‏دارد و می‏فرماید:

ای پسر وکیده، به این کار راهی نیست، ریختن خون من توسط ایشان نزد خداوند بزرگتر از بلند نمودن سر من بر نیزه است، آنان را واگذار که به زودی

خواهند دانست، آن هنگام که گردنهایشان با غل و زنجیر (به سوی آتش) کشیده شود. (13).

در راه شام کاروان اسرا در نزدیکی صومعه‏ی راهبی فرود آمد. شب هنگام راهب مشاهده نمود که از سر مطهر نوری پرتوافشان است و آوای تسبیح و تقدیس و تهلیلی (14) از آن به گوش می‏رسد و شنید که گوینده‏ای می‏گفت: «سلام بر تو ای اباعبدالله«. راهب در شگفت شد و ره به واقعیت نبرد. چون بامداد فرارسید و کاروان عزم حرکت نمود از قافله‏داران حکایت سر را پرسید. آنان گفتند که این سر حسین بن علی بن ابی‏طالب علیهماالسلام است که مادرش فاطمه علیهاالسلام و جدش محمد مصطفی صلی الله علیه و آله می‏باشد. راهب از خولی اصبحی خواست سر را اندکی به او بدهد، او تن به این کار نداد. پس راهب مال فراوانی به او داد و سر شریف را گرفت و آن را بوسید و گریست و گفت:

وای بر شما ای جماعت! اخبار راست است که چون این مرد کشته شود از آسمان خون می‏بارد.

سپس به برکت سر مطهر اسلام آورد. بعد از آنکه کاروان از آنجا گذر نمود، دیدند که همه‏ی درهم‏ها خزف است و بر آن نوشته شده:

و سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون. (15).

منهال بن عمر گوید:

سر حسین علیه‏السلام را در دمشق در مقابل سرها دیدم. در آن هنگام مردی سوره‏ی کهف می‏خواند، چون به این آیه رسید:

أم حسبت أن أصحاب الکهف و الرقیم کانوا من آیاتنا عجبا.

سر با زبانی رسا او را خطاب نمود و فرمود:

شگفت‏تر از اصحاب کهف کشتن و حمل من است. (16).

جالب توجه آنکه در تمام این احوال خون تازه از سر مطهر امام علیه‏السلام قطع نشده و از آن بویی خوش به مشام می‏رسید. (17).

در شام علی رغم سعی یزید در محو آثار اهل بیت علیهم‏السلام و خوار جلوه دادن حرم نبوت – تا آنجا که ایشان را در خرابه‏ای بی‏سقف نشاند که ایشان را از سرما و گرما محافظت نمی‏نمود (18) و نشان دادن قساوت خود در مورد سر مقدس که آن را بر بالای مسجد جامع اموی قرار داد (19) و سه روز در شهر گردانده (20) و بر بالای درب خانه‏ی خود گذارده (21) اما اهل شام و حاضران در آن شهر از بومی و غیر بومی شاهد کرامات آشکار از سر مطهر امام سلام الله علیه بودند؛ آن کراماتی که جز از پیامبر یا وصی پیامبر صادر نمی‏شود. از این رو گمراهی یزید بر آنان آشکار شد، بویژه بعد از خطابه‏ی عقیله‏ی بنی‏هاشم زینب کبری سلام الله علیها در مجلس سراپا ننگ و تزویر یزید بر نیات پلید این سرکش تبه کار آگاه شدند و دانستند که چگونه او تیشه به ریشه‏ی دین می‏زند.

در آنجا دخت امیرالمؤمنین علیه‏السلام بر ایشان بیان داشت که هدف یزید از آن کار برانداختن خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله است، چرا که در اسلام مانند این رفتار ناپسند به ویژه با خاندان نبی اکرم صلی الله علیه و آله سابقه نداشت، همان پیامبری که پیوسته در راه و رسم خود به احترام زن و عدم تعرض به او دستور می‏داد و هنگامی که به حضرتش خبر می‏رسید که زنانی را در غزوات آن حضرت (هر چند از کفار) کشته‏اند، سخت برمی‏آشفت. (22).

کما اینکه چون جماعتی از مسلمانان از آن حضرت اجازه‏ی کشتن ابن ابی‏حقیق را گرفتند، پیامبر صلی الله علیه و آله ایشان را فرمود که متعرض زنان و کودکان نشوند، در حالی که آنان مشرک بودند. (23).

بر همین سیره مسلمانان عمل می‏نمودند. از جمله امیرالمؤمنین علیه‏السلام چون عایشه را به خانه‏اش برد، مردی از تیره‏ی ازد به او گفت: به خدا قسم این زن از چنگ ما رهایی نخواهد یافت. حضرت در خشم شد و فرمود:

ساکت باش! پرده‏ای را مدرید و داخل خانه‏ای مشوید و دیگران را تحریک به آزار زنی مکنید هر چند که زنان به شما دشنام دهند و امیران و پاکان شما را احمق بنامند، زیرا آنان موجوداتی ضعیف هستند و ما حتی در مورد زنان مشرک مأمور به گذشت بودیم و بسا مردی زنی را از طریق زدن مورد تنبیه و مکافات قرار می‏دهد، پس نسل بعد از او به واسطه‏ی این عمل مورد سرزنش قرار می‏گیرند، بنابراین به من خبر نرسد که کسی متعرض زنی شده است مگر آنکه او را کیفر می‏دهم. (24).

از این جا مردم به گمراهی و انحراف یزید پی بردند، پس اکثرا زبان به سرزنش او گشودند، تا آنجا که غیر مسلمانان نیز در این امر با مسلمانان هم آواز شدند، کما اینکه گفتگویی که میان سفیر روم که در مجلس یزید حضور داشت با وی درگرفت مجلس وی را به لرزه درآورد.

به هر حال یزید دانست که مردم از کار او منزجر شده‏اند و آن سخنان یاوه‏ای که پیرامون خاندان عصمت گفته بود (و خواسته بود خون سیدالشهداء سلام الله علیه را لوث سازد) نتوانست ره به جایی ببرد. چگونه او می‏توانست این اتهامات را به خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله بربندد، در حالی که چون یزید دستور به کشتن سفیر روم داد، حاضران صدایی بلند از سر مقدس شنیدند که می‏فرمود: لا حول و لا قوة الا بالله. (25).

چه کسی قبل از این دیده یا شنیده بود که سر بریده‏ای به زبانی فصیح سخن بگوید؟ آیا زاده‏ی میسون می‏توانست در برابر این اسرار الهی مقاومت کند؟ یا نور خدا را خاموش سازد؟ کلا و حاشا!

این انزجار و تنفر عمومی تا بدانجا پیش رفت که هند همسر یزید بر شویش برآشفت و امر را بر او تنگ ساخت. هند دختر عمرو بن سهیل که قبلا

همسر عبدالله بن عامر بن کریز (پسر دائی عثمان بن عفان) بود و معاویه او را به سبب علاقه‏ی یزید به هند وادار به طلاق همسرش نموده بود، (26) به هنگامی که این بانو سر نورانی امام علیه‏السلام را بر بالای خانه‏اش دید و مشاهده نمود که چگونه انوار نبوت از آن به سوی آسمان پرتو افشان است و توجه یافت که چه سان خون تازه از آن بر زمین می‏چکد، از خود بیخود گشت و عنان قلبش از هم گسست و سراسیمه و بدون حجاب وارد مجلس یزید شد، در حالی که فریاد می‏زد: «سر مطهر پسر دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله بر در خانه‏ی ماست«!! یزید برخاست و او را پوشاند و به او گفت: بر حسین گریه و زاری کن که او فریادگر بنی‏هاشم بود و ابن‏زیاد بر او شتاب آورد. (27).

همین بانو در رؤیا مشاهده نمود که مردانی از آسمان فرود آمدند و در گرد سر حسین علیه‏السلام گردیدند و بر او سلام می‏کردند. چو بیدار گشت، نزد سر آمد، پس دید که نوری در اطراف آن پرتوافشان است. هند یزید را طلبید تا ماجرا را برای او بازگوید: اما او را در یکی از اتاقهای قصر یافت که می‏گرید و می‏گوید: مرا با حسین چه کار!! معلوم شد که او نیز همان خواب همسرش را دیده است. (28).

در آن هنگام یزید با موج انزجاری مواجه گشت که همگان سخن از سنگدلی و ستمی بر زبان داشتند که او بر خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله وارد ساخته بود. پس چاره‏ای نیافت، جز آنکه گناه این کار را به گردن ابن‏زیاد بیاندازد تا مردم از بدگویی و دشنام به او بازایستند. اما چنان نبود که او بتواند خورشید حقیقت را از دید مردم پنهان سازد، زیرا او در نامه‏ی طویلی که برای

حاکم مدینه فرستاده بود در آن دستور داده بود که از همه‏ی اهل مدینه برای وی بیعت بگیرد، همراه این نامه نامه‏ی کوچکی هم قرار داشت که در آن والی را ملزم ساخته بود که از امام حسین علیه‏السلام هم بیعت بگیرد، و اگر سرباز زد گردنش را بزند. (29).

غرض یزید از انشاء این نامه‏ی کوچک آن بود که وی می‏دانست پیامبر صلی الله علیه و آله وی را خلیفه‏ی خود قرار نداده و بیعتش هم مورد اتفاق صلحا و اشراف امت نبوده است، و اگر آنها در زمان معاویه موافقتی هم داشته‏اند، به لحاظ تهدید و زور نیزه‏ی معاویه بوده است، و از این طریق می‏خواست گناه قتل سیدالشهداء علیه‏السلام را از گردن خود بردارد و آن را متوجه عاملش سازد، تا به این ترتیب از ملامت و دشنام مردم در امان بماند.

اما بیایید و این امر عجیب و شگفت را در «احیاء العلوم» ج 3، ص 106 در آفت هشتم از آفات زبان ببینید! در آنجا غزالی آن چنان در تعصب نسبت به بنی‏امیه غوطه ور شده که از لعن قاتل حسین علیه‏السلام حتی به صورت اجمال هم (لعنة الله علی قاتل الحسین) خودداری می‏ورزد. دلیل او هم آن است که ممکن است وی توبه نموده باشد، و حال آنکه فراموش نموده که اگر توبه کننده توبه‏اش قبول شده باشد، لعن شامل او نمی‏شود، در این صورت چه مانعی دارد که گفته شود: لعنة الله علی قاتل الحسین، اگر عداوتی در کار نباشد و عنادی نسبت به این خاندان پاک در سینه‏ی کسی موج نزند؟!

شگفت‏تر از این، قیاس یزید به وحشی قاتل جناب حمزه آن شیر خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله است که غزالی بر آن پایبند است. او می‏گوید:

وحشی از کفر و قتل توبه کرد و از این رو لعن او جایز نیست، با وجود آنکه قتل گناه کبیره است که اگر قاتل توبه نکند در معرض خطر عظیمی است.

اما در اینجا باید گفت که یزید و وحشی قابل قیاس نیستند. وحشی جناب حمزه را در حالت کفر خود کشت و پس از اسلام آوردن هر گناهی که

داشت از او ساقط شد، زیرا اسلام اعمال گذشته را قطع می‏کند و از بین می‏برد. بر خلاف یزید که حسین علیه‏السلام را می‏کشد و اظهار اسلام نیز می‏نماید. حال آنکه او با این گناه بزرگ مرتد شده است، به این لحاظ که حسین علیه‏السلام امام معصوم بوده است، یا آنکه وی را به سبب انتقام از رسول خدا صلی الله علیه و آله به واسطه‏ی کشته شدن دائی و جدش در جنگ بدر، به قتل رسانده باشد (چنانکه خود علنا این مطلب را عنوان نمود(.

علاوه بر آنکه به طور مسلم کسی که مرتکب این جنایت عظیم شود، هیچگاه توفیق توبه پیدا نمی‏کند. زیرا این از گناهانی است که هرگز صاحبش را نمی‏گذارد به خیر و رستگاری بازگردد، کما اینکه به طور حتم وحشی هر چند هم که در برابر رسول خدا صلی الله علیه و آله اسلام آورد و حضرت سکوت نمود و به او فرمود: «از برابر من دور شو«، اما این امر هرگز باعث نیکفرجامی و سعادت او نمی‏شود، که او قاتل جناب حمزه‏ی سیدالشهداء است، جناب حمزه‏ای که گواه تبلیغ رسالت در روز قیامت است.

چگونه غزالی از لعن یزید بازمی‏ایستد، و حال آنکه علمای بزرگ (اهل سنت) لعن او را جایز شمرده و تصریح به خروج او از دین نموده‏اند، کما اینکه شعر یزید خود گواه این امر است، که به هنگامی که کاروان اسرای خاندان رسالت در معرض دیدگانش در گذرگاه جیرون قرار گرفتند و کلاغ صدا نمود، این شعر را سرود:

لما بدت تلک الحمول و أشرقت‏

تلک الشموس علی ربی جیرون‏

نعب الغراب فقلت قل أو لا تقل‏

فقد اقتضیت من الرسول دیونی (30).

آن هنگام که آن کاروان پدیدار شد و آن خورشیدها بر بالای تپه‏های جیرون درخشید، کلاغ بانگ زد، و من گفتم: می‏خواهی بگو یا نگو؛ من که به طور مسلم دیون خود را از پیامبر بازپس‏گرفتم.

از جمع این علما، می‏توان قاضی ابویعلی، احمد بن حنبل،

ابن‏جوزی (31) و کیاهرسی (32)، شیخ محمد بکری و سعد تفتازانی (33) و سبط ابن‏الجوزی (34) را نام برد.

جاحظ می‏گوید:

گناهانی که یزید مرتکب شد، از کشتن حسین علیه‏السلام و ترساندن مردم مدینه و خراب نمودن کعبه و به اسارت درآوردن دختران رسول خدا صلی الله علیه و آله و چوب زدن به دندان حسین علیه‏السلام، آیا اینها دلیل قساوت و دشمنی و تیره رأیی و کینه و عناد و نفاق است یا نشان اخلاص و علاقه‏ی به پیامبر صلی الله علیه و آله و پاسداری از شریعت و سیره‏ی آن بزرگوار می‏باشد؟ به هر حال این کارهای او از فسق و گمراهی خارج نیست، و فاسق ملعون است و کسی که از ناسزای ملعون بازدارد نیز ملعون می‏باشد. (35).

علامه‏ی آلوسی نیز بیان می‏دارد:

در لعنت نمودن یزید توقف به خود راه مده، زیرا که او ویژگیهای ناپسند بسیار دارد و در تمامی ایام تکلیفش از ارتکاب گناهان کبیره بازنایستاده است. در پلیدی او همین بس که در مکه و مدینه آن همه جنایت نمود و به کشتن حسین – که برترین صلوات خدا بر او و جدش باد – رضا داد و از آن اظهار خوشنودی کرد و به خاندان آن حضرت اهانت نمود، و این مطلب متواتر به معناست. و غالب بر گمان من چنان است که این خبیث به رسالت حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله ایمان نیاورده بود. به هر حال مجموع جنایات او درباره‏ی اهل حرم امن الهی (مکه) و خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و عترت پاک آن بزرگوار چه در هنگام حیات و چه بعد از ممات و دیگر تبهکاریهای او کمتر از این نبود که اوراق قرآن را در کثافت بیاندازد. من تصور نمی‏کنم امر او بر اغلب مسلمانان پوشیده بوده باشد، اما مسلمین در آن هنگام مغلوب و مقهور (خلفای جور) بودند و جز شکیبایی

کار دیگری از دستشان برنمی‏آمد، تا خداوند خود کار خویش را به پایان برد. اگر هم فرض شود که این خبیث مسلمان بوده است، مسلمانی بوده که چنان گناهان کبیره‏ای مرتکب شده که در بیان نمی‏گنجد. در اینجا من به طور مسلم لعن نمودن او و امثالش را جایز می‏شمارم. هر چند که تصور نمی‏رود که همانند او فاسقی باشد. ظاهر هم چنین است که او توبه ننموده و احتمال توبه‏اش ضعیفتر از ایمانش است.

در ردیف یزید، ابن‏زیاد و ابن‏سعد و جماعت همراه آنان می‏باشند، پس لعنت خدا بر همگی آنان باد و لعنت بر یاران و پیروان آنان و کسانی که به سوی آنان میل نمودند باد تا روز قیامت و تا آن هنگام که چشمها در سوگ اباعبدالله الحسین علیه‏السلام اشکبار است… اگر کسی هم از سخن مردم درباره‏ی لعن نمودن این خبیث می‏ترسد پس بگوید: خداوند لعنت کند کسی را که به کشتن حسین علیه‏السلام راضی گشت و عترت پیامبر صلی الله علیه و آله را بدون جهت آزرد و حق آنان را غصب کرد. به این ترتیب شخص لعن کننده او (یزید) را لعن نموده، زیرا او به طور اخص مشمول این لعن می‏باشد.

در اینجا کسی مخالف جواز لعن به این الفاظ نیست، مگر ابن‏عربی مالکی و موافقانش، زیرا آنان به ظاهر آنچه از آنان نقل شده، لعن کسی را که به قتل حسین علیه‏السلام رضایت می‏دهد جایز نمی‏شمارند، و به جانم قسم این همان گمراهی بزرگی است که نزدیک است بر گمراهی یزید بچربد… (36).

آیا بعد از این سخنان صریح کسی می‏تواند در جواز لعن یزید و بیزاری از او تردید به خود راه دهد؟ اگر چنین فردی باشد، او دیگر از گمراهان و معاندان است. خداوند دوستانش را از شر کینه و عداوت در امان بدارد.

به هر حال، چون موج ملامت علیه یزید بالا گرفت، او از آشوب و انقلاب مردم ترسید و بر آن شد که امام سجاد علیه‏السلام و اهل حرم را به وطنشان بازگرداند و خواسته‏ی ایشان را برآورد و سر شریف اباعبدالله سلام الله علیه را همراه

ایشان سازد تا در کربلا به جسد ملحق و دفن سازند.

در این مطلب اختلافی بین علمای امامیه که مشهور به تحقیق و تعمقند نیست. از اینجا علامه‏ی مجلسی در «بحارالأنوار» این قول را مشهور میان علما معرفی می‏کند. در «روضة الواعظین» ص 165 آمده است که سر به جسد ملحق شد. ابن‏نما در «مثیر الأحزان» ص 58 گوید: این قول مورد اعتماد و استناد است. سید ابن‏طاووس در «لهوف» ص 112 بیان می‏دارد که علمای امامیه بر آن عمل می‏نمایند. ابن‏شهرآشوب در «مناقب» ج 2، ص 200 گوید: سید مرتضی در بعضی از رسائل خود متذکر شده که سر حسین علیه‏السلام در کربلا به بدنش بازگشت، و شیخ طوسی گوید: از آن جمله زیارت اربعین است. در مقتل «عوالم» ص 154 آمده است: این مشهور میان علمای ماست. ظاهر قول طبرسی در «اعلام الوری» ص 151 و سید در «ریاض المصائب» نیز همین است.

اما در مورد سرهای مطهر دیگر شهدا در کتابهای مقتل چیزی نیامده است جز اینکه در «نفس المهموم» ص 253 و «ریاض الأحزان» ص 155 از «حبیب السیر» آمده است که یزید سر همه‏ی شهدا را به علی بن الحسین علیهماالسلام تسلیم نموده و حضرت آنها را، در اربعین، به ابدانشان ملحق ساخت و سپس به مدینه بازگشت. شاید ظواهر امر، این قول را تأیید کند، زیرا چون مردم از پلیدی کار یزید آگاه شدند و نغمه‏های آشوب و شورش بلند گشت، چاره‏ای ندید جز آنکه هر چه که مورد درخواست امام سجاد علیه‏السلام بود به مرحله‏ی اجرا درآورد و آنان را هر چه زودتر از شام خارج کند.

در جهت دیگر علامه سید محسن امین، در «اعیان الشیعة» ج 4، ص 290 یادآور شده است که او در سال 1321 ه. ق در آرامگاه معروف به مقبره‏ی باب صغیر، در دمشق مشاهده نموده است که صخره‏ای در جنب در آن قرار داشته که بر آن حک شده بود:

هذا مدفن رأس العباس بن علی و رأس علی أکبر بن الحسین و رأس حبیب بن مظاهر.

اینجا محل دفن سرهای عباس بن علی، علی اکبر فرزند امام حسین علیهم‏السلام و حبیب بن مظاهر است.

او سپس گوید:

سپس این مقبره سالیانی خراب گشت و بعد از مدتی، بنای آن مجددا برقرار شد و آن صخره را از میان برده و ضریحی بر قبور نهادند، و اسامی بسیاری از شهدای کربلا را بر آن منقوش ساختند، اما حقیقت امر آن است که این مدفن به حسب نوشته‏ی آن تخته سنگ، منسوب به سرهای مطهر شهیدان یاد شده است. و این مدفن به ظن قوی، نسبتش صحیح است. زیرا سرهای شهدا بعد از حمل آنها به دمشق و گرداندن در شهر و بعد از آنکه یزید با این کار غلبه‏ی خود و ذلت ظاهری اهل بیت را، به اهل شام نمایاند و به غرض خود رسید و دلش آرام گرفت، ناچار بود که سرها را در مقبره‏ای دفن سازد و سر آن شهدای مذکور، در مقبره‏ی باب الصغیر دفن گشت و از آن نیز در طول تاریخ محافظت به عمل آمد. و خداوند به حقیقت امر آگاهتر است…

این سخن محسن امین – که خدا تأییدش نماید – است، اما اگر او به «حبیب السیر» مراجعه می‏کرد، معتقد به عدم دفن سر شهدا در آنجا می‏گشت، علاوه آنکه تغییری که او یادآور شده است، دلالت بر آن دارد که نگهبانان آن مقبره غرض دیگری داشته‏اند، و بعید نیست که آنجا محلی است که آن سرهای مطهر را در آنجا آویزان کرده بودند.


1) لهوف، ص 81.

2) تاریخ طبری، ج 6، ص 264؛ تاریخ ابن‏اثیر، ج 4، ص 34؛ البدایة ابن‏کثیر، ج 8، ص 191؛ مقتل خوارزمی مخطوط؛ اعلام الوری، ص 148؛ ارشاد شیخ مفید، بحارالأنوار، ج 10، ص 243.

3) سوره‏ی بقره، 7.

4) تاریخ طبری، ج 6، ص 264.

5) کهف، 9.

6) ارشاد شیخ مفید.

7) کهف، 13.

8) مناقب ابن‏شهرآشوب.

9) شعراء، 227.

10) شرح قصیده‏ی ابی‏فراس.

11) بقره، 137.

12) أسرار الشهادة، ص 488.

13) تظلم الزهراء.

14) تهلیل: لا اله الا الله گفتن.

15) تظلم الزهراء؛ الدمعة الساکبة.

16) الخصائص الکبری، تألیف سیوطی، ج 2، ص 127.

17) الخطط المقریزیة، ج 4، ص 284.

18) الأنوار النعمانیة.

19) أمالی شیخ صدوق، ص 100.

20) الخطط المقریزیة، ج 2، ص 129؛ الاتحاف بحب الأشراف.

21) مقتل العوالم، ص 151.

22) صحیح مسلم، ج 2، ص 48؛ موطأ مالک، ج 2، ص 6.

23) تاریخ طبری، ج 3، ص 7.

24) همان مدرک، ج 5، ص 222.

25) مقتل العوالم، ص 150.

26) مقتل خوارزمی، مخطوط. در اینجا حیله‏گری معاویه برای گرفتن هند برای یزید بیان شده است. و این امر از معاویه شگفت و دور نیست صرفا به خاطر میل یزید زیرا نظیر آن را ابن‏زیدون در شرح قصیده‏ی ابن‏عبدون ص 172 و ابن‏قتیبه در «السیاسة و الامامة» ج 1، ص 61 آورده‏اند که: ارینب در عقد نکاح عبدالله بن سلام قرشی بود، جمال زیبای وی موجب رغبت یزید در وی شد و معاویه، عبدالله را به طلاق وادار نمود. این داستان در «نهایة الارب» ج 6، ص 180 آورده و آن زن را زینب نام برده است.

27) مقتل العوالم، ص 151؛ تاریخ طبری، ج 6، ص 150.

28) بحارالأنوار، ج 10، ص 246.

29) تاریخ طبری، ج 6، ص 188؛ تاریخ ابن‏اثیر، ج 4، ص 5؛ البدایة، ج 8، ص 146.

30) روح المعانی، ج 8، ص 125، در تفسیر آیه‏ی: فهل عسیتم ان تولیتم…

31) تذکرة الخواص، ص 162.

32) وفیات الأعیان ابن‏خلکان.

33) السیرة الحلبیة، ج 1، ص 172.

34) تذکرة الخواص.

35) رسائل جاحظ، 298.

36) روح المعانی، ج 8، ص 125.