سال 1384 بود با 15 نفر از دوستان از جمله 2 نفر روحانی بودیم از طریق خرمشهر عازم کربلا شدیم. دلیل و راهنمای ما خرمشهری بود، او 15 هزار تومان از ما گرفت تا ما را از طریق شلمچه به آن راهی که به طرف نجف اشرف میرسد، ببرد. چند ساعتی رفتیم، نزدیک مغرب بود، گفت: آقایان! مقداری که
راه پیمودید به یک جوی کوچک میرسید که یک پل کوچک دارد، آنگاه مستقیم میروید به نجف اشرف.
ما چند ساعت رفتیم، دیگر خسته و ناامید شدیم صدای تیر و توپ میآمد. آب همراه ما تمام شد. بعد از نماز، توسل پیدا کردیم، من شروع کردم و این اشعار را خواندم. بچهها ناله میزدند.
الهی آگهی این قلب زارم عقدهها دارد
هوای کعبه و قبر حبیبت مصطفی دارد
الهی روز و شب گریم برای زادهی زهرا
چه سازم این دل پرغم، هوای کربلا دارد
همی خواهم ببوسم قبر سقای یتیمان را
کنار علقمه دو دست از تن جدا دارد
تا این شعر را خواندم، دیدم از سمت چپ ما صدایی میآید، و شخص عربی حرف میزند. با دوستان مشورت کردیم که تا صبح تلف خواهیم شد. قسمت ما نبود برویم نجف و کربلا، اگر اجازه میدهید من داد بزنم و آنها متوجه ما شوند.
دوستان اجازه دادند من با صدای بلند گفتم: یا اخی العرب! طریق النجف الی أین؟
صدا آمد و گفت: صبرا صبرا.
دیدیم دو نفر آمدند گفتند: یک ساعت است، دنبال شما میگردیم.
طلبهی جوانی بود و یکی هم شخصی بود، گفتند: ما در حرم حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام بودیم: یک عالمی فرمود: فلان بیابان، عاشقان ابوالفضل علیهالسلام راه نجف را گم کردهاند. نزدیک است که به هلاکت برسند.
به احترام ابوالفضل علیهالسلام اول از ما خواستند که به نجف بیایند، به ما آب و غذا دادند، آن طلبه چند کلمه حرف زد، نزدیک اذان صبح بود، یک مرتبه مثل رعد و برق نوری زد، دیگر آنها را ندیدیم. چشم باز کردیم، گنبد آقا امیرمؤمنان علی علیهالسلام پیدا بود.
مقداری استراحت کردیم و دعای امام زمان علیهالسلام خواندیم، حرکت کردیم،
یکی از دوستان به دیوار تکیه کرد و گفت: قمر بنیهاشم علیهالسلام را در خواب دیدم، فرمود: ما مراقب شما هستیم، همان اشعاری را که رفیق تو خواند، پدرم فرمود در حرم هم بخوانید.
دو ساعت از روز گذشته بود، زوار آمدند ما توسل گرفتیم، دور هم جمع شدیم در حال ذکر مصیبت بودیم، حرم یک پارچه ناله و گریه بود.
خرداد ماه 1384 سید جلال جلالی