سالیانی بود خالی قاب دل
تا بجویم دلبری را باب دل
دلبری زیبارخ و قامت بلند
طرهی گیسوی او همچون کمند
چشم مستش کاسهی جام دلم
با نگاهش پر شود کام دلم
مستیام با دیدنش افزون شود
بیخدایی از دلم بیرون شود
تا که پیش خلق من کم آورم
نام او آرم سرم بالا برم
با خودم گفتم اگر جویم ورا
نذر چشمانش کنم جان را فدا
میکشم عکسش میان قاب دل
به چه شیرین است یا رب! خواب دل
با تمام بینشانیهای دل
از کجا او را بجویم وای دل
نمنم اشکم چکید از چشم تر
با دلم گفتم که ای خاکت به سر
دیدی آخر ای دل از غصه چاک
آرزویت را بری در زیر خاک
گر چه عمری با غم دل ساختی
عاقبت دلدار خود نشناختی
تا دلم بشکسته شد اشکم چکید
ناگهان نوری به قلب من رسید
نور نه ماه میان آسمان
نی غلط گفتم که خورشید زمان
من چه گویم یک نگاهش آفتاب
کرده با عشقش مرا خانه خراب
گرچه عمری گشتهام در عالمین
بودهام غافل من از باب الحسین
هر چه گشتم مثل او در ناس نیست
آی مردم! او به جز عباس نیست
بسته ارکان فلک در دست او
قدسیان آسمان هم مست او
وسعت چشمان او عرش خدا
هست بین خالق او رازها
آب میگیرد زاشک او وضو
آبروی آبرو باشد از او
کعبهی حاجات مردم در زمین
عالمی مست گل امالبنین
نی که این عالم چنین احساسی است
مهدی موعود هم عباسی است
از نگاه او به خود لرزد عدو
لشکری ترسند از چشمان او
دست کی خواهد میان کارزار
هر که دیده چشم او کرده فرار
در جواب چشمهای بچه شیر
راه دیگر نیست جز باران تیر
تیرها بر او چو باریدن گرفت
فاش گویم راه دیدن را گرفت
حال وقت کینههای دشمن است
حال دیگر موقع خندیدن است
چشم تیر و بر زمین افتاده دست
با عمودی فرق آقایم شکست
با دلی بشکسته و قلبی حزین
غیرت الله اوفتاد از صدر زین
گفت با خود وای عباس علی
چه بگویی در بر یاس علی
دیدی آخر بعد عمری واهمه
آبرویت رفت پیش فاطمه
تا که پای حرف دل اینجا رسید
چشم پرخونش زنی از دور دید
گفت با خود کیست او آید برم؟
بوی او باشد چو بوی خواهرم
نیست او چون مادرم امالبنین
آخ گاه آید گه نشیند بر زمین
دست دارد بر کمر آن نور عین
زیر لب آهسته میگوید: حسین
من به هوشم یا که این رؤیا بود
وای بر من، حضرت زهرا بود
دستهایم نیست برخیزم زخاک
خاک عالم بر سرم روحی فداک
آمد و بگرفت بر دامان سرم
گفت با من ای عزیز دخترم
بر سرت با حال خسته آمدم
از جنان پهلو شکسته آمدم
آمدم رازی به تو گویم گلم
یا ابوفاضل! شنو حرف دلم
سالیانی با حسینم بودهای
دیدهام من دور او گردیدهای
حاجت من هست ای رب ادب
ای که ماه هاشمیات شد لقب
جان زهرا این دم آخر بیا
تو حسینم را برادر کن صدا
گو که فردا این نوای هر دلی است
مادر عباس زهرای علی است