جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

فرار از پادگان‏

زمان مطالعه: 2 دقیقه

جناب آقای شیخ علی میرخلف‏زاده در کتاب کرامات العباسه خود کرامتی را این گونه نقل کرده‏اند:

چند روز پیش کنار خیابان ایستاده بودم که کتاب‏های «کرامات الحسینیه» را به منزل منتقل کنم. هر وانتی که رد می‏شد صدا می‏زدم، نمی‏ایستاد. تا اینکه سر ظهر متوجه یک وانتی شدم او را صدا زدم از آن طرف خیابان دور زد و با مهربانی تمام کتاب‏ها را بار زد و با هم به منزل حرکت کردیم. در راه خیلی ابراز علاقه می‏نمود و می‏گفت: بنده به روحانیون علاقه زیادی دارم…

بنده از علاقه ایشان تشکر کردم و گفتم: شما باید دعایش را به پدر و مادرت کنی که از موقع کودکی شما را به روحانیت علاقه‏مند کرده‏اند و شیر پاک به شما داده‏اند. چون احترام به این لباس احترام به خدا و پیغمبر و ائمه اطهار (علیهم‏السلام) است. هر کس نمی‏تواند این را متوجه شود.

بعد سر صحبت باز شد و ایشان گفت: من اسمم «داد علی بیات» است. اول انقلاب به دستور امام (ره) سربازها از پادگان‏ها فرار می‏کردند. من هم جز آنها بودم که می‏خواستم از پادگان فرار کنم، و شب فرار کردیم. هنگام شب وقتی که خواستم فرار کنم به سیم‏های خاردار برخورد کردم اتفاقا دو سرباز تفنگ‏دار هم دنبالم بودند، به من ایست می‏دادند همین که خواستم از سیم‏های خاردار رد شوم،

لباس‏شهایم به سیم خاردار گیرد کرد هر چه کوشش کرد نتوانستم خود را خلاص کنم.

سربازها هم نزدیکتر می‏شدند یکی از آنها گلن گدن را کشید و خواست به من شلیک کند در این هنگام خود را در معرض مرگ مشاهده کردم از صمیم قلب صدا زدم: «یا ابوالفضل به فریادم برس، یا حضرت عباس مرا از دست اینها نجات بده«

تا این را گفتم متوجه شدم لباسم پاره شد و مثل اینکه کسی مرا از سیم خاردار کشید و نجات داد من هم پا به فرار گذاشتم و گویا سربازها مرا ندیدند و برگشتند. بعد که انقلاب پیروز شد، باز متوسل به حضرت ابوالفضل (علیه‏السلام) شدم که هر طور هست بنده معاف شوم. اتفاقا از طرف امام (ره) دستور آمد که سربازان فراری معاف شده‏اند و بنده هم معاف شدم. (1).


1) کرامات العباسیه ص 212.