جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

فدک و ماجرای غصب آن

زمان مطالعه: 7 دقیقه

بعد از فتح قلعه‏های خیبر، بزرگان مالکان فدک و عوالی (که هفت قریه در دامنه کوه‏های مدینه تا سیف البحر در کنار دریا و منطقه‏ای حاصلخیز از نخلستان‏های زیاد و مناطق کشت غله بوده است) به خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رسیدند و با عقد قرارداد صلحی نصف فدک را به پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله دادند و نصف دیگر را برای خود برداشتند.

هم چنان که یاقوت حموی صاحب «معجم البلدان» در صفحه 343 جلد ششم «فتوح البلدان«؛ احمد بن یحیی بلاذری در «تاریخ» خود؛ ابن‏ابی‏الحدید در صفحه 78 جلد چهارم «شرح نهج‏البلاغه» (چاپ مصر) به نقل از ابوبکر جوهری؛ محمد بن جریر طبری در تاریخ کبیر و دیگران از محدثین و مورخین اهل سنت نقل نموده‏اند.

پس از بازگشت به مدینه‏ی طیبه جبرئیل این آیه شریفه را بر پیامبر فرود آورد:

(و آت ذاالقربی حقه و المسکین و ابن السبیل و لا تبذیرا) (1).

»و به خویشان نزدیک خود و بینوایان و در راه ماندگان حقوق آنها را ادا نما و هرگز اسراف و تبذیر نکن«.

پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله تأمل نمود که ذوی‏القربی کیست و حق آنها چیست؟ که جبرئیل مجددا شرفیاب شد و عرض کرد: خداوند می‏فرماید:

ادفع فدکا الی فاطمة.

فدک را به فاطمه علیهاالسلام واگذار کن.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فاطمه علیهاالسلام را فراخواندند و فرمودند:

ان الله امرنی ان ادفع الیک فدکا.

خداوند مرا امر فرموده که فدک را به تو واگذار کنم.

و در همان مجلس آن حضرت فدک را به فاطمه علیهاالسلام بخشیدند.

احمد ثعلبی در تفسیر «کشف البیان«، جلال‏الدین سیوطی در جلد چهارم تفسیر خود از حافظ ابن مردویه، از ابی‏سعید خدری، حاکم ابوالقاسم حسکانی در تاریخ خود، ابن‏کثیر در تاریخ خود، شیخ سلیمان بلخی در باب 39 «ینابیع المودة» از تفسیر ثعلبی و «جمع الفوائد» و «عیون الاخبار» این گونه نقل می‏کنند:

لما نزلت (و ات ذاالقربی) حقه دعا النبی صلی الله علیه و آله فاطمة فاعطاها فدک الکبیر.

هنگامی که آیه‏ی «و به خویشان نزدیک خود حقشان را عطا کن» نازل گردید، پیامبر صلی الله علیه و آله فاطمه علیهاالسلام را فراخواندند و فدک بزرگ را به او عطا نمودند.

تا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله زنده بود، فدک در تصرف فاطمه علیهاالسلام بود و حضرت فاطمه علیهاالسلام سالانه در سه قسط اجاره‏ی آن را دریافت می‏کرد. حضرت صدیقه علیهاالسلام به اندازه یک قوت یک روز خود و فرزندانش از آن برمی‏داشت و بقیه را میان فقرای بنی‏هاشم و زاید بر آن را به سایر فقرا و ضعفا انفاق می‏فرمود.

بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مأمورین خلیفه اول رفتند و فدک را تصرف کردند و مستأجرین حضرت زهرا علیهاالسلام را بیرون کردند. خلیفه‏ی اول به حدیث مجعولی از قول پیامبر صلی الله علیه و آله استناد نمود که:

نحن معاشر الانبیاء لا نورث، ما ترکناه صدقة.

ما گروه پیامبران چیزی به ارث نمی‏گذاریم و آنچه از ما می‏ماند، همه صدقه است.

در حالی که اولا: فدک ارث نبوده است و به شهادت کتب معتبر اهل سنت – که بعضی را ذکر کردیم – هبه و بخشش بوده است، که پیامبر به امر الهی در زمان حیات خویش آن را به دختر عزیزش بخشیده است.

ثانیا: اصل حدیث مردود و باطل است؛ زیرا به بیان قرآن کریم بسیاری از پیامبران برای فرزندان خویش ارث گذاشته‏اند و این استشهاد را بی‏بی مظلومه حضرت زهرا علیهاالسلام در خطبه‏ی غرای خویش بیان فرموده‏اند.

احمد بن عبدالعزیز جوهری در کتاب «سقیفه«، ابن‏اثیر در «النهایه«، مسعودی در «اخبار الزمان» و اوسط، ابن‏ابی‏الحدید در صفحه 78 جلد چهارم «شرح نهج‏البلاغه» به طرق و اسناد زیاد که بعضی از آنها از حضرت امام باقر علیه‏السلام از صدیقه صغری زینب کبری علیهاالسلام، بعضی دیگر از عبدالله بن حسن بن حسن از صدیقه کبری علیهاالسلام و نیز از عایشه و از محمد بن عمران مرزبانی از زید بن علی بن الحسین علیهاالسلام از پدرش از جدش از صدیقه طاهره علیهاالسلام و نیز بسیاری دیگر از علما و بزرگان اهل سنت در بیان خطابه و محاجه حضرت زهرا علیهاالسلام در مسجد پیامبر در مجمع عمومی مسلمانان و در مقابل اصحاب و مهاجر و انصار نقل نموده‏اند که بیانات حضرت زهرا علیهاالسلام آن چنان مجلس را تحت تأثیر قرار داد و مخالفان و سردمداران آنها را ساکت و مجاب نمود که نتوانستند پاسخ دهند و مجلس را با سروصدا و جنجال بهم ریختند.

از جمله حضرت زهرا علیهاالسلام به آیات ارث در قرآن استناد فرمودند:

(و ورث سلیمان داود)

(فهب لی من لدنک ولیا یرثنی و یرث من آل یعقوب)

(و ذکریا اذ نادی ربه رب لا تذرنی فردا و انت خیر الوارثین)

آنگاه فرمودند:

یابن ابی‏قحافة، افی کتاب الله ان ترث اباک و لا ارث ابی؟ لقد جئت شیئا فریا؟! افعلی عمد ترکتم کتاب الله و نبذتموه وراء ظهورکم؟…

ای پسر ابی‏قحافه! آیا حکم قرآن است که تو از پدرت ارث ببری و من از پدرم ارث نبرم؟ افترای بزرگی به خدا نسبت داده‏اید.

آیا به عمد کتاب خدا را ترک نموده‏اید و آن را به پشت سر انداخته‏اید؟ مگر نه این است که آیات قرآن تا روز قیامت حاکم است و بر حقیقت خود جاری و باقی است؟

قرآن می‏فرماید:

(و اولوا الارحام بعضهم اولی ببعض(، (یوصیکم الله فی اولادکم للذکر مثل حظ الانثین(، (کتب علیکم اذا حضر احدکم الموت ان ترک خیرا الوصیة للوالدین و الاقربین بالمعروف حقا علی المتقین(.

چه خصوصیتی است که مرا از ارث پدرم محروم داشته است؟

افخصکم الله بآیة اخرج ابی منها، ام انتم اعلم بخصوص القرآن و عمومه من ابی و ابن عمی؟

آیا خداوند متعال شما را به آیه‏ای از قرآن اختصاص داده و پدر مرا از آن خارج کرده است؟ یا شما از پدرم و پسرعمویم به عموم و خصوص قرآن آگاه‏ترید؟

چون در مقابل دلایل و فرمایش حق آن حضرت جوابی نداشتند، به مغلطه‏کاری و اهانت پرداختند و به آن حضرت و شوهر مظلومش فحاشی و اهانت نمودند تا آنجا که آن حضرت صدا به ناله بلند کردند و فرمودند:

امروز دل مرا شکستید و حق مرا ضبط نمودید و بردید؛ ولی من در محکمه الهی در روز قیامت از شما دادخواهی خواهم کرد تا خداوند قادر متعال حق مرا از شما باز پس گیرد.

پس از بیانات محکم حضرت زهرا علیهاالسلام، حضرت علی علیه‏السلام در مقام احتجاج برآمد و ضمن خطابه‏ای با دلایل بسیار حقایق را آشکار نمود، از جمله خلیفه

گفت: اگر فاطمه شاهد بیاورد که فدک ملک اوست البته به او می‏دهم وگرنه فی‏ء مسلمین خواهد بود.

حضرت علی علیه‏السلام فرمود: مگر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نفرموده است:

البینة علی المدعی و الیمین علی من ادعی علیه؟

مدعی باید دلیل بیاورد نه فاطمه زهرا علیهاالسلام که فدک سالها در تصرف و استفاده‏ی او بوده است. آیا از فاطمه علیهاالسلام شاهد می‏خواهی در حالی که قول و عمل فاطمه منطبق با حق است؟

مگر فاطمه از مصادیق آیه تطهیر نیست؟ مگر فاطمه از اصحاب کساء نیست؟

حضرت پس از این بیانات با خشم، همراه با فاطمه علیهاالسلام مجلس را ترک کردند و به منزل رفتند و در مجلس هیاهوی بسیار به پا شد به طوری که مردم به خلیفه و گردانندگان سقیفه اعتراض و حمله نمودند که حق با آنان است و این چه رفتاری است که با دختر پیامبر صلی الله علیه و آله می‏نمایید؟

ابن‏ابی‏الحدید در صفحه 80 جلد چهارم «شرح نهج‏البلاغه» از احمد بن عبدالعزیز جوهری جریان منبر رفتن ابوبکر پس از خروج حضرت علی علیه‏السلام و حضرت زهرا علیهاالسلام از مسجد را مشروحا بیان می‏کند که چه اهانت‏ها و دشنام‏ها به آن حضرت نمود. آن چنان که قلم از ذکر آن شرم دارد.

ابن‏ابی‏الحدید پس از ذکر عبارات فوق می‏گوید:

از این گفتار خلیفه در شگفت شده بودم. از استاد خود ابویحیی نقیب جعفر بن یحیی بن ابی‏زید البصری سؤال نمودم: کنایه و تعریض خلیفه در این کلمات به چه کسی بوده است؟

گفت: کنایه و تعریض نبود، بلکه صراحت در کلام بود.

گفتم: اگر صراحت داشت، سؤال نمی‏نمودم.

فضحک و قال لعلی ابن ابی‏طالب علیه‏السلام.

قلت: هذا الکلام کله لعلی یقوله؟

قال: نعم انه الملک یا بنی.

پس خندید و گفت: به علی بن ابی‏طالب بوده است.

گفتم: آیا همه‏ی عبارات به علی گفته شد؟

گفت: بلی همانا سلطنت و ملک چنین است پسرم؟

افراد باانصاف اهل سنت قضاوت نمایند، آیا اگر کسی به پدر و مادر آنان چنین دشنام‏ها و اهانت‏ها را بنماید، نسبت به او باز هم دوستی و محبت در دل دارند؟ آیا اگر در یک جمع به آنها چنین اهانت‏ها بشود، می‏توانند تحمل کنند و ساکت بمانند؟

مگر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نفرموده بود:

من آذاهما فقد اذانی و من آذانی فقد آذی الله؟

مگر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نفرموده بود:

من سب علیا فقد سبنی و من سبنی فقد سب الله؟

محمد بن یوسف گنجی در اول باب 10 «کفایة الطالب» حدیث مفصلی از ابن‏عباس نقل می‏کند که در مقابل جمعی از اهل شام که علی علیه‏السلام را سب می‏نمودند گفت: از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که به علی علیه‏السلام فرمود:

من سبک فقد سبنی و من سبنی فقد سب الله، و من سب الله اکبه الله علی منخریه فی النار.

هر کس تو را دشنام دهد به تحقیق مرا دشنام داده است و هر کس مرا دشنام دهد به تحقیق خدا را دشنام داده است و هر کس به خدا دشنام دهد، خداوند او را به صورت در آتش می‏اندازد.

و عنوان باب 10 کتاب گنجی این است: «الباب العاشر فی کفر من سب

علیا علیه‏السلام» یعنی: باب دهم در کفر کسی که به علی علیه‏السلام دشنام دهد.

عجب این است که در احکام دینی به مجرد آن که علی علیه‏السلام حکمی می‏فرمود خلیفه اول و دوم با آن که بی‏اطلاع بودند قول ایشان را حجت دانسته تصدیق می‏کردند و به همان صورت عمل می‏کردند، ولی در این مورد – به خصوص – نه تنها قول و شهادت او را قبول نکردند؛ بلکه اهانت‏ها می‏نمودند که هر انسان باانصاف و باشرفی شرمگین و خشمناک می‏شود.

نکته جالب توجه این که: با این که خلیفه به حدیث «نحن معاشر الأنبیاء لا نورث» استناد نمود و به این بهانه فدک را غصب نمودند، می‏بایست تمام میراث پیامبر را به نفع مسلمین ضبط نمایند، در حالی که حجره‏ی فاطمه علیهاالسلام، حجره عایشه و حجره حفصه را از باب میراث به آنها داد. و نیز خود ابوبکر به گفته‏ی صاحب «سیرة الحلبیه» پس از چند روز طی نامه‏ای فدک را به حضرت صدیقه علیهاالسلام بازگرداند و در میانه‏ی راه بازگشت، عمر همان نامه را گرفت و پاره کرد.

و به نوشته‏ی سمهودی و یاقوت حموی در «معجم البلدان«: بعدها خود عمر در زمان خلافتش فدک را به علی علیه‏السلام و عباس واگذار کرد و بار دیگر پس از چند بار واگذاری و غصب مجدد – به گفته ابن‏ابی‏الحدید در جلد «چهارم شرح نهج‏البلاغه» – عمر بن عبدالعزیز به فرزندان فاطمه علیهاالسلام – که وارثان فدک بودند – واگذار کرد و باز هم خلیفه‏های بعدی غصب کردند و بعدها برگرداندند.

ابن‏ابی‏الحدید در صفحه 105 جلد چهارم «شرح نهج‏البلاغه» نقل می‏کند که از علی بن الفارقی، مدرس مدرسه غربی بغداد سؤال کردم: «اکانت فاطمة صادقة؟«؛ آیا فاطمه بانوی راستگویی بود؟

گفت: بله.

گفتم: در صورتی که راستگو بود، پس چرا خلیفه فدک را به او واگذار نکرد؟ او (با این که اهل شوخی نبود) تبسمی کرد و کلام لطیف و مستحسنی گفت که

خلاصه‏اش این است: اگر آن روز به مجرد ادعا فدک را به فاطمه علیهاالسلام واگذار می‏کرد، فردا می‏آمد و ادعای خلافت برای شوهرش می‏کرد، آنگاه خلیفه ناچار بود حق را واگذار نماید، چون قبلا صداقت او را تأیید و تصدیق نموده بود.


1) سوره‏ی اسرا آیه‏ی 26.