زمان مطالعه: < 1 دقیقه
خاطرهی سوم: این که بنده مشکلی داشتم که در اثر آن دایم از خدا طلب مرگ مینمودم. شبی با ناراحتی زیاد خوابیدم. در عالم رؤیا دیدم در کنار دیوار رودخانهای نشستهام، ناگهان دیدم دو مرد سیاهپوش که لباس مشکی و سرتاسری یقه گرد پوشیدهاند و دامن لباس تا روی پا بود. صورت آن دو بزرگوار به طرف بنده نبود. یک دفعه دیدم هر دو صورتهای خود را به طرف من برگرداندند، ناگاه متوجه شدم که حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام و حضرت اباالفضل العباس علیهالسلام میباشند.
از شدت ناراحتی اعتنایی به آن دو بزرگوار نکردم که یک وقت دیدم حضرت اباالفضل علیهالسلام روی زمین نشست و دست مرا گرفت که ببوسد. فوری حرکت کردم و از خواب بیدار شدم و مشکلم حل شد.