1. طالب: وی برادر امیرالمؤمنین علی علیهالسلام، و از همهی برادران خود بزرگتر بوده است. طالب سه سال قبل از هجرت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در مدینهی طیبه در سن 53 سالگی از دنیا رفت.
در فوت طالب اختلاف شده است؛ عدهای گویند: چون عازم بدر گشت مفقود شد و خبری از او به دست نیامد. دستهی دیگر اظهار میدارند: اسبش را به دریا انداخت و غرق شد، و بعید نیست که قریش، چون از اسلام آوردن او و فال بد زدن او به مغلوبیت آنان آگاهی یافتهاند وی را به قتل رسانده باشند، و سرگذشت او شبیه سعد بن عباده میباشد که او را کشتند و گفتند: جنیان او را به تیر زدند!
2. عقیل: وی ده سال از برادرش، طالب، کوچکتر بوده است.
حضرت ابوطالب در میان اولاد خود عقیل را خیلی دوست میداشت، لذا
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در حق عقیل فرموده است: «انی لاحبه حبین حبا له و حبا لحب أبیطالب له» (1)، من عقیل را از دو جهت دوست دارم: یکی از لحاظ خود عقیل، و دیگر از لحاظ اینکه ابوطالب وی را دوست میداشت. نیز گویند در میان عرب فردی مانند عقیل در علم نسب یافت نمیشد. جانمازی برایش در مسجد پهن میکردند و وی میآمد بر روی آن نماز میخواند، سپس مردم نزد او جمع میگشتند و در علم نسب و ایام عرب از او استفاده میکردند.
در آن زمان چشمان عقیل دیگر نابینا شده و همچنین مورد بغض مردم قرار داشت، چرا که از نیک و بد مردم آگهی داشت.
عقیل نیز در حسن جواب معروف بود. نوشتهاند: زمانی که عقیل بر معاویه وارد شد، دستور داد کرسیها نصب کرده و اهل مجلس وی نیز حاضر بشوند. آنگاه معاویه از عقیل پرسید: مرا از لشگر من و لشگر برادرت، علی بن ابیطالب علیهالسلام، آگاه کن! عقیل فرمود: هنگامی که من بر لشگر برادرم عبور کردم، دیدم شب و روز آنها مثل شب و روز ایام رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است، لکن رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در بین ایشان نیست؛ ندیدم احدی از ایشان را مگر آنکه مشغول نماز و عبادت بود. ولی چون بر لشگر تو گذر کردم، دیدم جمعی از منافقین به پیشوازم آمدند که میخواستند شتر رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را در شب عقبه رم دهند! سپس پرسید این که در طرف راست تو نشسته کیست؟ معاویه گفت: او عمروعاص است. عقیل گفت: این همان کسی است که شش نفر مدعی او بوده و هر کدام میگفتند که این پسر من است، آخر الأمر شترکش قریش که عاص بن وائل باشد بر همه غلبه کرد و او را به پسری خود گرفت!
آنگاه گفت: آن شخص دیگر کیست؟ معاویه گفت: او ضحاک بن قیس است.
عقیل گفت: این همان کسی است که پدرش بزهای نر را به دیگران کرایه میداد تا بزهای مادهشان را با آن حامله کنند.
باز پرسید: آن شخص دیگر کیست؟
معاویه گفت: او ابوموسی اشعری میباشد.
عقیل گفت: او پسر سراقه میباشد.
وقتی که معاویه دید، عقیل تمام اهل مجلس او را مفتضح و رسوا کرد، به فکر افتاد که آنان را از این بدبختی نجات داده و خوشحالشان سازد. لذا رو به عقیل کرده و گفت: در حق من چه میگویی؟ عقیل فرمود: این سؤال را مکن.
معاویه گفت: حتما باید جواب بدهی!
عقیل گفت: حمامه را میشناسی؟
معاویه گفت: حمامه کیست؟
عقیل گفت: جواب شما همین بود که گفتم! این را گفت و برخاست رفت.
معاویه نسابهای را طلبید و از وی پرسید که حمامه کیست؟
آن شخص گفت: اگر بگویم، در امانم؟ معاویه گفت: آری.
نسابه گفت: حمامه، جدهی تو، مادر ابوسفیان است که در جاهلیت از زنان معروفه (فاحشههای نامدار) بود و بر بالای بام خانهاش پرچمی زده بود و از جوانها پذیرایی میکرد.
معاویه به اهل مجلس نگاه کرد و گفت: من هم با شما مساوی شدم، بلکه عیب و ننگ من از شما زیادتر شد! پس جا ندارد که به من خشمناک شوید!
عقیل در سال پنجاه قمری (2) به سن 96 سالگی در مدینهی طیبه درگذشت.
3. جعفر طیار: جعفر بن ابیطالب هم ده سال از عقیل کوچکتر بود و برای شناخت عظمت وی این گواهی حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و سلم کافی است که فرمود: تو در خلقت و خلق و خوی شبیه من هستی. آن خلق و خویی که در کتاب حکیم الهی چنین وصف شده است: (و انک لعلی خلق عظیم) (3).
جعفر در جنگ موته فرمانده سپاه اسلام بود. گویند: جعفر بن ابیطالب در میدان جنگ از اسب پیاده شد و آن را پی کرد، و سپس پرچم را به دست گرفت و به سوی دشمن حمله برد. کفار نیز از هر طرف به او حملهور شدند. آنان نخست دست راست جعفر را قطع کردند. جعفر پرچم را به دست چپ گرفت و مشغول کارزار گردید تا اینکه پنجاه زخم از جلو به بدن آن حضرت وارد شد؛ آنگاه دست چپ وی را نیز قطع کردند
و در همین موقع بود که آن بزرگوار پرچم را با دو بازوی خود بلند کرد. آخرالأمر یکی از کفار با شمشیر ضربتی زد او را شهید نمود و پرچم سرنگون گردید.
موقعی که جعفر علیهالسلام از پای درآمد، هیچ یک از کفار، به جهت هیبتی که در میدان جنگ از آن حضرت دیده بودند، جرأت نمیکردند نزدیک او بروند.
خلاصه، وقتی سر مبارک جعفر را از بدنش جدا کردند، لشکر کفر به طور دسته جمعی حمله کرده و نیزهها خود را به بدن آن بزرگمرد الهی فرو بردند و جنازهی مبارک وی را بر فراز نیزهها بلند کردند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در این موقع در مدینهی طیبه بالای منبر قرار داشت. پس از رفع حجابها، توجهی به میدان جنگ کرد و جعفر را با آن حال مشاهده نمود. در پی این امر، صورت مبارک خود را به جانب آسمان بلند کرد و فرمود: پروردگارا، پسر عموی مرا رسوا منمای!
لذا خدای توانا دو بال به جعفر عطا کرد که در بهشت با فرشتگان طیران مینماید و به همین لحاظ است به آن جوانمرد بزرگوار، جعفر طیار (یعنی پرواز کننده) میگویند.
هنگامی که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از شهادت جعفر بن ابیطالب آگاه شد، به منزل جعفر رفت و به زوجهی آن حضرت – اسماء بنت عمیس – فرمود: فرزندان جعفر را حاضر کن! وقتی اسماء کودکان جعفر را حاضر کرد، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آنان را بوسید و بویید و اشک از چشمان مبارکش جاری شد.
اسماء گفت: یا رسول الله، مگر از جعفر خبری دارید؟ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: آری، جعفر شهید شده. اسماء مشغول گریه و زاری گردید…
بعد از این جریان، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم دستور فرمود که برای مصیبت زدگان و بازماندگان جعفر غذا تهیه نمایند، زیرا آنان مشغول عزاداری بودند و به فکر آب و غذا نبودند (4).
مرحوم حاج هاشم خراسانی در کتاب منتخب التواریخ مینویسد: قبر مطهر جعفر بن ابیطالب علیهالسلام در مؤته میباشد که تا بیت المقدس دو منزل فاصله دارد. نیز همو مینویسد: جعفر بن ابیطالب در موقع شهادت، چهل و یک سال از عمر شریفش
گذشته بود.
1) منتهیالآمال: جلد 1 صفحهی 152؛ سیرهی حلبی: جلد 1 صفحهی 304.
2) منتهی الآمال: جلد 1 صفحهی 152.
3) سردار کربلا: صفحهی 112.
4) سرگذشت حضرت قمر بنیهاشم علیهالسلام: صفحهی 151.