اگر کسی ادعا کند که من سرآمد طبیبان جهان هستم، برای اثبات این دعوی دو راه وجود دارد:
یکی این که کتابی در طب ارائه دهد که علل امراض، دارو و درمان آنها را به گونهای بنگارد که مانندش در کتب طب یافت نشود.
دیگر آن که مریضی را که مرض تمام قوا و اعضای او را فراگرفته و در آستانهی مرگ است و طبیبان از علاج او عاجز شدهاند به او بسپارند، و او بر آن تن، لباس صحت و عافیت بپوشاند.
پیامبران طبیبان فکر و جان و معالجان امراض انسانیت انسان میباشند، و پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله سرآمد این طبیبان است.
او با تعلیم و تربیت به قرآن درخت انسانیت را به ثمر رساند، و از آن درخت، شاهمیوهای مانند علی بن ابیطالب علیهالسلام به بشریت تحویل داد، که اگر چه اشاره به فضایل او در این مختصر نمیگنجد، ولی از دائرةالمعارف فضایل علمی و عملی او همین چند سطر بس، که تا زمانی که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله حیات داشت، ادبش اقتضای اظهار علم و عرفان نمیکرد، و همچون ماهی تحتالشعاع آفتاب بود، و بعد از آن حضرت هم در محاق اختناق از نورافشانی بازمانده بود، و در مدت پنج سال – تقریبا با ابتلا به فتنهی جنگهای خانمانسوزی چون جنگهای جمل، صفین و نهروان – فرصت اندکی که پیش آمد، اگر بر کرسی سخن نشست گفتارش به نقل ابنابیالحدید معتزلی: «دون کلام خالق و فوق کلام مخلوقین» بود. (1).
تنها برای معرفت خدا و تربیت نفس و نظام جامعه، مراجعه به خطبهی اول «نهجالبلاغه» و خطبهی متقین و عهد مالک اشتر بس است که نشان دهد چه اقیانوسی از حکمت علمی و عملی است که این نمونهها، قطرههایی از آن دریاست.
اگر در میدان جنگ قدم زد تاریخ مانندش دلاوری ندید که زرهش پشت نداشته باشد، (2) و در یک شب پانصد و بیست و سه تکبیر بگوید و به هر تکبیری دشمنی را به خاک بیفکند، (3) و همان شب هم مابین دو صف به نماز شب بایستد و با این که تیرها از راست و چپ میبارید و در برابرش به زمین میریخت، بدون کمترین اضطرابی مانند اوقات دیگر از انجام وظایف بندگی غافل نشود، (4) و مانند فارس یل یل عمرو بن عبدود را بر خاک بیفکند که عامه و
خاصه از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله روایت کردند که فرمود:
لمبارزة علی بن أبیطالب لعمرو بن عبدود یوم الخندق أفضل من عمل امتی الی یوم القیامة. (5).
و روز فتح خیبر بطل یهود، مرحب را به یک شمشیر دو نیمه کند، و بعد از آن به هفتاد سوار حمله نماید و آنها را از پای درآورد، که مسلمانان و یهودیان متحیر شوند. (6).
این شجاعت را با خوف و خشیتی جمع کند، که با حضور وقت نماز رنگ رخسارش دگرگون میشد، و لرزه بر اندامش میافتاد. میگفتند: چه شده که چنین حالتی دست داده؟
میفرمود: «وقت امانتی رسیده که بر آسمان، زمین و کوهها عرضه شد و از تحملش ابا کردند و انسان آن امانت را برداشت» (7).
کسی که روز در میدان جنگ از هیبتش لرزه بر اندام دلاوران میافتاد، شب در محراب عبادت مانند مار گزیده به خود میپیچید و با چشم گریان میگفت:
»ای دنیا! ای دنیا! آیا متعرض من شدی؟! آیا به من اشتیاق پیدا کردی؟! هیهات! هیهات! غیر مرا مغرور کن، مرا به تو نیازی نیست، من تو را سه طلاقه کردم،… آه آه! از کمی توشه و دوری راه.» (8).
سائلی از او سؤال کرد، امر کرد هزار به او بدهید.
کسی که به او فرمان داد پرسید: هزار از طلا بدهم یا از نقره؟
فرمود: هر دو نزد من دو سنگ است، آنچه برای سائل نفعش بیشتر است، به او بده. (9).
در کدام امت و ملت شجاعتی دیده شده توأم با چنین سخاوتی که در میدان جنگ در حال محاربه با مشرکی بود، مشرک گفت: «یا ابن ابیطالب! هبنی سیفک. شمشیر را به جانب او افکند.
مشرک گفت: عجبا! ای پسر ابیطالب! در چنین وقتی شمشیر خود را به من میدهی؟
فرمود: تو دست سؤال به سوی من دراز کردی و رد سائل از کرم نیست.
آن مشرک خود را به زمین افکند و گفت: این سیرهی اهل دین است، قدمش را بوسید و مسلمان شد. (10).
ابنزبیر نزد آن حضرت آمد و گفت: در حساب پدرم دیدم که از پدرت هشتاد هزار درهم طلبکار است.
حضرتش آن مال را به او داد. بعد از آن آمد و گفت: در آنچه گفتم غلط کردم، پدر تو از پدرم هشتاد هزار درهم طلب داشت. فرمود: آن مال بر پدرت حلال، و آنچه هم از من گرفتی برای خودت باشد. (11).
کجا زمانه مقامی را نشان دارد که از مصر تا خراسان قلمرو ملک او باشد، و مشک آب بر دوش زنی ببیند، از او بگیرد و برایش به مقصد برساند، و از حال او بپرسد و شب تا به صبح از اضطراب نخوابد که چرا به آن زن و یتیمانش رسیدگی نشده و صبحگاه خود برای یتیمان بار طعام بکشد، و برای آنان غذا طبخ کند، و لقمه در دهان آنان بگذارد، و آنگاه که زن، امیرالمؤمنین علیهالسلام را بشناسد و اظهار
شرمندگی کند، بگوید: ای کنیز خدا! من از تو شرمسارم. (12).
در روزگار خلافتش در بازار بزازها با خدمتکار خود راه برود، و دو پیراهن کرباس بخرد و آن را که بهتر است به نوکر بپوشاند که غریزهی زینتطلبی جوان تأمین شود، و جامه پستتر را خود بپوشد. (13).
با آن که خزاین سیم و زر در اختیارش بود، فرمود:
والله! لقد رقعت مدرعتی هذه حتی استحییت من راقعها. (14).
غنیمتی خدمت آن حضرت آوردند که بر آن غنیمت گردهی نانی بود، و کوفه هفت محله داشت، آن غنیمت را با گردهی نان هفت قسمت کرد، مقسم هر محلی را خواست و قسمتی از آن غنیمت را با قسمتی از آن نان به آن مقسم داد، (15) و در هر تقسیم غنیمتی، بعد از قسمت دو رکعت نماز میخواند و میفرمود:
الحمد لله الذی أخرجنی منه کما دخلته. (16).
حمد برای خداوندی است که خارج کرد مرا از آن، آن طور که داخل شده بودم.
و در روزگار حکومتش شمشیرش را در بازار به فروش گذاشت، و فرمود: به خدایی که جان علی در ید اوست! اگر بهای ازاری میداشتم این شمشیر را نمیفروختم. (17).
در هر روزی که مصیبتی به آن حضرت میرسید، آن روز هزار رکعت نماز
میخواند و بر شصت مسکین تصدق میکرد و تا سه روز، روزه میگرفت. (18).
هزار بنده با کد یمین و عرق جبین آزاد کرد، (19) و هنگامی که از دنیا رفت هشتصد هزار درهم مقروض بود. (20).
شبی که برای افطار به خانهی دختر خود مهمان بود، بر سر سفرهی دختر فرمانروای آن کشور پهناور، قوتی به جز نان جوی، نمک و کاسهی شیری نبود، به نان جو و نمک افطار کرد و لب به شیر نزد که مبادا سفرهی او رنگینتر از سفرهی رعیت او باشد. (21).
تاریخ کجا دیده کسی که از مصر تا خراسان زیر نگین سلطنت اوست، برنامهی حکومت او نسبت به خود و فرمانروایان مملکتش آن باشد که در نامهی آن حضرت به عثمان بن حنیف منعکس است، و مضمون قریب به مفاد آن نامه این است:
»ای پسر حنیف! به من رسیده که مردی از فتیهی (22) اهل بصره تو را به مهمانی به خوان طعامی دعوت کرده، و تو هم به آن شتافتی، خوراکهای رنگارنگ و قدحها برای تو آورده شده، و گمان نمیکردم تو دعوت قومی را اجابت کنی، که بینوای آنها با جفا رانده شده، و بینیاز آنها بر آن سفره دعوت شده باشد. ببین دندان بر چه خوراکی میگذاری، پس آنچه مورد شبهه است دور انداز، و آنچه یقین داری حلال است از آن استفاده کن.
آگاه باش! که برای هر مأمومی امامی است که به او اقتدا کند، و به
نور علم او استضائه نماید، امام شما از دنیای خود به دو جامهی کهنه و دو قرص نان اکتفا کرد! شما بر این کار قدرت ندارید؛ ولی مرا به پرهیزکاری، کوشش، عفت و درستکاری کمک کنید.
والله! من از دنیای شما طلایی گنجینه نکردم، و از غنایم آن مالی ذخیره ننمودم، و برای جامهی کهنهام، جامهی کهنهی دیگری آماده نکردم، و از زمین این دنیا یک وجب برای خود به چنگ نیاوردم.
… تا آن جا که میفرماید:
»اگر بخواهم به عسل مصفی، مغز گندم و بافتههای ابریشم، راه میبرم، و لکن هیهات که هوای من بر من غلبه کند، و حرص من مرا به اختیار طعامها بکشد، و حال آنکه شاید در حجاز و یمامه کسی باشد که دسترسی به قرص نانی نداشته، و سیری را ندیده باشد«. (23).
حکومت اسلامی را باید در آینهی وجود کسی دید که در کوفه است، و احتمال وجود شکم گرسنهای در حجاز یا یمامه نمیگذارد، دست به غذای لذیذی دراز نمیکند و برای جامهی کرباس کهنهای که بر تن دارد، بدلی تهیه نمینماید، و یک وجب زمین برای خود حیازت نمیکند، و از خوراک و پوشاک و مسکن دنیا بهرهی او همین است تا مبادا که معیشت او از فقیرترین افراد رعیتش بهتر باشد.
در قلمرو سلطنت او عدالتی حکومت میکند که زره خود را نزد یهودی میبیند و به او میفرماید: این زره من است.
آن یهودی که در شرایط ذمه زندگی میکند با کمال جرأت میگوید: ذره من است و در دست من است، بین من و تو قاضی مسلمین.
با آن که میداند یهودی خیانت کرده و زره او را ربوده، با او نزد قاضی میرود
و چون قاضی به احترام آن حضرت قیام میکند، او را برای این امتیاز مؤاخذه مینماید و میفرماید: اگر مسلمان بود با او در مقابل تو مینشستم.
و عاقبت یهودی در مقابل این عدل مطلق اعتراف میکند و اسلام میآورد، و امام زره را با مرکب خود به او میبخشد، یهودی مسلمان شده از آن حضرت جدا نمیشود تا در جنگ صفین به شهادت میرسد. (24).
هنگامی که خبردار شد خلخال از پای یک زنی که در ذمهی اسلام است کشیده شده، تحمل این قانونشکنی را نداشت و فرمود:
فلو أن امرأ مسلما مات من بعد هذا أسفا ما کان به ملوما، بل کان به عندی جدیرا. (25).
اگر مرد مسلمانی از تأسف بر این واقعه بمیرد، مورد ملامت نیست، بلکه نزد من به این مرگ سزاوار است.
و در رهگذر چون دید پیرمردی دست سؤال دراز کرده، به جستوجو برآمد که موجب گدایی او چیست؟
به آن حضرت دلداری دادند که این پیرمرد نصرانی است؛ برآشفت که چگونه در جوانی از او کار کشیدند و در روزگار پیری او را به حال خود واگذاشتهاند که گدایی کند؟! و فرمان داد که بر او از بیتالمال انفاق کنند. (26).
در رعایت حق خلق چنین بود که اگر اقالیم هفت گانه را با آنچه در زیر آسمان آنهاست به او بدهند که پوست جوی که دسترنج مورچهای است از دهان او بگیرد، نمیپذیرفت. (27).
و در رعایت حق خالق چنان بود که او را به طمع بهشتش و از ترس آتشش عبادت نمیکرد، بلکه به جهت اهلیت او برای عبادت به بندگیش قیام میکرد. (28).
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله هم چنان که خود فرمود:
أنا أدیب الله و علی أدیبی. (29).
من ادب شدهی خدایم و علی ادب شدهی من.
بشریت را به تربیت چنین انسانی به کمال آدمیت رساند که صلابت را ندیده با رقت قلبی که چهرهی افسردهی یتیمی، اشک او را جاری و نالهی جگرسوز او را بلند میکند به هم آمیخته، و او را به آزادگی و حریتی رسانده که از قید تمام مصالح و منافع محدود دنیوی و نامحدود اخروی رسته، و تنها رشتهی عبودیت و بندگی خداوند عالم را، آن هم نه برای سود خود، بلکه برای اهلیت او به گردن انداخته، و بین حریت و عبودتی جمع کرده که مقصد نهایی از خلقت انسان و جهان است.
چنان رضا و غضب خود را در رضا و غضب خالق خویش فانی کرده که خوابیدن به جای پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در لیلة المبیت (30) و ضربت بهتر از عبادت ثقلین در روز خندق (31) گواه آن است.
آری، باغبانی که در شورهزار جزیرةالعرب در ظرف چند سال محدود با آن همه ابتلا چنان امتی به وجود آورد و چنین شاهمیوهای از درخت آدمیت به دنیا نشان داد، میتواند بگوید: من بزرگترین باغبان بوستان انسانیتم. (32).
1) شرح نهجالبلاغه ابنابیالحدید، ج 1 ص 24.
2) مناقب آل أبیطالب ج 2 ص 84 فصل فی المسابقة بالشجاعة.
3) مناقب آل أبیطالب ج 2 ص 83 فصل فی المسابقة بالشجاعة.
4) مناقب آل أبیطالب ج 2 ص 123 فصل فی المسابقة بصالح الأعمال.
5) کشف الغمة ج 1 ص 150 فی بیان أنه أفضل أصحابه، الخصال ص 579 أبواب السبعین ح 1، مناقب أمیرالمؤمنین علیهالسلام ج 1 ص 222.
6) مناقب آل أبیطالب ج 2 ص 293 و ص 294 فصل فی نواقض العادات منه 7، و ص 298 فصل فی معجزاته، و با تفاوتی در الاصابة ج 4 ص 466.
7) مناقب آل أبیطالب ج 2 ص 124 فصل فی المسابقة بصالح الأعمال.
8) نهجالبلاغة، باب المختار من حکمه علیهالسلام، رقم 77، خصائص الائمة ص 71، روضة الواعظین ص 441.
9) مناقب آل أبیطالب ج 2 ص 118 فصل فی المسابقة فی الهیبة و الهمة.
10) مناقب آل أبیطالب ج 2 ص 87، فصل فی المسابقة بالشجاعة.
11) مناقب آل أبیطالب ج 2 ص 118، فصل فی المسابقة بالهیبة و الهمة.
12) مناقب آل أبیطالب ج 2 ص 115، فصل فی حلمه و شفقته.
13) مناقب آل أبیطالب ج 2 ص 97، فصل فی المسابقة بالزهد و القناعة.
14) نهجالبلاغه خطبهی 160.
15) حلیة الأولیاء ج 7 ص 300.
16) مناقب آل أبیطالب ج 2 ص 95، فصل فی المسابقة بالزهد و القناعة، أنساب الأشراف ص 134.
17) کشف المحجة ص 124 فصل 141، مناقب أمیرالمؤمنین علیهالسلام ج 2 ص 55، مناقب آل أبیطالب ج 2 ص 97، فصل فی المسابقة بالزهد و القناعة، و مصادر دیگر خاصه.
18) الدعوات ص 287.
19) المحاسن ص 624، کتاب المرافق ب 10 ح 80، الکافی ج 5 ص 74.
20) کشف المحجة ص 125 فصل 141.
21) بحارالانوار ج 42 ص 276.
22) جوانمردان.
23) نهجالبلاغه، نامهی 45.
24) حلیة الأولیاء ج 4 ص 139، و با تفاوتی در السنن الکبری بیهقی ج 10 ص 136، و در لسان المیزان ج 2 ص 342 و غیر آن از مصادر عامه موجود است.
25) نهجالبلاغه خطبهی 27، الکافی ج 5 ص 5، باب فضل الجهاد ح 6.
26) وسائل الشیعه ج 15 ب 19 ص 66.
27) نهجالبلاغه، خطبهی 224.
28) عوالی الئالی ج 1 ص 404.
29) مکارم الاخلاق ص 17، بحارالانوار ج 16 ص 231.
30) کشف الغمه ج 1 ص 82 تفسیر عیاشی ج 1 ص 101، مناقب: ص 126.
31) عوالی اللئالی ج 4 ص 86 و 113.
32) برگرفته از کتاب «به یاد اول مظلوم روزگار» که اقتباسی از مقدمهای در اصول دین و بیانات حضرت آیتالله العظمی وحید خراسانی مدظله العالی است، با اندکی تغییر.