جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

علم و معارف ابوالفضل

زمان مطالعه: 6 دقیقه

ابوالفضل علیه‏السلام که برخوردار از استعدادی شگرف و قابلیتی عظیم برای گرفتن معارف الهی بود، نزد استادی درس فرا گرفت که منبع علم الهی و یگانه وارث علوم حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله، و هم یگانه‏ی روزگار در نشر معارف ربانی و تعلیم اخلاق فاضله و نشر احکام اسلام و زدودن تیره‏ی ابرهای جهل و وهم بود.

آری، در جائی که امیرالمؤمنین علیه‏السلام برخی از اصحاب خود را چنان پرورش می‏داد که به اسرار و رموز عالم هستی، و از جمله به علم منایا و بلایا (سرگذشت افراد و شناخت هنگام مرگ آنان) آگاه می‏شدند – که از آنانند حبیب بن مظاهر، میثم تمار، رشید هجری و کمیل – آیا معقول است که نور چشم و پاره‏ی جگر خود را از علوم خویش بی‏بهره گذارد؟ یا اینکه سرور ما عباس علیه‏السلام قابلیت و استعداد آنها را نداشته است؟!

نه به خدا قسم! مولای متقیان صلوات الله علیه از افاضه‏ی علوم خود بر احدی از

شیعیانش که توان پذیرش آن را داشت، دریغ نمی‏ورزید، تا چه رسد به پاره‏ی تن و فرزندانش. و نه اینکه دیگران که خوشه چین علم حضرتش بودند از استعداد و قابلیت بیشتری از جگر گوشگانش بهره داشتند.

اینجاست که مبدأ فیاض فیض و محل قابل و پذیرای افاضه با یکدیگر التقا پیدا نموده و موانع وصول هم برطرف شده است، و همین دلیل بر این است که عباس صاحب یقین جایگاه انباشته‏ی علم و از راسخان در علم است.

بعد از امیرالمؤمنین علیه‏السلام، به امام حسن و امام حسین علیهماالسلام هم که بنگریم، آنان را منبع علوم الهی و معلمان الهی جامعه‏ی صدر اسلام در نشر معارف دین می‏یابیم، و عباس علیه‏السلام از این دو برادر گرانقدر خود – که هر که خواهان بهره‏وری از علوم حقه‏ی آنان می‏شد، او را به سر حد اوج و کمال در علم و عمل می‏رساندند – لحظه‏ای بعد از پدر عظیم‏الشأن خود جدا و بی‏بهره نبود و همچون سایه به دنبال آن دو بزرگوار رهسپار بود.

در اینجاست که مشاهده می‏شود ابوالفضل، زورق نشین بحر علم این دو امام همام بوده و از بیکرانه‏ی دریای معارف الهی آنان بس در شاهوار برچیده است. و خلاصه آن که ابوالفضل علیه‏السلام بسان خواهرش زینب کبری سلام الله علیها است که به تصریح امام سجاد سلام الله علیه عالم تعلیم نیافته می‏باشد (1).

از طرف دیگر سردار کربلا بر اساس صفای نفس و طینت پاک خود، و اخلاص عظیمی که داشت، و مواظبتش بر طاعات و عبادات، شایستگی آن را یافت که ابواب علم و گنجهای معرفت بر او گشوده شود.

چنانکه در حدیث است که:

هر کس چهل روز، تمامی اعمالش را برای خدا انجام دهد، چشمه‏های حکمت از قلبش بر زبانش جاری می‏شود.

پس در این صورت در مورد کسی که تمامی اعمال و مراحل عمرش را در راه رضای خدای تعالی گذرانده و از هر رذیلتی پیراسته و به هر فضیلتی آراسته بوده است، آیا جز این تصور می‏رود که ذات شریفش، متجلی به انوار

معارف ربوبی بوده و علمش تحقیقی و لدنی و نه تعلقی و اکتسابی باشد؟

دلیل دیگر بر اینکه علم قمر بنی‏هاشم وجدانی است، هر چند که در علوم و معارف برهانی نیز تبحر داشته است، این سخن روایت شده از معصوم علیه‏السلام است که فرمود:

ان العباس بن علی زق العلم زقا (2).

همانا عباس بن علی، بس فراوان به او علم تغذیه شده است.

و این تشبیه امام علیه‏السلام استعاره‏ای بسیار بدیع است. زیرا که «زق» به معنی تغذیه‏ی جوجه‏ی پرنده توسط مادرش است آن هنگام که خود به تنهائی قادر به غذا خوردن نیست. از استعمال این استعاره، در کلام امام علیه‏السلام – که خود آگاه به دقایق کلام عرب است – متوجه می‏شویم که ساقی کربلا از کودکی، و حتی از شیرخوارگی، قابلیت گرفتن علوم و معارف را داشته است، و این مطلبی به حق می‏باشد که خلاف در آن راه ندارد.

ابوالفضل علیه‏السلام نیز به دور از این خاندان پاک که در کودکی دریای علم بودند، به شمار نمی‏رفت. و این مطلبی است که دشمنانشان به آن گواهی داده‏اند. کما اینکه از امام صادق علیه‏السلام روایت شده است که فرمود:

عثمان بر درب مسجد نشسته بود که مردی آمد و از او درخواست وجهی نمود. عثمان دستور داد که پنج درهم به او بدهند. مرد گفت: مرا (به دیگری) راهنمایی کن. عثمان گفت: به آن جوانان مراجعه نما – و با دست اشاره به گوشه‏ای از مسجد کرد که حسن و حسین علیهماالسلام و عبدالله بن جعفر نشسته بودند – مرد نزد آنان رفت و از ایشان درخواست کمک نمود. حسن علیه‏السلام فرمود:

ای مرد، درخواست پول جز در سه مورد جایز نیست: (دیه‏ی) خون‏ریزی فاجعه‏آمیز، یا قرض کمر شکن، یا تنگدستی شدید؛ پس در مورد تو کدامیک از اینهاست؟ گفت: در یکی از این سه مورد. حسن علیه‏السلام پنجاه دینار، حسین علیه‏السلام چهل و نه دینار و عبدالله بن جعفر چهل و هشت دینار به او عطا نمودند. مرد در جنب درب مسجد عثمان را دید و واقعه را بازگو کرد.

عثمان گفت: مانند این جوانان کجا یافت می‏شود؟ اینان جوانانی هستند که علم را به خود اختصاص داده‏اند و به خیر و حکمت دست یافته‏اند (3).

در تاریخ آمده است که یزید بن معاویه درباره‏ی امام سجاد علیه‏السلام گفت: او از خاندانی است که علم به آنان خورانده شده است (3).

در این باره، علامه‏ی محقق، فقیه عالیقدر، مولی محمد باقر بیرجندی در کتاب «الکبریت الأحمر» ج 3، ص 45 اظهار می‏دارد که عباس سلام الله علیه از بزرگان اهل فضل و بصیرت خاندان عصمت علیهم‏السلام بوده، و بلکه عالم تعلیم نیافته است؛ و این منافاتی با برخورداری او از تعالیم پدرش امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ندارد.

از وقایع شگفت که جمعی از موثقین آن را نقل کرده‏اند، این است که یکی از علمای کربلا به علم خود مغرور شد، به حدی که زمانی در میان اصحاب خود بود و از ابوالفضل علیه‏السلام و معارف الهی او که بدان جهت بر سایر شهداء امتیاز می‏یافت، سخن به میان آمد. در آن هنگام آن عالم خودبین اظهار داشت که به واسطه‏ی ویژگیهای ارزشمند خود، و از جمله علوم و نماز شب و اعمال مستحبی و زهد و تقوای خویش، از عباس علیه‏السلام برتر است! و گفت که اگر حضرتش به امثال این فضائل برتری می‏یابد، او هم دارای آنها می‏باشد، و شهادت روز عاشورا را هم نمی‏تواند با علم و فقه – که مدعی داشتن آنها بود و ابوالفضل علیه‏السلام را فاقد آنها می‏شمرد – برابری کند.

گروه حاضر در آن مجلس از این جسارت او در شگفت شدند، و بر این فریفتگی او متحیر و متأسف گشتند، و آن مرد نیز بر این غرور و خودبینی پشیمان و هراسان نبود.

فردای آن روز، جمع حاضر در آن مجمع، همی نداشتند مگر اینکه از آن مرد خبری به دست آورند که آیا بر گمراهی خود باقی مانده، یا هدایت الهی شامل حالش شده است. پس متوجه خانه‏ی او شدند و درب منزلش را به صدا درآوردند، بدیشان گفته شد که به حرم حضرت عباس رفته است. آنان

روی بدانجا نمودند و در حرم مشاهده کردند که آن مرد ریسمانی به گردن خود بسته و سر دیگر آن را به ضریح مطهر وصل نموده است، و با گریه و زاری، از عمل خود اظهار ندامت و پشیمانی می‏کند.

چون موضوع را از او پرسیدند، گفت: دیشب که به خواب رفتم – و هنوز بر آن غرور خود بودم – دیدم که در کنار جمعی از علما نشسته‏ام. ناگاه مردی داخل شد و ندا در داد که ابوالفضل وارد می‏شود. نامش دلهای حاضران را متوجه او ساخت تا اینکه حضرتش در هاله‏هائی از نور که در اطراف چهره‏ی مبارکش در تلألؤ بود و سیمایش حکایت از امیرمؤمنان علیه‏السلام می‏نمود، قدم به داخل مجلس نهاد، و در حالی که حضار همگی در برابر عظمت و شکوه حضرتش خاضع و خاشع بودند، بر اریکه‏ای که در صدر مجلس بود جلوس فرمود. و من در آن میان از جسارت گذشته‏ی خود به شدت در ترس و اضطراب بودم.

ابوالفضل علیه‏السلام با یکایک اهل مجلس شروع به سخن گفتن نمود، تا اینکه نوبت به من رسید و فرمود: تو چه می‏گوئی؟! و من در حالی که هوش از سرم رفته بود و می‏خواستم خود را از آن مهلکه برهانم و به گمان خود حق را اثبات کنم، سخنان و براهین خود را که دیروز به شما گفته بودم به عرض حضرتش رساندم.

ابوالفضل علیه‏السلام فرمود: اما من نزد پدرم امیرالمؤمنین علیه‏السلام و برادرانم امام حسن و امام حسین علیهماالسلام علم آموخته‏ام، و با فراگیری علم از این اساتید در دین خود به یقین رسیده‏ام، در حالی که تو در دین خود و نسبت به امام خویش شک می‏ورزی، آیا چنین نیست؟! من نتوانستم گفتار او را انکار کنم.

سپس فرمود: اما آن استادی هم که تو نزد وی درس خوانده‏ای از تو بدبخت‏تر است! در نزد تو اصول و قواعدی چند است که برای جاهل به احکام قرار داده شده تا جهت وصول به حقایق، آنها را بکار گیرد، در حالی که من به اینها محتاج نیستم، زیرا احکام واقعی دین را از منبع وحی الهی دریافت نموده‏ام.

ابوالفضل علیه‏السلام ادامه دادند: و در من صفات گرانقدری است – و

شروع به برشمردن آنها از کرم و صبر و ایثار و جهاد و غیره نمود – که اگر اندکی از آنها میان همگی شما تقسیم شود توان پذیرش آنها را نیابید، در صورتی که در تو صفات رذیله‏ای چون حسد و خودخواهی و ریا می‏باشد. سپس با دست شریفش به دهن من زدند، و من ترسان و پشیمان از تقصیر گذشته‏ی خود برخاستم و به توسل و انابه به حضرتش – که درود خدا بر او و برادران و پدرش باد – روی‏آور شدم.


1) الکبریت الأحمر، ج 2، ص 17.

2) أسرار الشهاده، ص 324.

3) خصال صدوق، ج 1، ص 67، باب «درخواست جز در سه مورد روا نیست«.