ابوالفضل علیهالسلام که برخوردار از استعدادی شگرف و قابلیتی عظیم برای گرفتن معارف الهی بود، نزد استادی درس فرا گرفت که منبع علم الهی و یگانه وارث علوم حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله، و هم یگانهی روزگار در نشر معارف ربانی و تعلیم اخلاق فاضله و نشر احکام اسلام و زدودن تیرهی ابرهای جهل و وهم بود.
آری، در جائی که امیرالمؤمنین علیهالسلام برخی از اصحاب خود را چنان پرورش میداد که به اسرار و رموز عالم هستی، و از جمله به علم منایا و بلایا (سرگذشت افراد و شناخت هنگام مرگ آنان) آگاه میشدند – که از آنانند حبیب بن مظاهر، میثم تمار، رشید هجری و کمیل – آیا معقول است که نور چشم و پارهی جگر خود را از علوم خویش بیبهره گذارد؟ یا اینکه سرور ما عباس علیهالسلام قابلیت و استعداد آنها را نداشته است؟!
نه به خدا قسم! مولای متقیان صلوات الله علیه از افاضهی علوم خود بر احدی از
شیعیانش که توان پذیرش آن را داشت، دریغ نمیورزید، تا چه رسد به پارهی تن و فرزندانش. و نه اینکه دیگران که خوشه چین علم حضرتش بودند از استعداد و قابلیت بیشتری از جگر گوشگانش بهره داشتند.
اینجاست که مبدأ فیاض فیض و محل قابل و پذیرای افاضه با یکدیگر التقا پیدا نموده و موانع وصول هم برطرف شده است، و همین دلیل بر این است که عباس صاحب یقین جایگاه انباشتهی علم و از راسخان در علم است.
بعد از امیرالمؤمنین علیهالسلام، به امام حسن و امام حسین علیهماالسلام هم که بنگریم، آنان را منبع علوم الهی و معلمان الهی جامعهی صدر اسلام در نشر معارف دین مییابیم، و عباس علیهالسلام از این دو برادر گرانقدر خود – که هر که خواهان بهرهوری از علوم حقهی آنان میشد، او را به سر حد اوج و کمال در علم و عمل میرساندند – لحظهای بعد از پدر عظیمالشأن خود جدا و بیبهره نبود و همچون سایه به دنبال آن دو بزرگوار رهسپار بود.
در اینجاست که مشاهده میشود ابوالفضل، زورق نشین بحر علم این دو امام همام بوده و از بیکرانهی دریای معارف الهی آنان بس در شاهوار برچیده است. و خلاصه آن که ابوالفضل علیهالسلام بسان خواهرش زینب کبری سلام الله علیها است که به تصریح امام سجاد سلام الله علیه عالم تعلیم نیافته میباشد (1).
از طرف دیگر سردار کربلا بر اساس صفای نفس و طینت پاک خود، و اخلاص عظیمی که داشت، و مواظبتش بر طاعات و عبادات، شایستگی آن را یافت که ابواب علم و گنجهای معرفت بر او گشوده شود.
چنانکه در حدیث است که:
هر کس چهل روز، تمامی اعمالش را برای خدا انجام دهد، چشمههای حکمت از قلبش بر زبانش جاری میشود.
پس در این صورت در مورد کسی که تمامی اعمال و مراحل عمرش را در راه رضای خدای تعالی گذرانده و از هر رذیلتی پیراسته و به هر فضیلتی آراسته بوده است، آیا جز این تصور میرود که ذات شریفش، متجلی به انوار
معارف ربوبی بوده و علمش تحقیقی و لدنی و نه تعلقی و اکتسابی باشد؟
دلیل دیگر بر اینکه علم قمر بنیهاشم وجدانی است، هر چند که در علوم و معارف برهانی نیز تبحر داشته است، این سخن روایت شده از معصوم علیهالسلام است که فرمود:
ان العباس بن علی زق العلم زقا (2).
همانا عباس بن علی، بس فراوان به او علم تغذیه شده است.
و این تشبیه امام علیهالسلام استعارهای بسیار بدیع است. زیرا که «زق» به معنی تغذیهی جوجهی پرنده توسط مادرش است آن هنگام که خود به تنهائی قادر به غذا خوردن نیست. از استعمال این استعاره، در کلام امام علیهالسلام – که خود آگاه به دقایق کلام عرب است – متوجه میشویم که ساقی کربلا از کودکی، و حتی از شیرخوارگی، قابلیت گرفتن علوم و معارف را داشته است، و این مطلبی به حق میباشد که خلاف در آن راه ندارد.
ابوالفضل علیهالسلام نیز به دور از این خاندان پاک که در کودکی دریای علم بودند، به شمار نمیرفت. و این مطلبی است که دشمنانشان به آن گواهی دادهاند. کما اینکه از امام صادق علیهالسلام روایت شده است که فرمود:
عثمان بر درب مسجد نشسته بود که مردی آمد و از او درخواست وجهی نمود. عثمان دستور داد که پنج درهم به او بدهند. مرد گفت: مرا (به دیگری) راهنمایی کن. عثمان گفت: به آن جوانان مراجعه نما – و با دست اشاره به گوشهای از مسجد کرد که حسن و حسین علیهماالسلام و عبدالله بن جعفر نشسته بودند – مرد نزد آنان رفت و از ایشان درخواست کمک نمود. حسن علیهالسلام فرمود:
ای مرد، درخواست پول جز در سه مورد جایز نیست: (دیهی) خونریزی فاجعهآمیز، یا قرض کمر شکن، یا تنگدستی شدید؛ پس در مورد تو کدامیک از اینهاست؟ گفت: در یکی از این سه مورد. حسن علیهالسلام پنجاه دینار، حسین علیهالسلام چهل و نه دینار و عبدالله بن جعفر چهل و هشت دینار به او عطا نمودند. مرد در جنب درب مسجد عثمان را دید و واقعه را بازگو کرد.
عثمان گفت: مانند این جوانان کجا یافت میشود؟ اینان جوانانی هستند که علم را به خود اختصاص دادهاند و به خیر و حکمت دست یافتهاند (3).
در تاریخ آمده است که یزید بن معاویه دربارهی امام سجاد علیهالسلام گفت: او از خاندانی است که علم به آنان خورانده شده است (3).
در این باره، علامهی محقق، فقیه عالیقدر، مولی محمد باقر بیرجندی در کتاب «الکبریت الأحمر» ج 3، ص 45 اظهار میدارد که عباس سلام الله علیه از بزرگان اهل فضل و بصیرت خاندان عصمت علیهمالسلام بوده، و بلکه عالم تعلیم نیافته است؛ و این منافاتی با برخورداری او از تعالیم پدرش امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ندارد.
از وقایع شگفت که جمعی از موثقین آن را نقل کردهاند، این است که یکی از علمای کربلا به علم خود مغرور شد، به حدی که زمانی در میان اصحاب خود بود و از ابوالفضل علیهالسلام و معارف الهی او که بدان جهت بر سایر شهداء امتیاز مییافت، سخن به میان آمد. در آن هنگام آن عالم خودبین اظهار داشت که به واسطهی ویژگیهای ارزشمند خود، و از جمله علوم و نماز شب و اعمال مستحبی و زهد و تقوای خویش، از عباس علیهالسلام برتر است! و گفت که اگر حضرتش به امثال این فضائل برتری مییابد، او هم دارای آنها میباشد، و شهادت روز عاشورا را هم نمیتواند با علم و فقه – که مدعی داشتن آنها بود و ابوالفضل علیهالسلام را فاقد آنها میشمرد – برابری کند.
گروه حاضر در آن مجلس از این جسارت او در شگفت شدند، و بر این فریفتگی او متحیر و متأسف گشتند، و آن مرد نیز بر این غرور و خودبینی پشیمان و هراسان نبود.
فردای آن روز، جمع حاضر در آن مجمع، همی نداشتند مگر اینکه از آن مرد خبری به دست آورند که آیا بر گمراهی خود باقی مانده، یا هدایت الهی شامل حالش شده است. پس متوجه خانهی او شدند و درب منزلش را به صدا درآوردند، بدیشان گفته شد که به حرم حضرت عباس رفته است. آنان
روی بدانجا نمودند و در حرم مشاهده کردند که آن مرد ریسمانی به گردن خود بسته و سر دیگر آن را به ضریح مطهر وصل نموده است، و با گریه و زاری، از عمل خود اظهار ندامت و پشیمانی میکند.
چون موضوع را از او پرسیدند، گفت: دیشب که به خواب رفتم – و هنوز بر آن غرور خود بودم – دیدم که در کنار جمعی از علما نشستهام. ناگاه مردی داخل شد و ندا در داد که ابوالفضل وارد میشود. نامش دلهای حاضران را متوجه او ساخت تا اینکه حضرتش در هالههائی از نور که در اطراف چهرهی مبارکش در تلألؤ بود و سیمایش حکایت از امیرمؤمنان علیهالسلام مینمود، قدم به داخل مجلس نهاد، و در حالی که حضار همگی در برابر عظمت و شکوه حضرتش خاضع و خاشع بودند، بر اریکهای که در صدر مجلس بود جلوس فرمود. و من در آن میان از جسارت گذشتهی خود به شدت در ترس و اضطراب بودم.
ابوالفضل علیهالسلام با یکایک اهل مجلس شروع به سخن گفتن نمود، تا اینکه نوبت به من رسید و فرمود: تو چه میگوئی؟! و من در حالی که هوش از سرم رفته بود و میخواستم خود را از آن مهلکه برهانم و به گمان خود حق را اثبات کنم، سخنان و براهین خود را که دیروز به شما گفته بودم به عرض حضرتش رساندم.
ابوالفضل علیهالسلام فرمود: اما من نزد پدرم امیرالمؤمنین علیهالسلام و برادرانم امام حسن و امام حسین علیهماالسلام علم آموختهام، و با فراگیری علم از این اساتید در دین خود به یقین رسیدهام، در حالی که تو در دین خود و نسبت به امام خویش شک میورزی، آیا چنین نیست؟! من نتوانستم گفتار او را انکار کنم.
سپس فرمود: اما آن استادی هم که تو نزد وی درس خواندهای از تو بدبختتر است! در نزد تو اصول و قواعدی چند است که برای جاهل به احکام قرار داده شده تا جهت وصول به حقایق، آنها را بکار گیرد، در حالی که من به اینها محتاج نیستم، زیرا احکام واقعی دین را از منبع وحی الهی دریافت نمودهام.
ابوالفضل علیهالسلام ادامه دادند: و در من صفات گرانقدری است – و
شروع به برشمردن آنها از کرم و صبر و ایثار و جهاد و غیره نمود – که اگر اندکی از آنها میان همگی شما تقسیم شود توان پذیرش آنها را نیابید، در صورتی که در تو صفات رذیلهای چون حسد و خودخواهی و ریا میباشد. سپس با دست شریفش به دهن من زدند، و من ترسان و پشیمان از تقصیر گذشتهی خود برخاستم و به توسل و انابه به حضرتش – که درود خدا بر او و برادران و پدرش باد – رویآور شدم.
1) الکبریت الأحمر، ج 2، ص 17.
2) أسرار الشهاده، ص 324.
3) خصال صدوق، ج 1، ص 67، باب «درخواست جز در سه مورد روا نیست«.