جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

علقمه‏ی عشق

زمان مطالعه: 3 دقیقه

داغ آلاله‏های خونین، وجود امام و یاران را از اندوه و ماتم لبریز کرده بود. عباس که جای جای میدان را زیر نظر داشت، بیش از دیگر اصحاب در فشار نینوای حوادث می‏سوخت؛ گاهی صدای العطش کودکان، زمانی فریاد ناله‏ی زنان، ساعتی اندوه یتیمان و در کنار این مصایب مشاهده‏ی به خون غلتیدن همرزمان و فریاد طاقت سوز امام شهیدان قلب پاکش را مجروح می‏ساخت. اینک حجت خدا و فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را تنها و بی‏یاور می‏دید. پس رو به برادران خویش کرد و گفت:

پسران مادرم، پیش بتازید تا ببینم که در راه خدا و رسول او خالصانه نصیحت و یاری کرده‏اید….(1).

پس رو به عبدالله، برادر خود کرد و ادامه داد:

برادرم، پیش برو تا تو را کشته بینم و نزد خدایت به حساب آورم. (2).

آنان که در آغوش عشق و ارادت ام‏البنین درس شهامت آموخته بودند، از صمیم جان پاسخ داده، هر یک به سوی میدان روانه شدند و جوانمردانه از حریم ولایت دفاع کردند.

ابوالفضل علیه‏السلام با شهادت هر یک از برادران به سوی پیکر آنان

می‏شتافت و خود را در یاری دین خدا مصمم‏تر می‏ساخت. (3) وقتی از فرزندان ام‏البنین جز عباس علیه‏السلام کسی باقی نماند، ماه بنی‏هاشم به سوی برادر آمد و گفت:

»یا اخی، هل من رخصة؟»

ای برادر آیا تو اجازه می‏دهی [به میدان رفته، جانم را فدایت کنم]؟

حسین علیه‏السلام نگاهی به برادر نمود، گریه‏ی سختی کرد و فرمود:

»یا اخی، انت صاحب لوائی و اذا مضیت تفرق عسکری.» (4).

ای برادر، تو علمدار هستی، اگر بروی لشکرم پراکنده خواهد شد.

عباس ادامه داد:

»قد ضاق صدری و سئمت من الحیاة و ارید ان اطلب ثاری من هؤلاء المنافقین.»

سینه‏ام تنگ شده است و از زندگانی دنیا بیزار شده‏ام، می‏خواهم از این گروه منافقین خونخواهی کنم.

امام علیه‏السلام، که صدای العطش کودکان را می‏شنید و از لبهای خشک و صورتهای تفتیده‏ی اطفال خبر داشت؛ به ابوالفضل فرمود:

»فاطلب لهؤلاء الاطفال قلیلا من الماء.»

(پیش از آن که به میدان بروی) برای این کودکان کمی آب بیاور.

ماه هاشمی سوار بر اسب شد (5)، پیش از آن که به سوی علقمه رکاب زند به طرف میدان حرکت کرد تا به سان پدرش علی علیه‏السلام با سلاح منطق و موعظه اتمام حجت کرده، راه بر هر عذر و بهانه‏ای ببندد. سپس ضمن توجه دادن سپاه سیه دل به قیامت و عذاب هولناک آن، خطاب به عمر سعد فرمود:

ای پسر سعد! این حسین فرزند دختر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است که اصحاب و اهل بیتش را کشته‏اید و اینک خانواده و کودکانش تشنه‏اند. آنان را آب دهید که تشنگی جگرشان را آتش زده است. این حسین است که می‏گوید: مرا واگذارید و رها کنید تا به سوی «روم» یا «هند» بروم و حجاز و عراق را برای شما بگذارم (6).

سخنان عباس فضای نینوا را عطرآگین کرده بود و هر وجدان بیداری را طراوت می‏بخشید. اما سپاه عمر سعد تنها با سکوتی مرگبار به ابوالفضل پاسخ دادند. اندکی بعد شمر، که شرارت و ناپاکی از سیمایش نمایان بود، به عباس گفت:

ای پسر ابوتراب، اگر سطح زمین هم آب بود و در اختیار ما قرار داشت،

قطره‏ای به شما نمی‏دادیم تا آن که به بیعت یزید تن بدهید (7).


1) ارشاد مفید، ص 269؛ زندگانی حضرت ابوالفضل العباس، ص 212 – 210.

2) مقاتل الطالبیین، ص 88؛ زندگانی حضرت ابوالفضل العباس، ص 210.

3) عبدالله، جعفر و عثمان برادران اباالفضل علیه‏السلام بودند که در دامان پر مهر «ام‏البنین» تربیت یافته و درس ایثار و جانبازی را آموخته بودند. تمامی این چهار برادر در خدمت امام و حجت خدا در کربلا به شهادت رسیدند به طوری که «ام‏البنین» این لقب را با وجود پسران برای خود می‏پسندید. (ر. ک: چهره‏ی درخشان قمر بنی‏هاشم علیه‏السلام، ص 48؛ سردار کربلا، ص 135).

4) منتهی الآمال، ص 453؛ نفس المهموم، ص 337 – 336؛ اسرار الشهاده، ص 125.

5) نفس المهموم، ص 337 – 336.

6) زندگانی حضرت ابوالفضل العباس، ص 214.

7) همان، ص 215.