بزرگان علمای اهل سنت مانند سیوطی در صفحه 133 جلد دوم «در المنثور«، ابنکثیر در صفحه 468 جلد اول تفسیر، جارالله زمخشری در صفحه 357 جلد اول تفسیر «کشاف«، فاضل نیشابوری در جلد اول تفسیر «غرائب القرآن» ضمن سورهی نساء، قرطبی در صفحه 99 جلد پنجم تفسیر، ابنماجه قزوینی در جلد اول سنن، سندی در حاشیه جلد اول سنن صفحه 583، بیهقی در صفحه 233 جلد هفتم سنن، قسطلانی در صفحه 57 جلد هشتم «ارشاد الساری فی شرح صحیح البخاری«، متقی هندی در صفحه 298 جلد هشتم «کنز العمال«، حاکم نیشابوری در صفحه 177 جلد دوم «مستدرک«، ابوبکر باقلانی در صفحه 199 «تمهید«، عجلونی در صفحه 270 جلد اول «کشف الخفاء«، قاضی شوکانی در صفحه 407 جلد اول «فتح القدیر«، ذهبی در «تلخیص مستدرک«، ابن ابیالحدید در صفحه 61 جلد اول و صفحه 96 جلد سوم «شرح نهجالبلاغه«، حمیدی در «جمع بین الصحیحین«، فقیه واسطی ابنمغازلی در «مناقب«، ابناثیر در «نهایه» و بسیاری دیگر به طرق مختلف، با الفاظ گوناگون نقل نمودهاند که:
روزی خلیفه دوم در مقابل اصحاب خطبه میخواند، در خطبه اخطار کرد که هر کس زن بگیرد و مهر زنش را از چهارصد درهم زیادتر نماید او را حد میزنم و زیادتی از مهر را از او میگیرم و به بیتالمال میدهم.
زنی از میان جمعیت صدا زد: ای عمر! کلام تو مقبولتر است یا کلام الهی؟
عمر گفت: البته کلام خداوند متعال.
زن گفت: مگر نه آن است که خداوند در سورهی نساء میفرماید:
(و ان اردتم استبدال زوج مکان زوج و آتیتم احدیهن قنطارا فلا
تأخذوا منه شیئا) (1).
»اگر خواستید زنی را رها کنید و همسر دیگری بگیرید و مال زیادی (قنطاری) بر او مهر کردهاید، البته نباید چیزی از مهر او بازگیرید«.
عمر از شنیدن این آیه و حاضرجوابی آن زن مبهوت شد و گفت:
کلکم افقه من عمر حتی المخدرات فی الحجال؛
همه شما حتی زنان داخل حجلهها از عمر فقیهتر و به مسایل دینی آگاهترید.
آنگاه همان روی منبر گفت: اگر چه شما را منع کردم از این که بیشتر از چهارصد درهم مهر برای زنان قرار ندهید، اینک به شما اجازه میدهم که اگر خواستید از مال خود زیادتر از مقدار معین به آنان عطا نمایید، مانعی ندارد.
از این خبر استفاده میشود که خلیفه دوم احاطهای بر قرآن و احکام فقهی نداشته وگرنه چنین بیانی نمیکرد.
از اینها گذشته اجرای حد برای چنین عملی که گناه و جرمی نیست، عمل نابجایی است و در فقه اسلامی چنین حکمی در باب حدود وجود ندارد.
همچنین احمد حنبل در «مسند«، حمیدی در «جمع بین الصحیحین«، طبری در تاریخ و دیگران از دانشمندان اهل سنت نقل نمودهاند:
هنگامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وفات نمود عمر به ابوبکر گفت: میترسم محمد صلی الله علیه و آله نمرده باشد و حیلهای نموده باشد تا دوست و دشمن خود را بشناسد و یا این که همچون موسی غائب شده باشد و بازآید و هر که مخالفت او را نموده، تنبیه نماید، پس هر کس گوید پیامبر خدا صلی الله علیه و آله مرده است من او را حد میزنم.
ابوبکر چون این جملات را شنید او نیز شک نمود و از این گفتارها اضطرابی در مردم پدید آمد.
چون این خبر را به علی علیهالسلام دادند به شتاب خود را در میان مردم رسانید و فرمود: ای مردم! این چه هیاهوی نابخردانهای است که برپا نمودهاید؟ مگر فراموش نمودهاید آیهی قرآن را که خداوند به پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده است:
(انک میت و انهم میتون(.
»تو میمیری و مردم نیز میمیرند«.
پس بدانید پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وفات نمودهاند.
با این سخنان مردم یقین به فوت آن حضرت نمودند.
آنگاه عمر گفت: گویا من هرگز این آیه را نشنیده بودم.
همچنین حمیدی در «جمع بین الصحیحین» این گونه نقل مینماید:
در زمان خلافت عمر پنج نفر را با یک زن نزد خلیفه آوردند و ثابت شد که آن پنج نفر با این زن، زنا نمودهاند. عمر فوری دستور داد هر پنج مرد را سنگسار نمایند.
در آن هنگام حضرت علی علیهالسلام وارد مسجد شد و وقتی از آن حکم آگاه شد، به عمر فرمود: حکم خدا در این جا غیر از آن است که تو گفتی.
عمر گفت: یا علی! چون زنا ثابت شده، حکم آن رجم است.
حضرت فرمودند: حکم زنا نسبت به مراتب و شرایط مختلف اختلاف پیدا میکند.
عمر گفت: آنچه حکم خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله است، بیان نما.
چون مکرر از حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که میفرمود:
علی اعلمکم و اقضاکم؛
علی علیهالسلام داناترین شما و شایستهترین فرد در میان شما برای قضاوت است.
پس حضرت علی علیهالسلام امر فرمود که آن پنج نفر را آوردند، آنگاه دستور داد اولی را گردن زدند، دومی را سنگسار نمودند، سومی را حد تازیانه جاری نمود، چهارمی را نصف حد تازیانه جاری نمود و پنجمی را تعزیر و تنبیه نمود.
عمر متعجب شد و پرسید: چگونه چنین حکم مختلفی در مورد پنج نفر نمودی؟
حضرت فرمود:
فاما الاول فکان ذمیا زنی بمسلمة، فخرج عن ذمته و الثانی محصن فرجمناه، و اما الثالث فغیر محصن فضربناه، و الرابع عبد فحده نصف و اما الخامس فمغلوب علی عقله فعزرناه.
فقال عمر، لولا علی لهلک عمر لا عشت فی امة لست فیها یا اباالحسن!
اما نفر اول کافر ذمی بود و چون با زن مسلمان زنا کرده بود پس، از ذمه خارج شد و باید کشته شود، و اما نفر دوم زنای محصنه نموده، پس او را سنگسار نمودیم، و اما نفر سوم چون غیر محصن بود، پس تازیانه زدیم، و چهارمین نفر بنده بود، پس حد او نصف حد انسان آزاد است، و اما نفر پنجم چون ابله بود تنبیه نمودیم.
پس عمر گفت: اگر علی نبود هر آینه عمر هلاک میشد؛ خدا نیاورد آن روز که من در میان امت زنده باشم و تو یا اباالحسن در میان امت نباشی.
محمد بن یوسف گنجی در آخر باب 58 «کفایة الطالب فی مناقب علی بن ابیطالب علیهالسلام«، احمد بن حنبل در «مسند«، بخاری در «صحیح«، حمیدی در «جمع بین الصحیحین«، شیخ سلیمان بلخی در صفحه 75 باب 14 «ینابیع المودة» از «مناقب» خوارزمی، فخر رازی در صفحه 466 «اربعین«، محبالدین در
صفحه 196 جلد دوم «ریاض النضره«، خطیب خوارزمی در صفحه 48 «مناقب«، محمد بن طلحه شافعی در صفحه 13 «مطالب السؤول«، و امام الحرم در صفحه 80 «ذخائر العقبی» نقل مینمایند:
زن حاملهای را پیش عمر آوردند که اعتراف به زنا نمود، عمر دستور داد سنگسارش نمایند.
حضرت علی علیهالسلام فرمود: تو نسبت به زن دستور رجم میدهی، ولی نسبت به فرزند او تسلطی نداری و آن بچه بیگناه است.
پس زن را رها کردند و عمر گفت:
عجزت النساء ان یلدن علیا و لولا علی لهلک عمر، و قال: اللهم لا نبقنی لمعضلة لیس لها علی حیا.
زنان از به دنیا آوردن مانند علی علیهالسلام ناتوان و عاجزند و اگر علی نبود هر آینه عمر هلاک میشد. بارخدایا! در برابر مشکلاتی که علی علیهالسلام آنجا نباشد مرا باقی مگذار.
ابنسمان در کتاب «الموافقه«، احادیث بسیاری از این قبیل نقل نموده است و در بعضی از کتب، نزدیک به یکصد مورد از این اشتباهات و خطاهای خلیفه دوم را نقل نمودهاند که احکامی به خطا صادر کرده و حضرت علی علیهالسلام او را به اشتباهش آگاه و از اجرای حکم جلوگیری نموده است و خلیفه به بیانهای مختلف بیش از هفتاد بار زبان به اعتراف گشوده است که: لولا علی لهلک عمر؛ اگر علی نبود هر آینه عمر هلاک میگردید.
احمد حنبل در «مسند«، امام الحرم احمد مکی شافعی در «ذخائر العقبی» به نقل از باب 56 «ینابیع الموده«، و محبالدین طبری در صفحه 195 جلد دوم «ریاض النضره» از قول معاویه «لعنة الله علیه» نقل نمودهاند که میگفت:
ان عمر بن الخطاب اذا اشکل علیه شیء اخذ من علی علیهالسلام.
به راستی که عمر هر وقت با امر مشکلی روبهرو میشد به علی علیهالسلام مراجعه و از ایشان جواب میگرفت.
حتی ابوالحجاج بلوی در صفحه 222 جلد اول کتاب خود «الف باء» نقل میکند که وقتی خبر شهادت مولای متقیان علی علیهالسلام به معاویه رسید، گفت:
لقد ذهب الفقه و العلم بموت ابن ابیطالب.
به تحقیق فقه و علم با فوت علی علیهالسلام رخت بربست و از میان رفت.
ابوعبدالله محمد بن علی حکیم ترمذی در شرح رسالهی «فتح المبین» گوید:
کانت الصحابة رضی الله عنهم یرجعون الیه فی احکام الکتاب و یأخذون عنه الفتاوی، کما قال عمر بن الخطاب رضی الله عنه فی عدة مواطن: لولا علی لهلک عمر، و قال صلی الله علیه و (آله) و سلم: اعلم امتی علی بن ابیطالب علیهماالسلام.
صحابه در احکام قرآن به علی علیهالسلام رجوع میکردند و نظرات (و فتاوا) را از ایشان میگرفتند، هم چنان که عمر در بسیاری از مواقع میگفت: اگر علی علیهالسلام نبود به تحقیق عمر هلاک میشد؛ و پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «علی علیهالسلام داناترین فرد امت من است«.
1) سورهی نسا آیهی 24.