جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

عباس – شمع فروزان کربلا

زمان مطالعه: 11 دقیقه

سایه آفتاب سپری شدن ظهر عاشورا را نشان می‏داد تا آن موقع هفتاد فصل از کتاب طلائی که نمودار شهادت 70 نفر از یاران و خویشان حضرت سیدالشهدا بود خاتمه یافته و فقط دو فصل، از آن کتاب مقدس باقی مانده است که بایستی توسط حسین بن علی (ع) و حضرت عباس تکمیل گردد.

حضرت ابوالفضل در آن روز تاریخی بعد از امام (ع) بزرگترین و بالاترین مسئولیت را به عهده داشت و فعال‏ترین فرد عاشورا به شمار می‏رفت کسانی که به امور جنگی و رزمی وارد هستند می‏دانند که علمدار و یا پرچمدار در یک جنگ چه رل مهمی را بایستی ایفا نماید و تا چه اندازه در معرض خطر حمله و تهاجم است زیرا اگر علمداری دچار

سانحه گردد و پرچم جنگی از اهتزاز بازماند شکست، سایه خود را بر آنها زودتر خواهد انداخت. قمر بنی‏هاشم علاوه بر منصب علمداری در کلیه مبارزات به کمک یاران می‏شتافت و همه را یاوری و معاضدت می‏کرد. گاهی این طرف میدان، گاهی آن طرف میدان، گاهی در طرف چپ و گاهی در جانب راست در مقابل دشمن قرار می‏گرفت. عباس (ع) آن روز با بسیاری از شجاعان و پهلوانان عمرسعد به جنگ پرداخت و همه را به دیار نیستی رهسپار نمود. در میان لشگریان مخاصم دلیران و جنگجویان نامی بسیار دیده می‏شد که ابن‏زیاد همه آنها را از میان کلیه لشگریان تحت اختیار خود به اصطلاح گلچین نموده و در اختیار عمرسعد گذارده بود.

مارد یکی از افراد فوق‏الذکر بود که در روز عاشورا جزو لشگریان عمرسعد وجود داشت. او از قوی‏ترین و شجاع‏ترین افراد زمان خود بود و بسیاری از مورخین و نویسندگان وی را از نظر دلاوری در ردیف عمر بن عبدود و مرحب خیبری دانسته‏اند. در روز عاشورا و در میدان مبارزه مارد و عباس (ع) در مقابل هم قرار گرفتند.

مادر که عباس (ع) را به خوبی نمی‏شناخت وقتی برابر قمر بنی‏هاشم قرار گرفت و جوانی آن حضرت را ملاحظه نمود گفت: ای جوان، من دلم به حال تو می‏سوزد. تو جوانی، بیهوده خود را به کشتن مده – شمشیرت را تحویل بده و تسلیم شو، این را تو بدان هر کسی با من به مقابله پرداخته دیگر چشمش به روی گیتی گشوده نشده است زیرا کشته شدن او حتمی است.

حضرت ابوالفضل در حالی که تبسمی بر لب داشتند در جواب وی فرمودند.

»ای مارد، ای دشمن خدا، سخنان و نصایح تو را شنیدم ولی باید بدانی که گفته‏های تو مانند کاشتن تخمی است در شوره‏زار. تو گویا مرا خوب نشناخته‏ای. عباس، پسر علی کسی نیست که خود را به تو تسلیم نماید و یا به حمایت تو نیازمند باشد. ما از خانواده رسالت هستیم و جان خود را در راه دین فدا می‏کنیم. در پیش‏آمدهای سخت، مانند کوه پابرجا بوده در مصائب صبور و بردبار هستیم. پدرم علی بود که بالاترین خدمتها را در میدان جنگ به اسلام نمود و هیچگاه نه از

باکی داشت و نه از انبوه لشگر بیمی به خود راه می‏داد.«

مارد که با شنیدن بیانات حضرت عباس دریافت که باید فکر تسلیم حریف را از سر بیرون کند ناچار به حمله مبادرت کرد و جنگ و جدال سختی بین آنها درگرفت. با آنکه قوای عمرسعد و لشگریانش در غلبه و پیروزی مارد شک و تردیدی نداشتند و با آنکه مارد خود نیز به تفوق و برتری خویش ایمان داشت معهذا قوت بازوی قمر بنی‏هاشم تمام تصورات آنها را نقش بر آب ساخت و سرانجام پس از یک پیکار تماشائی و خونین، مارد به دست حضرت ابوالفضل کشته شد که اثری عجیب در روحیه قوای مخاصم بر جای گذارد.

حضرت امام حسین (ع) در حالی که بر اسب سوار و بر نیزه خویش تکیه داده بود نگاهی بر اطراف افکند. از یاران او جز حضرت عباس (ع) کسی بر جای باقی نمانده و همگی به درجه شهادت نائل آمده بودند. اینک این دو تن بودند با یک دریا قشون مجهز و آماده…

سیدالشهدا در حالی که جوانب را از نظر می‏گذرانید به برادر خود قمر بنی‏هاشم که مانند کوهی استوار در کنارش ایستاده بود فرمود:

می‏بینی که یزید و عمالش با ما چه کردند و چه وضعی را پیش آوردند. کلیه یاران و دوستان و خویشان ما کشته شدند و زنان و کودکان نیز از تشنگی و شدت مصائب نزدیک به مرگ هستند.

قمر بنی‏هاشم که می‏خواست در همین زمینه با برادر بزرگوار خود صحبت نماید قادر به تکلم نگردید زیرا یک باره صدای واعطشا از خیمه‏های اهل‏بیت به گوش رسید و مکالمه آنها را متوقف ساخت.

دو برادر سریعا نگاهی به پشت سر، که محل نصب چادرها بود انداختند و از تشنگی که اهل خیام مخصوصا کودکان دچار آن بودند به حالت خاصی دچار شدند زیرا متجاوز از چهل و هشت ساعت است که آب به چادرها نرسیده بود.

عباس (ع) که عنوان سقای کربلا را داشت از شدت تأسف و تأثر بر خود می‏پیچید و صدای ناله کودکان اختیار

از کفش می‏ربود و بالاخره طاقت نیاورد و به سیدالشهدا عرض کرد اگر اجازه فرمائی برای تحصیل آب اقدامی بکنیم و اگر موافقت کنی روانه میدان شوم شاید بتوانم به طرف فرات راهی پیدا کنم.

امام (ع) فرمودند: ای عباس؛ خود من هم در این فکر هستم و ما باید به اتفاق در این باره عمل نمائیم. هر دو به میدان می‏رویم. من به قلب لشگر هجوم می‏برم و شیرازه و نظم آنها را دستخوش تلاطم و بی‏نظمی می‏سازم. تو هم ای عباس با استفاده از موقعیت به طرف شریعه فرات روان شو تا شاید به آوردن مشکی آب موفق گردی…

حسین (ع) خود را به قلب سپاه زد و جنگ دلاورانه را آغاز نمود و حضرت عباس نیز فرات را هدف و مقصد قرار داد. عمرسعد که از دور ناظر فعالیت آنان بود به زیرکی دریافت که نقشه آنها چیست لذا بلافاصله فرمان داد که لشگریان هر اندازه بیشتر و زیادتر و هر چه زودتر و سریع‏تر آنها را در میان گرفته و محاصره نمایند.

عباس (ع) در حالی که خیل سربازان او را احاطه و

تعقیب می‏کرد شمشیرش را به حرکت درآورده و صف سربازان را می‏شکافت، به سوی فرات پیش می‏رفت و این عبارات را با صدای بلند بر زبان می‏راند:

»ای افراد ناپاک از سر راه من دور شوید زیرا من با قلبی محکم و روشن در مقابل شما قرار گرفته‏ام. چون رعد بهاری می‏خروشم و چون ابر بهاری بر شما شمشیر وارد می‏کنم و چون برق سوزنده بر شما می‏تازم. من فرزند علی هستم…

همان علی که زهره شیر از شنیدن نامش آب می‏گردید و دلاوران از برخورد با او به لرزه می‏افتادند.«

ابوالفضل (ع) این رجزها را می‏خواند و با صدای الله‏اکبر به فرات نزدیک می‏گردید. حمله عباس چنان سریع و همه جانبه بود که لشگریان دیوانه‏وار از سر راه او عقب می‏نشستند و راه را برای او باز می‏کردند. عباس سواره در حالی که مشکی در دست داشت وارد فرات گردید…

جای تأمل و درنگ نبود. باید سریع عمل کرد… مشک را پر از آب کرد و در روی زین مقابل خود نهاد. از شدت و سرعت عمل و با توجه به گرمی سوزنده هوا عرق

از سر و رویش می‏ریخت… تشنگی آزارش می‏داد… حال که مشک را از آب پر کرده و عازم می‏باشد چه مانعی دارد که با نوشیدن چند جرعه آب. تشنگی خود را رفع کند تا با روحیه تازه‏تر به جنگ بپردازد… دو دست ابوالفضل در آب فرورفت و با دو کف پر خارج شد. لبان ملتهب عباس که نزدیکی آب را حس می‏کرد از شدت عطش به لرزه افتاده بود. کف دست بالا آمد و نزدیک دهان قرار گرفت دیگر نوشیدن قطعی به نظر می‏رسید… ولی ناگاه رنگ عباس تغییر کرد و آب را بدون آنکه بنوشد بر زمین ریخت و سپس در حالی که عرق شرمندگی بر پیشانیش نشسته بود با خود گفت: «ای پسر علی این تو بودی که آب را می‏خواستی بنوشی و با آن رفع عطش کنی… آیا از تو ای عباس، چنین عملی شایسته است؟.. شایسته است که حسین فرزند فاطمه تشنه باشد و تو از آب کام برگیری، شایسته است که زنان و کودکان در انتظار آب بی‏تاب باشند و تو خود را سیراب سازی – شایسته است تو قبل از آنان تشنگی را فرونشانی… هیهات…. هیهات این کار برازنده تو ای عباس نیست«.

عباس (ع) در طول زندگی خیلی شجاعت و از خودگذشتگی از خویش نشان داد – خیلی حمیت و بزرگی به منصه ظهور رسانید… ولی اگر در مقابل این سئوال قرار بگیریم که کدام یک از اعمال آن حضرت بیش از دیگران جلب نظر کرده و در خور توجه است بدون شک باید گفت همین جریان فرات و خودداری از نوشیدن آب.

آیا برای قمر بنی‏هاشم با توجه به مراتب زیر اشکال و مانعی به نظر می‏رسید که به نوشیدن آب اقدام نماید؟

1 – مشک خالی را از آب پر کرده و عازم خیمه‏ها بود و با این ترتیب نیمی از وظیفه سنگین خود را از نظر رساندن آب عملی ساخته بود.

2 – در آن موقع حضرت ابوالفضل به هیچ وجه پیش‏بینی نمی‏کرد که در اثر یک مبارزه خونین دو دست وی قطع و مشک آب سوراخ می‏گردد و تقریبا یقین داشت که آب را به هر ترتیبی است به دست تشنگان خواهد رسانید.

3 – اگر قدری آب می‏نوشید بهتر می‏توانست به مبارزه

و جنگ ادامه دهد.

4 – اگر رفع عطش می‏نمود نه کسی بر او ایراد می‏گرفت و نه شخصی در آن بحبوحه، آن را جائی بازگو می‏کرد…

آری اگر قمر بنی‏هاشم با توجه به نکات ذکر شده عطش خود را رفع می‏نمود نه ایرادی شرعی داشت نه ایراد عرفی… ولی حضرت ابوالفضل طرز فکرش و طرز آموزش و پرورشش بالاتر از این حرفها و حسابها بود. غیرت و حمیت او – عزت و شرف و بلند نظری او به هیچ وجه اجازه نمی‏داد از خود رفع تشنگی نماید در حالی که صدای تشنگی کودکان و زنان در گوشش طنین‏انداز بود و قیافه درهم فشرده آنها از بی‏آبی در مقابل چشمانش مجسم می‏گردید. او چون نمی‏توانست برای خود تحت هیچ عنوان ارجحیت قائل گردد لذا آبی را که تا نزدیک دهان بالا برده بود با یک تصمیم ناگهانی بر زمین ریخت و از نوشیدن آن خودداری کرد…

با این ترتیب عباس (ع) دیگر در شریعه فرات کاری

نداشت لذا در حالی که حامل مشک بود از میان نخلستان که احتمال وجود دشمن کمتر می‏رفت راه خیمه‏ها و چادرها را پیش گرفت. ولی عمرسعد که از جریان امر مطلع شده بود و می‏دانست اگر آب به سیدالشهدا و اهل بیت برسد پیروزی سخت‏تر و دیرتر امکان‏پذیر خواهد گردید لذا عده‏ای را مأمور کرد که در پشت درختان خرما کمین کنند و او را غافل‏گیر کرده و به هر نحوی است از رسیدن آب به چادرها جلوگیری نمایند.

زنان و کودکان که دریافته بودند قمر بنی‏هاشم برای آوردن آب رفته، در نهایت اشتیاق توأم با نگرانی بازگشت او را انتظار می‏کشیدند و از طرف دیگر حضرت ابوالفضل که از میزان تشنگی آنان آگاهی کامل داشت منتهای عجله را در وصول به خیمه‏ها مبذول می‏نمود…

ولی ناگاه از پشت درختان شمشیری بالا رفت و با سرعت پائین آمد و با این عمل دست راست حضرت عباس (ع) از بازو قطع گردید… هر جنگاوری بود محققا با این پیش‏آمد روحیه خود را از دست می‏داد و حالت شکست به خود می‏گرفت

آخر مگر افتادن دست شوخی است. و اگر آن را بر زخمهای بیشماری که در بدن مبارکش وجود داشت اضافه نمائیم متوجه می‏شویم که قمر بنی‏هاشم چه وضعیتی را از لحاظ جراحات وارده تحمل می‏فرمود…

ولی جدا شدن دست نه تنها تزلزلی در روحیه ابوالفضل ایجاد نکرد بلکه برعکس او را مصمم‏تر و راسخ‏تر ساخت…

بلافاصله به محض قطع شدن بازو شمشیر را به دست چپ گرفت و در حالی که مشک پر از آب را در روی زین و جلوی خود گذارده بود این اشعار را می‏خواند و به پیشروی ادامه می‏داد.

و الله ان قطعتموا یمینی‏

انی احامی ابدا عن دینی‏

و عن امام صادق امینی‏

سبط النبی الطاهر الامینی‏

یعنی: شما که دست راست مرا قطع کردید بدانید که به خداوندی خدا سوگند با این عمل از حمایت دین خود دست نخواهم برداشت و در پشتیبانی از حسین نواده گرامی پیامبر اسلام به کمترین تأخیر و تزلزلی دچار نخواهم شد«

قمر بنی‏هاشم این اشعار را می‏خواند و با دست چپش شمشیر را به طرفین و جلو و عقب حرکت می‏داد تا از میان

سیل قشون که چون نگین انگشتر احاطه‏اش نموده بودند راهی باز کند و خود را به خیمه‏ها برساند. البته در ضمن این جریانات حضرت امام حسین (ع) در سخت‏ترین شرائط یکه و تنها به مبارزه اشتغال داشت و در صفوف فشرده قوای عمرسعد رخنه می‏کرد و برای کمک به برادرش فعالیت خستگی‏ناپذیری را ادامه می‏داد.

حضرت عباس (ع) به شرحی که داده شد منتهای کوشش را به کار می‏برد تا به هر نحوی است اهل‏بیت را از تشنگی برهاند و به همین نیت بود که با وضع واقعا اعجاب‏آوری راه خود را می‏گشود. در همین بین ناگهان شمشیر یکی دیگر از کفار که از وضعیت آشفته‏ای که قوای مخاصم در اطراف عباس (ع) ایجاد نموده بودند استفاده کرد فرود آمد و با این عمل دست چپ آن حضرت نیز قطع گردید…. آهی از رضایت از سینه عمرسعد و همراهان او برخاست زیرا کار را خاتمه یافته تلقی می‏کردند. ولی چقدر در اشتباه بودند آنها ابوالفضل (ع) را خوب نمی‏شناختند… می‏دانید آن حضرت پس از قطع دست چپ چه کرد؟ او کاری نمود که

هم اکنون که بعد از قریب هزار و سیصد سال آن را بازگو می‏نمائیم از اعجاب و شگفتی و عظمت روح و بزرگی عمل قمر بنی‏هاشم به بهت و حیرت فرو می‏رویم و به وضع خاصی دچار می‏گردیم…

خوب توجه کنید و چگونگی را در مقابل چشم مجسم نمائید… قوای خصم دور تا دور عباس (ع) را گرفته‏اند و هر کدام نهایت سعی را معمول می‏دارند که ضربه‏ی دیگری بر پیکر او را وارد سازند خود آن حضرت نه دست چپ دارد نه دست راست که حداقل با یکی از آنها دفاع نماید. یک فرد بدون دست در میان دریائی از دشمن. ولی ابوالفضل هیچ به فکر خود نبود و از اینکه به قطع دو دست دچار شده کمترین اهمیتی نمی‏داد زیرا تمام کوشش او، تمام وجود او برای رساندن آب مصروف می‏گردید و فقط به آن فکر می‏کرد و بس… بدن خود را به روی مشک آب که در روی زین قرار داشت خم نمود به طوری که کاملا مشک در زیر بدن او قرار گرفت و این به آن جهت بود که مشک از تیررس دشمنان در امان باشد.

در همان حالت که مشک را در پناه بدن خود گرفته بود با مهمیز به اسب فشار آورد تا اسب سریع‏تر پیش رود و به هر ترتیبی است آب را به تشنه لبان برساند و در همین وضعیت نیز این رجز را با صدای بلند و غضبناکی خطاب به خویش می‏خواند:

یا نفس لا تخشی من الکفار

و ابشری برحمة الغفار

مع النبی سید الاطهار

قد قطعوا ببغیهم یساری‏

و قد طغوا آل البغی الکفار

فاصلهم یا رب حر النار

یعنی: ای نفس من… ای عباس، هر چند دست چپ تو نیز قطع و بریده شده ولی هیچ ترس و بیمی به خود راه مده زیرا رحمت و آمرزش خداوندی شامل تو می‏باشد و با پیامبر گرامی محشور خواهی گردید. خدایا دشمنان و مخالفین دین حق عصیان نمودند و به مخالفت برخاستند خداوندا خودت آنها را به آتش جهنم بسوزان و به روسیاهی دچارشان فرما.

حضرت ابوالفضل (ع) به این ترتیب و با این بیانات به پیشروی خود ادامه می‏داد فاصله با چادرها کمتر می‏گردید

و امید رسیدن آب به تشنگان قوت می‏گرفت. التهاب زنان و کودکان نیز که طرز پیشرفت عباس (ع) را تعقیب می‏کردند و خود را در رسیدن به آب موفق تصور می‏کردند زیادتر و بیشتر گردیده بود.

در همین بین که همه شاهد توفیق را در آغوش می‏دیدند ناگاه یکی از دشمنان گرز سنگینی را که در دست داشت در نهایت قوت بر سر قمر بنی‏هاشم فرود آورد و این ضربت به قدری سخت و شکننده بود که وضع خطرناکی برای علمدار کربلا ایجاد کرد ولی با وجود اینکه آخرین مقاومت عباس (ع) درهم کوفته شده بود مع هذا با همان حالت، باز تصمیم داشت به هر قیمتی که ممکن است در آخرین دقایق زندگی آب را به مقصد برساند ولی افسوس… افسوس که این امر امکان‏پذیر نگردید زیرا ناگهان تیری از چله کمان یکی از سربازان عمرسعد خارج گردید و درست بر مشک آب فرونشست. خوردن تیر به مشک همان و خالی شدن آب همان.

… با سوراخ شدن مشک، تمام امید حضرت ابوالفضل به ناامیدی تبدیل گردید و واقعا باید گفت به همان ترتیب که آب

از مشک خارج می‏گردید و بر زمین می‏ریخت به همان قسم نیز عباس (ع) به مرگ نزدیک‏تر می‏گردید. در این موقع دشمنان آنا از فرصت و موقعیت استفاده نموده و با یک یورش و حمله دسته‏جمعی بر او تاخته و از اسب به زیر انداختند… عباس (ع) که مرگ را نزدیک می‏دید برای آنکه حسین (ع) را که یکه و تنها در میان دشمنان مبارزه می‏کرد متوجه جریان نماید فریاد برآورد: ای برادر، برادرت را دریاب.

سیدالشهدا با شنیدن صدای قمر بنی‏هاشم سخت‏ترین و پی‏گیرترین حمله‏ها را متوجه قوای متخاصم نمود و به هر ترتیبی بود خود را به حضرت عباس (ع) که با بدنی خون‏آلود و تکه‏تکه در روی زمین قرار داشت رسانید. گویا قمر بنی‏هاشم فقط انتظار آخرین دیدار برادر را داشت زیرا پس از آنکه به دیدن برادر ارجمند و گرامی خود نائل آمد چشم برهم گذارد و به درجه شهادت نائل آمد و افتخار ابدی را نصیب خود ساخت. در این موقع بود که حضرت امام حسین نگاهی عمیق به چهره خون‏آلود و زخمی برادر انداخت و سپس با لحن مخصوصی فریاد برآورد. الان

انکسر ظهری و قلت حیلتی: با کشته شدن عباس پشتم شکست و کارم به پایان رسید:

با این ترتیب هفتاد و یکمین فصل کتاب طلائی با شهادت عباس خاتمه پذیرفت. عباس (ع) چه شرافتمندانه و شجاعانه جنگید و چه غیرت و حمیتی از خود نشان داد و در عالم برادری چه وفا به عهدی را از خویش بر جای گذارد. او وظیفه پرچمداری – برادری – سقائی را به بهترین وجه ممکن که مافوق تصور بشر می‏باشد ایفا نمود و در این راه سخت‏ترین و مهیب‏ترین صدمات و لطمات را بر جان تقبل کرد برای آنکه متوجه شوید که در روز عاشورا قمر بنی‏هاشم تا چه اندازه در معرض شمشیر و نیزه و تیر و کمان قرار داشت و تا چه حد بدنش مورد اصابت آنها قرار گرفت کافی است بدانید حضرت امام حسین (ع) نتوانست جسد ابوالفضل را مانند سایر شهدا به خیمه و پهلوی اجساد سایرین ببرد زیرا آنقدر شمشیر بر بدن وی فرورفته، آنقدر نیزه در گوشت و پوست و استخوان او جا گرفته آنقدر تیر و گرز، با پیکرش

آشنا شده بود که به هیچ وجه انتقال جسد آن حضرت امکان‏پذیر نبود مخصوصا آنکه دو دست مبارکش قطع و دور از بدن افتاده بود.

السلام علیک ایها العبد الصالح المطیع لله و لرسوله و لامیرالمؤمنین و الحسن و الحسین صل الله علیهم و سلم. السلام علیک و رحمة الله و برکاته و مغفرته و رضوانه و علی روحک و بدنک. اشهد و اشهد الله انک مضیت علی ما مضی به البدریون.

سلام و درود بر تو باد ای بنده شایسته خدا که مطیع اوامر الهی و فرستاده او بودی و از امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین پیروی و تبعیت نمودی.

سلام بر تو ای بنده مقرب خدا که رضا، خوشنودی و مغفرت الهی را شامل خود گردانیدی.

خدا را گواه می‏گیرم که تو با همان درجه و مقام که مخصوص شهدای جنگ بدر می‏باشد به شهادت نائل آمدی و در ردیف و هم‏پایه آنها قرار گرفتی…