جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

عباس، هارون کربلا

زمان مطالعه: 8 دقیقه

فرزند رشید ام‏البنین علیهاالسلام، هارون اباعبدالله علیه‏السلام بود، الا أنه لیس بامام!

حجةالاسلام و المسلمین مرحوم سید مصطفی سرابی خراسانی «قدس سره» صاحب کتاب هفتاد گفتار سرابی، گفتار جالبی در مقام و مرتبت والای عباس بن علی علیهماالسلام دارد که اقتباسی از آن را ذیلا می‏خوانید:

بدانید که حضرت ابی‏الفضل علیه‏السلام نه فقط برادر جسمانی حضرت حسین علیه‏السلام، بلکه برادر ایمانی و روحانی آن حضرت نیز بوده است، روی همان قاعده‏ای که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و حضرت علی علیه‏السلام از نور واحد بودند و مکرر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به آن وجود مقدس «أنت أخی فی الدنیا و الآخرة» می‏فرمود. و این اخوت و برادری، لازمه‏اش تساوی و برابری آن دو در جمیع جهات و درجات نیست. مقام امامت بالاتر بوده و ابی‏الفضل علیه‏السلام تابع امام بوده است.

حضرت عباس را بایستی از اقطاب و اوتاد دانست، در زیارتش می‏گوییم: «أیها العبد الصالح«. این تعبیر، حاکی از مقام بسیار والای عباس علیه‏السلام است. زیرا وقتی انسان به اعلا درجه، مطیع مولی شد، عبد و بنده می‏شود، و بندگی هم مراتبی دارد، تا آنجا که فرموده‏اند: «العبودیة جوهرة کنهها الربوبیة«. بلا تشبیه، مانند حدیده‏ی محماة (یعنی آهن گداخته) می‏شود که آهن است ولی به واسطه‏ی شدت اتصال به آتش، جنبه‏ی کثرت و ثقالت و تیرگی و آهنیت خویش را دور انداخته و تمام صفات آتش از سوزندگی و درخشندگی را به خود گرفته است. اباالفضل علیه‏السلام نیز به واسطه‏ی شدت عبادت و اطاعت از خدا و رسول و پدرش امیرمؤمنان و امام وقت خودش، و حمایت از دین و اعراض از دنیا، و بی‏اعتنایی به هوا و هوس و جاه و جلال و فرزند و عیال و اموال، مظهر خداوند «قاضی‏الحاجات» و ملقب به باب‏الحوائج گردیده است.

او عبدی صالح بوده، و هر چیزی در عالم خود، اگر صالح شد اثر خوب دارد، مانند میوه یا دوا، تا برسد به انسان؛ و بر عکس اگر فاسد شد گذشته از آن که نفع ندارد ضرر هم دارد، و هر چه فسادش بیشتر ضررش نیز زیادتر. چنانچه درباره‏ی عالم فاسد گفته‏اند: «اذا فسد العالم فسد العالم«. عبدصالح یعنی آن کسی که هر چه می‏کند برای خدا می‏کند؛ قوه‏ی عاقله‏ی او قوی و وجودش خالی از صفات رذیله و دارای صفات

حسنه است و مراتب تقوی را از انزجار و انصراف و تمکن و استقامت – همه را طی کرده و فانی فی‏الله شده است.

آن بزرگوار نیز حقا چنین بوده که وقتی شمر به لحاظ خویشاوندی‏یی که از سوی مادر با او داشت امان نامه‏ای از سوی ابن‏زیاد برایش آورد و با این کار حضرت عباس را بر سر دو راهی‏یی قرار داد که یک طرف آن به کشته شدن و طرف دیگرش به سلامتی جان و مال و ریاست ختم می‏شد، وی استقامت در ایمان را از دست نداد و تکان نخورد و آگاهانه و آزادانه تن به مرگ داد و دست از یاری برادر، که حقیقت دین بود، برنداشت. پس او براستی عبد صالح علیه‏السلام بوده، و چه خوب است نمازگزاران توجه داشته باشند که وقتی در سلام آخر نماز می‏گویند «السلام علینا و علی عباد الله الصالحین» سلام به آن حضرت هم داده و می‏دهند، از هر کجا که باشند.

نیز اینکه امام زین‏العابدین علیه‏السلام فرموده است: «ان لعمی العباس درجة فی الجنة یغبطها جمیع الشهداء» (1)، یعنی برای عموی من عباس درجه‏ای در بهشت است که جمیع شهدا به آن غبطه می‏خورند؛ البته آن درجه ناشی از مراتب و درجات تقوا و ایمان اشخاص است و کلمه‏ی شهدا را هم جمع با الف و لام آورده که شامل تمام شهیدان عالم باشد.

همچنین، اینکه فرموده‏اند: خدا در عوض دو دستی که عباس در راه خدا داده، دو بال به او مرحمت فرموده است که سیر در عالم ملکوت می‏کند مانند جعفر طیار، بلکه بالاتر؛ این دو بال علم است و عمل که برای روح انسان به منزله‏ی دو بال است، همان‏طور که پرندگان به واسطه‏ی دو بال پرواز می‏کنند، مناظر خوب می‏بینند و در هوای خوب تنفس می‏نمایند و آزادانه سیر می‏کنند و اگر دو بال را نداشته باشند یا فاقد یکی از آنها باشند از تمامی آن نعمتها محروم خواهند بود بلکه روی خاک افتاده و پایمال می‏شوند؛ انسان هم باید بداند و عمل کند. چه، اگر ندانسته عملی کند، یا بداند و نکند یعنی عالم بلا عمل باشد، یا مثل اکثر مردم نداند و نکند، وقتی روح وی از قفس تنش بیرون شود نمی‏تواند پرواز کند و در نتیجه در همان عالم حیوانیت و زندان دنیا و ملکوت سفلی، که عالم اجنه و شیاطین است، یا بنا به اخبار برهوت میان چاه مبتلا خواهد

بود، ولی اگر هر دو بال علم و عمل را قوت داد، وقت خروج از بدن پر باز کرده و پرواز خواهد کرد.

جناب ابی‏الفضل علیه‏السلام چنین بود: علم را به اعلا درجه داشت و عمل را هم خوب نشان داد؛ دو دست ظاهر را در راه حق داد و دو دست باطنی و قدرت معنوی گرفت و مشمول رحمت خداوند شد. مخصوصا وقتی که دست چپ وی افتاد گفت: «و أبشری برحمة الجبار«. اینکه میان همه‏ی اسماء الله، اسم جبار را ذکر کرد، که از ماده‏ی جبیره و جبران است، می‏خواست بگوید که جبران کننده‏ی قطع این دست، دست رحمت خدای جبار است.

پیشوایان ما گفته‏اند و در علوم امروزه هم ثابت شده بلکه به تجربه رسیده است که، مغز و فکر پدر و رحم و شیر مادر در تکون شخصیت و صفات اولاد مدخلیت دارد و همان طور که امراض جسمانی ممکن است به ارث برسد، روحیات و ملکات نفسانی و اخلاق هم موروثی است. از همان روز که علی علیه‏السلام خواست همسر تازه‏ای برگزیند و ام‏البنین علیهاالسلام را اختیار کرد، همین فکر را داشت که مردی با ایمان کامل و تقوای استوار و دارای شخصیتی ثابت قدم و حامی حقیقی دین و حامل لوای اسلام به وجود آورد.

نطفه‏ی ابی‏الفضل علیه‏السلام با آن فکر پاک خداپرستی و حقیقت ایمان بسته شده و در رحم یک مادر پارسا، مانند ام‏البنین علیهاالسلام قرار گرفته است. پس حضرت ابی‏الفضل علیه‏السلام نیز به نوبه‏ی خود، جلوه‏ای از جلوات و رشحه‏ای از رشحات ولایت است به مصداق «الولد سر أبیه«، علی علیه‏السلام که سر الله است، ابی‏الفضل علیه‏السلام هم دارای مقام سر بوده بلکه به مقام سر السر رسیده است. و همچنین همان طور که حضرت علی علیه‏السلام علمدار پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم در دنیا و آخرت بود که فرمود: «أنت صاحب لوائی فی الدنیا و الآخرة» (که حق پرستی و رحمت واسعه‏ی الهی تعبیر به علم شده است که علامت است) ابی‏الفضل علیه‏السلام نیز در عاشورا علمدار امام حسین علیه‏السلام شد، زیرا گذشته از آنکه او واجد تمام شرایطی که در علمداران ظاهر می‏باشد (از حسب و نسب و شجاعت و وجاهت و طول قامت و قدرت باز و دیگر چیزها) بود، معنا هم مظهر و نماینده‏ی علی علیه‏السلام بوده است، و علم کربلا هم، در حقیقت همان علم پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بوده و در قیامت هم بروز خواهد کرد.

نیز چنانکه علی علیه‏السلام ساقی حوض کوثر است (که خیر کثیر و علم و ایمان و مایه‏ی حیات طیبه است) ابی‏الفضل علیه‏السلام هم ملقب به سقا شد، آن هم نه فقط برای آنکه – بنا به نقلی که شده است – چند مشک آب به خیمه‏ها آورده (گرچه آن هم مهم بود(، بلکه سقایت منصب اجدادی وی بود که از زمان عبدالمطلب در خاندان بنی‏هاشم قرار داشت و امام علیه‏السلام خواست برادرش این افتخار را داشته باشد، بعلاوه در سقایت و احیای نفوس مظهر و نماینده‏ی حضرت علی علیه‏السلام باشد و افزون بر این همه، کربلا مدرسه‏ی اخلاق، و آنها نیز معلم بشر بوده‏اند و آن بزرگوار به تمام بشر دستور داده که در مواقع سختی به داد بیچارگان برسند و مخصوصا تشنگان را سیراب نمایند.

نکته‏ی دیگر آنکه: باید دانست همان طور که خدای متعال در این عالم، خورشید و ماه را خلق کرده، و مرکز نور خورشید است و ماه در شبها جانشین آن می‏شود و از وی کسب نور می‏کند؛ در عالم معنی نیز، خورشید حقیقت محمدیه است و ماه هم که خلیفه‏ی او باشد علی علیه‏السلام است که به مفاد «أنا عبد من عبید محمد صلی الله علیه و آله و سلم از او کسب فیوضات کرده است.

حال به کربلا بیایید: در کربلا هم، خورشید ولایت یعنی جمال حسینی علیه‏السلام در خیمه‏ها جلوه‏گر بود و قمر بنی‏هاشم یعنی ابی‏الفضل علیه‏السلام از آن حضرت کسب نور علم و معرفت و فیوضات (حتی همان شجاعت و قوت بازو در میدان جنگ) می‏کرد و در تمام اوقات از ولی خدا مدد می‏خواست، حتی آن وقتی که خواست جان بسپارد و گفت: برادر، برادرت را دریاب؛ نه این است که مقصودش کمک برای این عالم بود، بلکه چون وقت انتقال از این نشأه به نشأه‏ی دیگر، و وقتی بسیار صعب و مشکل بوده است، از ولی عصر خویش مدد خواست که باز هم استقامت کامل از دست نرود و نیز از بس که عاشق جمال حسینی بود، می‏خواست در آن دم آخر هم یک بار دیگر چشمش بدان جمال بیفتد که در حقیقت، جمال الهی را دیده باشد. گویا زبان حالش این بیت بوده است:

بر سر بالین بیا که آخر عمر است‏

رخ بنما کاین نگاه باز پسین است‏

و حضرت ابی‏الفضل علیه‏السلام بس خوش صورت و نیک منظر بود، او را ماه بنی‏هاشم می‏گفتند و هر وقت در کوچه‏ها عبور می‏کرد، مردم به تماشای جمالش جمع می‏شدند.

و چون یکی از معجزات پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم شق‏القمر بوده است، امام حسین علیه‏السلام هم خواست در کربلا شق‏القمر کرده باشد؛ این بود که اجازه داد قمر بنی‏هاشم علیه‏السلام به میدان برود. و او اگر چه برای آوردن آب رفت، اما کارش با دشمن به جنگ کشید و فرق همایونش منشق گشت.

و اینکه نقل کرده‏اند که آن جناب نزد امام علیه‏السلام آمد و گفت: «لقد ضاق صدری و سئمت عن الحیاة» (یعنی سینه‏ام تنگ شده واز این زندگی دنیا خسته شده‏ام) به گمانم، مقصودش شکایت از تنگی سینه‏ی ظاهری و جسمانی نباشد، زیرا شأن او و امام هر دو اجل از این بوده است، بلکه مقصود دیگری داشته که برای توضیح آن بایستی مقدمتا بگویم: بزرگان گفته‏اند هر ظاهری باطنی دارد «لکل ملک ملکوت«. ریه (یعنی جگر سفید) برای تنفس است و در درون آن سینه‏ی باطنی که صدر باشد قرار دارد. و او یکی از بواطن سبعه‏ی قلب است که محل اسلام است و از برای او هم انشراح و باز شدن است که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: علامتش سه چیز است: «التجافی عن دار الغرور و الانابة الی دار الخلود و الاستعداد للموت قبل حلول الفوت» یعنی دوری جستن از دنیا که دار غرور است و توجه و رجوع به عالم آخرت و مهیا شدن برای مرگ پیش از آنکه اجل حتمی برسد.

البته انشراح صدر هم مراتب دارد: حضرت موسی علیه‏السلام در طور، شرح صدر خواست و به پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم درجه‏ی اعلای آن رسید که خدا در قرآن بر او منت گذارده و گفته است: (ألم نشرح لک صدرک(. به نظر می‏رسد در کربلا هم، حضرت ابی‏الفضل علیه‏السلام نزد طبیب عشق و روح آمده و همان شرح صدر را خواسته است. شاید هم می‏خواسته بگوید تو امام علی‏الاطلاق و ولی خدایی و استعداد تحمل این همه مصائب را داری و کربلا برای تو معراج است، همان طور که جبرئیل نتوانست در سفر معراج دوش به دوش جدت برود من هم نمی‏توانم، اذن بده زودتر بروم جان بسپارم و قالب تهی کنم.

وقتی از این بنده‏ی نگارنده سؤال شد که کدام یک از کارهای ابوالفضل علیه‏السلام مهمتر است، گفتم: آنچه وی از جانبازی و فداکاری و شجاعت و امثال آنها کرده، همه مهم است؛ ولی به نظر من دو عمل وی به جهات عدیده از سایر اعمال اهمیت بیشتری داشته است:

یکی، چنانچه گفته شد، برایش امان نامه آمد و او رد کرد؛

دیگر آنکه، وارد شریعه شد و آب را برابر دهان آورد تا بیاشامد و با آن شدت عطش نیاشامید.

حتی این قسمت دوم مهمتر است، زیرا در قسمت اولی بعض احتمالات به واسطه‏ی قوه‏ی واهمه ممکن است داده شود. مثل اینکه نزد برادرش بود و حیا مانع شده، یا آنکه زنها و جوانها یا اصحاب مانع رفتن وی می‏شدند یا احتمال کذب و خدعه در گفتار شمر و امثال آنها بوده است، ولی در میان شریعه هیچ یک از این امور نبود و اگر آب می‏خورد کسی نمی‏فهمید یا اهمیت نمی‏داد و ملامت نمی‏کرد، غیر از آنکه بگوییم مرد حق و حقیقت و راستی و جوانمردی، و معلم مساوات و مواسات و سایر محاسن اخلاق و برادری و دوستی بود و راه دیگری نداشت.

یک مطلب دیگر: علمای علم اصول بحثی دارند و می‏گویند: امر به شی‏ء مقتضی نهی از ضد آن است؛ ابی‏الفضل علیه‏السلام آن قدر به امر مولای خود اهمیت می‏داده که در برابر فرموده‏ی امام که: «برو آب بیاور» گویی حتی آب خوردن خودش را مانع می‏دید و منهی عنه می‏دانست.

می‏گویند: در آن وقت، ذکر عطش الحسین علیه‏السلام و اغلب معنی می‏کنند که یادش آمد از لب خشک برادرش؛ این نیز به نظرم درست نمی‏آید، زیرا او تشنگی امام را فراموش نکرده بود تا آن وقت یادش بیاید، بلکه چون اساسا ذکر عطش الحسین علیه‏السلام خود یک عبادتی است و لذا متعلق امر واقع شده، شاید ابی‏الفضل علیه‏السلام هم خواسته است این عبادت را به جا آورد (2).


1) خصال شیخ صدوق: صفحه 68.

2) نقل از: هفتاد گفتار سرابی، صفحه‏ی 165.