جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

ظهور کرامت باهره از حضرت ابوالفضل در بلده‏ی اردبیل

زمان مطالعه: 4 دقیقه

مرحوم خیابانی در کتاب وقایع الأیام، بخش مربوط به محرم الحرام می‏نویسد:

چون مقارن اختتام این کتاب مستطاب، کرامت باهره‏ای از حضرت ابوالفضل العباس علیه‏السلام در بلده‏ی اردبیل ظاهر شد که خصوصیت و اهمیت تمامی دارد، لذا لازم دیدم که [داستان آن] برای روشنی چشم مؤمنین و مزید امیدواری محبین اهل‏بیت طاهرین علیهم‏السلام در این نسخه‏ی نفیسه درج شود.

قبل از اینکه این کرامت در تبریز معروف و منتشر شود، جمعی از اکابر تجار در مجلسی از برای حقیر تفصیل را نقل کردند. بنده منتظر شدم تا مکاتیب متواتر و در مجامع مذکور و منتشر گردید و حقیر بعضی از آن مکاتیب را که از موثقین تجار از اردبیل ایفاد داشته بودند خواستم که بعد از اتمام کتاب در اختتام ثبت کنم. از حسن اتفاق، سه نفر از سادات عظام و آقایان ذوی العزة و الاحترام: جناب سلیل الاطیاب آقا سید حسین آقا، ولد آقا میرزا زین‏العابدین، برادر مرحوم عالم جلیل حاجی سید کاظم آقای خلخالی که سابقا در تبریز ساکن و چندی قبل در نجف اشرف به رحمت حق پیوست، و آقا سید جواد و آقا سید ابراهیم، پسران همین سید معظم «قدس سره» که هر سه از مشتغلین و محصلین مدرسه‏ی ملاابراهیم هستند، از اردبیل وارد تبریز شدند که خودشان حاضر واقعه و شاهد این کرامت باهره بودند و جناب آقای سید حسین آقا زبانا [کذا] در مجلس عمومی و برای حقیر در مجلس خصوصی، این کرامت را نقل فرمود، حقیر به این قناعت نکرده عرض کردم که چون بنده درصدد ثبت این کرامت هستم می‏خواهم به خط خود مرقوم فرمایید تا اضبط و اوقع باشد.

آقا سید حسین آقا قبول فرموده تفصیل کرامت را به خط خود مرقوم داشتند. حاصل مرقومه‏اش به این نحو است که:

روز هشتم شوال از سنه‏ی 1341 طرف عصر در بلده‏ی اردبیل، در مدرسه‏ی ملاابراهیم نشسته بودم، دیدم که اهل شهر با اضطراب از هر طرف می‏دوند. گفتم: چه واقع شده؟! گفتند: حضرت ابوالفضل علیه‏السلام به کسی غضب کرده تحقیق کردم که قضیه چطور است گفتند.

در شهر مالگیری است، دو نفر پلیس به حکم نظمیه به خانه ضعیفه‏ای رفته [اند] که پنج و شش صغیری داشته و معاش آنها منحصر به یک اسبی بوده است. اسب را از طویله کشیده‏اند که ببرند، ضعیفه آمده با کمال عجز التجا نموده و حضرت ابوالفضل علیه‏السلام را شفیع آورده، و پلیس دست کشیده خارج شدند. در این حال پلیس خبیثی، احمد نام، رسیده به این دو نفر گفته که اینجا چه کار می‏کنید؟ گفتند در این خانه اسبی هست خواستیم بیاوریم، ضعیفه حضرت ابوالفضل علیه‏السلام را شفیع آورد و ما دست کشیدیم. احمد به آن دو نفر تغیر کرده داخل خانه‏ی ضعیفه شده اسب را بیرون آورده. ضعیفه باز آمده عجز و التجا نموده، آن شقی قبول نکرده، بالاخره حضرت ابوالفضل علیه‏السلام را شفیع آورده، آن خبیث گفته حضرت ابوالفضل علیه‏السلام مردی بود در سابق مرده و گذشته، اگر می‏داند بیاید اسب را از من بگیرد و به تو بدهد! ضعیفه گفته یا اباالفضل علیه‏السلام، خودت می‏دانی که این چه می‏گوید، دیگر چاره از دست من رفته خودت حکم کن. در این حال، پسر مجیدخان، همسایه‏ی ضعیفه، آمده چهار هزار به احمد پلیس داده که از اسب دست بکش، قبول نکرده اسب را از خانه بیرون آورده تقریبا بیست قدم رفته، مجیدخان خود مصادف شده چهار هزار علاوه کرده هشت قران می‏دهد. آن خبیث باز قبول نکرده، به یکی از آن دو پلیس گفته بیا سوار شو و اسب را ببر.

چون آن شخص خواست که سوار شود، احمد به او گفت: چرا من این طور شدم؟! عطسه نمود و دو مرتبه سرفه کرده، فی‏الفور روی او سیاه شده و بر زمین افتاده به درک واصل گردید. آن دو پلیس حال را بدین منوال دیدند، فرار کرده به نظمیه خبر دادند. نظمیه حکم کرد قضیه را پنهان کنید و مخفی او را غسل داده دفن نمایید.

پلیسها آمدند و خلق را، که برای تماشا ازدحام کرده بودند، کنار نموده نعش آن خبیث را به خانه‏ی خود بردند که غسل دهند. رئیس قزاق مطلع شده حکم کرد که بروید جنازه‏ی او را بگیرید و بگذارید مردم ببینند و تماشا کنند. قزاقها آمده در مقابل [مقبره‏ی] شیخ «صفی‏الدین اردبیلی» با پلیسها تصادف کردند که می‏خواستند جنازه را در مقبره‏ی شیخ صفی دفن کنند، قزاق‏ها مانع شده نعش او را گرفتند و کفنش را پاره کردند که مردم نگاه کنند. آقا سید حسین آقا گوید که: بنده و آقا سید جواد و آقا سید ابراهیم در مدرسه در منزل بودیم که گفتند نعش او را قزاق‏ها آورده در میدان عالی‏قاپو در مقابل شیخ انداخته‏اند

که مردم تماشا کنند. ما هم رفتیم که ببینیم. جمعیت زیادی بود. با صعوبت و زحمت تمام خود را سر نعش آن خبیث رسانیدیم، دیدیم صورت نحس او سیاه شده به رنگ آلبالو و از کثرت تعفن و شدت رایحه منتنه‏ی آن خبیث زیاده از یک دقیقه نتوانستیم توقف بکنیم. و گوید: بعضی از موثقین تجار گفتند که، دیدیم فک اسفل او عقب رفته و فک اعلا پائین آمده، دهنش مثل دهن سگ شده بود!

در مکتوب دیگر نوشته بودند که، تمام مرد و زن و بزرگ و کوچک آمده تماشا کردند و جنازه را به سنگ می‏زدند. الی عصر ماند، بعد به پایش ریسمان انداخته تمامی بازار و محلات را بگردانیدند، وقت غروب بدن نحس او را برده در کنار شهر در صحرا به چاه انداخته خاک ریختند. تا حال به این آشکاری کرامتی ظاهر نشده بود. از دوشنبه هشتم شوال الی امروز، هفت شبانه‏روز است بازار و دکان و کوچه‏ها چراغانی و شب و روز در بازار و محلات روضه‏خوانی است. (1).


1) وقایع الأیام خیابانی: جلد محرم الحرام؛ الکلام یجر الکلام: آیت‏الله حاج سید احمد زنجانی «قدس سره«.