خورشید هفتمین روز محرم تازه طلوع کرده بود که غروب مردانگی و مروت سپاه عمر سعد را فراگرفت. پلید سیرتان روبه صفت، فرات را به محاصره درآوردند. شمشیرهای آخته و نیزهها در کنار هم قرار گرفت و همگان گوش به فرمان دادند که:
– قطرهای آب به سپاه حسین و خاندان او نرسد تا….
آری، هنوز صدای چکاچک شمشیرها و نیزهها گوشها را نمیآزرد که تیر دشمنی و مبارزه به سوی خیمههای حسینی پرتاب شد. این عمل ناجوانمردانه چون خنجری روان حسین و عباس علیهالسلام را مجروح ساخت؛ جراحتی که صدای العطش کودکان و جگرهای تشنهی زنان بر سوزش و دردش میافزود.
ناگهان نگاه امام حسین علیهالسلام به سوی عباس علیهالسلام روانه شد و با تأملی بصیرت بخش مأموریت آب آوردن از شریعه را به وی سپرد. سی سوار و بیست پیاده همراه عباس حرکت کردند و با بیست مشک راهی «مشرعهی» فرات شدند.
نافع بن هلال پیشاپیش میرفت تا راه را برای دیگران گشوده، مسیر را هموار سازد و عباس، خوشحال از این مأموریت، بسان شیری غران، سپاه دشمن و سربازان فرات را کنار میزد و به آب نزدیک میشد.
عمرو بن حجاج، که سر دستهی مأموران محافظ آب بود، پیش آمد تا
نافع را تحت تأثیر قرار دهد و همرنگ خود کند، گفت: به چه کار آمدهای؟
– آمدهایم آبی که ما را از آن بازداشتهای بنوشیم.
– بنوش، گوارایت باد.
نگاه و کلام عمرو بوی نفاق و رنگ جدایی داشت و هالهای از کینه و دشمنی به خود گرفته بود، اما نافع زیرکتر از او بود. نگاه او را نشانه گرفت و ادامه داد: نه؛ به خدا قسم، در حالی که حسین علیهالسلام و خاندان اصحابش، در مقابل چشمان تو در تشنگی به سر میبرند، قطرهای از آن را نمینوشم.
عمرو سری از خیرهسری تکان داد و گفت:
– نه، برای آنان نمیشود. ما را گذاشتهاند که آب اینجا باشد و قطرهای از آن به حسین و اصحابش نرسد.
ناگاه عباس علیهالسلام همراه با دلاوران پاکدل به سوی شریعه یورش بردند و مشکها را لبالب از آب کردند. رشادت چشمگیر ابوالفضل راه هرگونه تدبیر را بر دشمن بست و آنان را متحیر ساخت. سرانجام مشکها با قامتی برافراشته در خیمهها آرام یافته و تمامی تشنگان از دست سخاوت و دلیری عباس سیراب شدند. از آن روز لقب «سقا» بر بلندای وجود ابوالفضل علیهالسلام چون نشانی درخشان نمایان شد و همگی او را لایق این عنوان شمردند (1).
1) انساب الاشراف، ج 1، ق 1؛ سردار کربلا، ص 284؛ زندگانی حضرت ابوالفضل العباس، ص 169 – 166.