نزد اهل تحقیق مسلم است که طالب فرزند ابوطالب (برادر امیرالمؤمنین) علیهالسلام از اول دعوت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اسلام پذیرفته است. زیرا چون شخص پژوهشگر، با چشم بصیرت به زندگانی ابوطالب بنگرد، مشاهده میکند که چگونه وی از حضرتش مواظبت و حمایت مینمود، از جمله آن که فرزندانش را گرداگرد شمع وجود مبارکش به پرواز درمیآورد و در تمامی احوال، آنان از رسول خدا صلی الله علیه و آله جدا نمیشدند، به خصوص آن که آیات باهراتی نیز از حضرتش مشاهده مینمودند. از این رو هرگز در صدق مدعای ما مبنی بر ایمان طالب تردید نمیکند؛ و چه نیکو این شعر طالب از این حقیقت پرده برمیدارد:
اذا قیل: من خیر هذا الوری
قبیلا و أکرمهم اسرة
أناف بعبد مناف أب
و فضله هاشم الغرة
لقد حل مجد بنیهاشم
مکان النعائم و النثرة
و خیر بنیهاشم احمد
رسول الاله علی فترة
چون گفته شود از میان مردم بهترین قبیله و ارجمندترین خانواده کیستند؟
گویم: عبد مناف (ابوطالب) را پدرش (عبدالمطلب) بلند پایه ساخت، که خود آن پدر را هاشم نیک سیرت فضیلت و برتری بخشیده است.
و فرزندان هاشم چنان مجد و شکوهی یافتند که در جایگاه نعائم و نثره (نام دو محل از محلهای گردش ماه) جای گرفتند.
و بهترین فرزندان هاشم محمد صلی الله علیه و آله است که پس از مدت زمانی فاصله با پیامبر پیشین، خداوند او را به رسالت برگزید (1).
در حدیث جابر انصاری، منزلتی والاتر از مجرد اسلام آوردن طالب ملاحظه میشود. او گوید:
به رسول خدا صلی الله علیه و آله عرضه داشتم؛ مردم میگویند: ابوطالب کافر از دنیا رفت.
فرمود ای جابر، پروردگار تو به غیب نهان آگاهتر است. در شب معراج من به آسمان، چون به عرش رسیدم، در آنجا چهار نور دیدم. گفتم: خدایا این انوار چیستند؟ فرمود: ای محمد، این عبدالمطلب، این ابوطالب، این پدرت عبدالله و این برادرت (پسر عمویت) طالب است. گفتم: ای خدا و ای مولایم، با انجام چه کارهائی به این درجه رسیدهاند؟ خطاب آمد: به کتمان ایمان و صبر و پایداری در راه آن تا هنگام مرگ (2).
شیخ کلینی در «روضهی کافی» از امام صادق علیهالسلام آورده است که فرمودند:
طالب قبل از جنگ بدر مسلمان بود و قریش او را به اکراه و اجبار همراه خود ساختند. در آن هنگام رجزخوانهای آنان در محلی فرود آمده و شروع به رجزخوانی کردند، طالب نیز فرود آمده و چنین رجز خواند:
یا رب اما یعزون بطالب
فی مقنب من هذه المقانب
فی مقنب المحارب المغالب
بجعله المسلوب غیر السالب
خداوندا! حال که قریش، طالب را در این لشکر انبوه سواره به جنگ آوردهاند.
در این لشکر سوارهای که به جنگ آمده و طالب پیروزیاند، آنان را تاراج رفته و مغلوب قرار ده نه تاراج کننده و غالب.
محمد بن مثنی حضرمی روایت میکند که رسول خدا صلی الله علیه و آله ابورافع: غلام عباس بن عبدالمطلب را هنگام جنگ بدر ملاقات نمود و از او دربارهی قومش پرسیدند. او به ایشان خبر داد که قریش آنان را به اکراه و اجبار از شهر با خود خارج ساختهاند (3).
شاهد بر این مطلب، سخن ابنجریر طبری است که از رسول خدا صلی الله
علیه و آله نقل میکند که در جنگ بدر فرمودند:
من مردانی از بنیهاشم و دیگران را میشناسم که قریش آنان را به اکراه همراه خود ساختهاند و ما نباید آنان را بکشیم. پس هر کس از شما با یکی از آنان برخورد نمود او را نکشد، و هر کس عباس بن عبدالمطلب را مشاهده کرد وی را به قتل نرساند، زیرا به اکراه به صحنهی جنگ آمده است (4).
در فوت طالب، اختلاف شده است، عدهای گویند: چون عازم بدر گشت مفقود شد و خبری از او به دست نیامد. دستهای دیگر اظهار میدارند: اسبش او را به دریا انداخت و غرق شد. و بعید نیست که چون قریش از اسلام آوردن او و فال بد زدن او به مغلوبیت آنان آگاهی یافت او را به قتل رسانده باشند؛ و سرگذشت او شبیه سعد بن عباده باشد که او را کشتند و گفتند: جنیان او را به تیر گرفتار ساختند.
1) بحارالأنوار، ج 9، ص 39 (طبع کمپانی(. سید علی خان در الدرجات الرفیعة تنها دو بیت آخر را ذکر نموده است.
2) روضة الواعظین، ص 71.
3) او که از اصحاب ائمه علیهمالسلام است، این حدیث را در کتاب خود نقل کرده است.
4) تاریخ طبری، ج 2، ص 282.