جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

صدا زدم: یا قمر بنی‏هاشم

زمان مطالعه: 3 دقیقه

بسم الله الرحمن الرحیم

با عرض سلام و خسته نباشید، خدمت همه‏ی دست اندرکاران تألیف کتاب «چهره‏ی درخشان قمر بنی‏هاشم اباالفضل العباس علیه‏السلام«.

این جانب (الف – م) 37 ساله اهل و ساکن شهرستان اقلید، از توابع استان فارس می‏باشم که ارادت خاصی به اهل‏بیت عصمت و طهارت علیهم‏السلام به ویژه آقا قمر بنی‏هاشم اباالفضل العباس علیه‏السلام دارم، به طوری که به محض این که اسمش را می‏برم، اشک در چشمانم حلقه می‏زند، چرا که هرگاه صدایش زده‏ام، جواب گرفته‏ام.

سال گذشته مشکلی برایم پیش آمد که متوسل به آقا قمر بنی‏هاشم علیه‏السلام شدم و قول دادم که در صورتی که حاجتم برآورده شود، آن را بنویسم تا در کتاب «چهره درخشان قمر بنی‏هاشم اباالفضل العباس علیه‏السلام» ثبت شود.

ساعت 5 / 6 عصر روز سه شنبه 19 / 8 / 1383 مصادف با 25 رمضان 1425 هجری قمری بود که زنگ تلفن خانه‏ی ما به صدا درآمد. وقتی گوشی را برداشتم، صدای لرزان خواهرم بود که به من اطلاع داد که دختر برادرم به نام وحیده – که 18 سال داشت و دانشجوی سال اول دانشگاه آزاد اسلامی آباده بود – در راه برگشت از آباده، در جاده آباده به اقلید تصادف کرده و حالش وخیم است. (1).

به محض شنیدن این خبر، صدا زدم: یا قمر بنی‏هاشم!

فوری خود را به بیمارستان ولی عصر علیه‏السلام اقلید رساندم، او را به شهرستان هم‏جوار – یعنی آباده – اعزامش کردند.

من که عمه‏اش بودم، همراه آمبولانس رفتم. در راه، مانند گوسفند سر بریده، دست و پا می‏زد و در حال جان دادن بود. من هم یک نفس اباالفضل العباس علیه‏السلام را به جان برادرش حسین علیه‏السلام قسم می‏دادم که زندگی دوباره‏اش را از خدا بگیرد.

وقتی به بیمارستان امام خمینی آباده رسیدیم 3 دکتر بالای سرش آمدند، ولی همه با ناامیدی گفتند: فایده‏ای ندارد.

با این حال، او را برای سیتی‏اسکن از مغز حاضر کردند. وقتی چند قطعه طلا به دست و گردنش بود، باز می‏کردند، گفتم: یا قمر بنی‏هاشم! به وحیده شفا بده طلاهایش همه نذر حرم مطهرت.

از او سیتی‏اسکن گرفتند، دکتر در جواب گفت: ضربه‏ی شدیدی به سرش وارد شده، کاری از دست ما ساخته نیست، مگر معجزه‏ای شود.

او را با تنفس مصنوعی به آی – سی – یو منتقل کردند و همه‏ی ما به خانه برگشتیم. فقط برادرم – یعنی عموی وحیده – در بیمارستان ماند ساعت حدود نیمه شب بود که برادرم از بیمارستان تماس گرفت و گفت: خوشبختانه اکسیژن را قبول کرده و تنفس مصنوعی را قطع کردند و دیگر خطر رفع شده.

پس از 8 روز حالت کما و بی‏هوشی بالاخره به هوش آمد. اوایل، حواس‏پرتی داشت و هذیان می‏گفت، در همان حال فقط دعای فرج را می‏خواند و یا اباالفضل می‏گفت.

تا یک ماه حواس‏پرت بود، قدرت ایستادن نداشت و کسی را نمی‏شناخت، کم‏کم بهبود یافت. پس از بهبودی از او پرسیدم: چگونه شفا گرفتی.

چیزی یادش نبود، فقط گفت: لحظه‏ی تصادف فقط یک نفس می‏گفتم: یا قمر بنی‏هاشم!

الآن حدود یک سال است که از آن قضیه می‏گذرد و دکتر معالجش چند روز پیش داروهایش را به طور کلی قطع کرد و وحیده کاملا خوب و سالم است و

مشکلی ندارد و زندگی دوباره‏اش را از آقا قمر بنی‏هاشم علیه‏السلام دارد و منتظر است که راه کربلا باز شود، به پابوسی آقا برود و طلاهایش را که نذر کرده بودم، تقدیم حرم مطهر آقا اباالفضل العباس علیه‏السلام کند.

به امید این که همه متوسلین به آقا قمر بنی‏هاشم علیه‏السلام حاجت روا بشوند.

خداوند – ان شاء الله – به مؤلف و ناشر کتاب ارزشمند «چهره‏ی درخشان قمر بنی‏هاشم اباالفضل العباس علیه‏السلام» جزای خیر بدهد.

15 / 8 / 1384

الف – م

اقلید فارس


1) البته سه نفر از سرنشینان ماشین پیکان در دم جان داده و مرده بودند.