سفیان ثوری از امام صادق علیهالسلام از نیاکان گرامیاش علیهمالسلام نقل میکند که حضرتش فرمود:
روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد خانهی عایشه گشته پس از عمل زناشویی بر روی تخت دراز کشید و خوابید. در این هنگام، ماری داخل اتاق شد و رفت روی شکم حضرتش قرار گرفت.
وقتی عایشه این منظره را دید، سراغ پدرش ابوبکر رفت تا مار را از روی شکم حضرتش دور نماید. وقتی ابوبکر آمد و خواست وارد اتاق شود مار به طرفش پرید و او برگشت.
عایشه به سراغ عمر بن خطاب رفت. او نیز (همانند رفیقش) وقتی خواست وارد شود، مار به طرفش حمله کرد و او نیز بازگشت.
میمونه و امسلمه (رضی الله عنهما) به عایشه گفتند: به سراغ علی بن ابیطالب علیهماالسلام برو.
عایشه جریان را به عرض حضرتش رساند، فلما دخل علی علیهالسلام قامت الحیة فی وجهه تدور حول علی علیهالسلام و تلوذ به؛ «وقتی علی علیهالسلام وارد اتاق شد مار در مقابل حضرتش ایستاد، آنگاه پروانهوار دور حضرتش میچرخید و به او پناه میبرد«، سپس در گوشهای از خانه خزید. پیامبر صلی الله علیه و آله از خواب بیدار شد، و فرمود:
ای اباالحسن! تو اینجا هستی؟ تو کمتر خانهی عایشه میآیی!
عرض کرد: ای رسول خدا! اینک خودش خواست تا خانهاش بیایم.
در این حال مار (به قدرت خدا) زبان به سخن گشود و گفت:
یا رسول الله! انی ملک غضب علی رب العالمین فجئت الی هذا الوصی أطلب الیه أن یشفع لی الی الله تعالی.
ای رسول خدا! من فرشتهای هستم، پروردگار جهانیان بر من غضب کرد، اینک نزد این وصی آمدهام تا در پیشگاه خداوند برای من شفاعت کند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ادع له حتی اؤمن علی دعائک.
ای علی! تو برای او دعا کن تا من آمین بگویم.
علی علیهالسلام دعا کرد و پیامبر صلی الله علیه و آله آمین گفت.
مار گفت: ای رسول خدا! به راستی که خداوند مرا آمرزید و بالم را پس داد. (1).
1) الثاقب فی المناقب: 248 ح 3، مدینة المعاجز: 1 / 299 ح 185. به نقل از قطرهای از دریای فضائل اهلبیت علیهمالسلام ج 2 ص 327.