مؤلف «دارالسلام» آورده است:
روزی، جماعتی از اعراب برای زیارت به حرم مطهر حضرت عباس علیهالسلام میآیند، یکی از آنان در حرم متوجه میشود که شمشیر خود را باز نکرده است. چون این امر را بیادبی میدانست، زود شمشیر را باز کرده و در زیر فرش پنهان میکند. در موقع بیرون رفتن، موج جمعیت او را بیرون برده و یادش میرود که شمشیر را بردارد. به منزل که میرسد، متوجه قضیه میگردد و به حرم برمیگردد. در حرم میبیند شمشیر در جای خود نیست. متوحش شده توجهی به حضرت ابوالفضل علیهالسلام میکند و میگوید: شما خود میدانید که من ادب ورزیدم و شمشیر را در اینجا که جای امنی بود گذاشتم.
حالا هم آن را از خود شما میخواهم. سپس، از خستگی زیاد به خواب میرود.
در عالم خواب، گویندهای به او میگوید: شمشیر تو را فلان شخص برداشته و به خانه برده است، برو از خانهی او بردار «و لا تفش سره» ولی سر او را فاش مکن! چون بیدار میشود به در خانهی آن عرب میرود و میبیند خود او در خانه نیست، لذا شمشیر خود را برمیدارد و بیرون میرود.