4. آقای منتظری میگوید: سال دیگر، بعد از این قضیه، در شب میلاد قمر بنیهاشم علیهالسلام در حین مجلس مرا صدا زدند. رفتم جلو، دیدم حدود شش نفر از یک ماشین پیاده شدند که در ضمن یک زن بیحجاب رقاصه هم در میان آنها است و به من میگویند که بیایید انگور و خیار و شیرینی آوردهایم، داخل ماشین است، کمک کنید آنها را پایین بگذاریم. جواب دادم که قبول نمیکنم، چون هر چه خودم برای ابوالفضل علیهالسلام روی میز گذاشتهام مردم قبول دارند و از شما قبول نمیکنیم. یکی از آنها جواب داد: باید اینها را که ما آوردهایم قبول کنی، چون قضیهای داریم و آن این است که:
من، پارسال در چنین شبی از اینجا میگذشتم تا به ورامین بروم. در اینجا (قرچک) دیدم خیابان را چراغانی زیبا و قشنگی کردهاند، پرسیدم: چه خبر است؟ مردم گفتند: اینها کار یک نفر رانندهی واحد است که هر سال جشن تولد برای آقا ابوالفضل علیهالسلام میگیرد.
تا این کلمه را از مردم شنیدم، بیاختیار گریه را سر دادم، چون خودم که مدیر تئاتر تهران هستم پسری بیست و دو ساله دارم که مریض بود و به هر دکتری مراجعه کرده، و حتی به خارج هم برده بودیم، بهبود نیافته بود. لذا در حال گریه گفتم: یا حضرت ابوالفضل علیهالسلام، دکترها همه جا پسرم را جواب کردهاند، پس تو دکتر پسرم باش! و بعد از این توسل به این مجلس آمدم و مجلس بازی و نمایش شما را تماشا کردم و سپس به تهران رفتم. از معجزهی ابوالفضل علیهالسلام همان شب، پسرم خوب شد، و الآن هر جا او را آزمایش میکنند جواب میدهند که سالم است و مشکلی ندارد. این قضیهی ما است، بنابراین تو نمیتوانی این میوهها و شیرینیها را قبول نکنی، چون آنها را برای عرض تشکر از قمر بنیهاشم علیهالسلام آوردهام.
ما هم میوهها و شیرینیها را پایین گذاشتیم و بعدا آن مدیر تئاتر و همراهانش در
مجلس ما شرکت کردند و به آن زن بیحجاب هم چادری دادیم و او هم در مجلس شرکت کرد و تا چند سال این چند نفر شب میلاد ابوالفضل علیهالسلام میآمدند و در برنامه شرکت میکردند و آن پسر هم بعد از شفا گرفتن، عروسی کرد و با سلامتی کامل به زندگی ادامه میداد (پایان کلام آقای منتظری(.
خداوند عالم روز به روز معرفت و ارادت ما را به ساحت قدس قمر بنیهاشم علمدار کربلا علیهالسلام افزون سازد و همهی مروجین و مبلغین دین، مخصوصا حضرت حجةالاسلام والمسلمین حاج آقا ربانی خلخالی را، در پناه بازوی توانای آن بزرگوار حفظ و حراست و تأیید فرماید. آمین رب العالمین. محمدرضا خورشیدی، 4 رجب المرجب 1416.