آقای طاهر عباس، از طلاب حوزهی علمیهی قم، کرامت زیبایی را این گونه نقل مینماید:
در شهر بمبئی یک تاجر هندی، تنها یک پسر داشت که او هم به بیماری مهلک مبتلا شده بود. آن تاجر برای معالجهی آن پسر از هیچ معالجهای فرونگذاشت. ولی هیچ فایدهای حاصل نشد. او افسرده، غمگین و مأیوس از شفای پسرش نشسته بود که مردم میگفتند: این قدر پول برای معالجهاش صرف کردی حالا اگر این بچه را به بارگاه ملکوتی عباس علیهالسلام علمدار کربلا ببرید – ان شاء الله – آنجا حتما شفا مییابد. چرا که حضرت عباس علیهالسلام باب الحوائج و دادرس مصیبتزدگان است.
آن تاجر به زودی از هند عازم عراق شد. به محض این که به بارگاه ملکوتی حضرت اباالفضل العباس علیهالسلام رسید. بچه را به ضریح باب الحوائج بست و خودش به مسافرخانه آمد و خواب رفت.
وی در خواب میبیند که مولای متقیان علی علیهالسلام بر مسند خود تشریففرما هستند و مردم میآیند و درخواستهای خودشان را عرضه مینمایند، میبیند که حضرت عباس علیهالسلام تقاضای شفای پسرش را هم عرضه مینماید. ولی حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرماید: این دیر آمده، فایدهای ندارد.
حضرت عباس علیهالسلام میگوید: این زایر است و یک آرزو پیش ما آورده، اگر ناامید برگردد دیگر به من باب الحوائج نگویید.
مولای کائنات درخواست آن پسر تاجر را میپذیرد. این تاجر از خواب بیدار میشود و به طرف حرم میدود، میبیند خادمان حرم به جهت حفاظت، پسرش را بیرون میآورند.
از شفای پسر خود خوشحال میشود. اباالفضل العباس علیهالسلام را زیارت مینماید و خوش و خرم به کشور خود بازمیگردد.