شیخ محمد شماع یکی از خادمان حرم مطهر حضرت عباس علیهالسلام کرامتی را برایم این گونه نقل کرد:
در سال 1390 هجری قمری در روز هفتم صفر که مصادف با شهادت حضرت امام حسن مجتبی علیهالسلام بود، مرد بزرگسالی که همراهش دختر جوانی بود به نزد من آمد. آن دختر از بیماری صرع (بیماری که انسان از خود بیخود میشود) رنج میبرد.
آن مرد از من خواست که همراهش به حرم بیایم و دختر را به ضریح مطهر حضرت عباس علیهالسلام ببندم. این مرض صرع در سالی چند مرتبه او را میگرفته.
گفتم: ان شاء الله خداوند به برکت حضرت عباس علیهالسلام او را شفا میدهد.
سپس وارد حرم شدیم و بعد از ادای مراسم زیارت دختر را به ضریح مطهر بستم و لحظاتی دعا کردم و دستهای خود را به سوی آسمان بلند نمودم و از خداوند به خاطر مقام و مرتبهی حضرت عباس علیهالسلام طلب شفا نمودم.
پس از مدت کمی پدر دختر از من خواست که به شهر خود بازگردد و از من شماره تلفن خواست.
یک سال از ماجرا گذشت، هم چنان که من در منزل خواب بودم، دخترم مرا صدا زد و گفت: تلفن شما را میخواهد.
تلفن را برداشتم، دیدم مردی سلام گرمی کرد و گفت: من عمران بن حمادی از شهر دیوانیه (یکی از شهرهای عراق) هستم.
گفتم: بفرمایید.
گفت: آقا! مرا نمیشناسی؟
گفتم: نه.
گفت: من همان کسی هستم که سال گذشته به اتفاق دخترم – که مبتلا به صرع بود – به کربلا آمدم.
به او خوش آمد گفتم.
او گفت: الآن من در حرم حضرت اباالفضل علیهالسلام چشم به راه شما هستم.
همین که به حرم رسیدم مرا صدا زد. پس از سلام و احوالپرسی از سلامتی دختر گفت که به خیر و خوشی دیگر آن مرض از او رفع شد و من شکر خدای را به جا آوردم و گفتم: این از برکات حضرت اباالفضل العباس علیهالسلام میباشد.
سپس مبلغی پول درآورد و به من داد و گفت: خواهش میکنم این مبلغ را به عنوان هدیه به مناسبت شفای این دختر از من قبول نما و من جز این دختر، بچهی دیگری ندارم. (1).
1) همان ص 60 تا 61.