جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

شفای حاج حسن ترابیان از قم

زمان مطالعه: 2 دقیقه

4. قریب سه سال قبل، در تاریخ 1370 شمسی، قریب 2 ساعت بود که هیئت مذکور در روز تاسوعا مشغول عزاداری بودند. من که با پای برهنه دوان دوان از مجلس بیت مرحوم آیت‏الله العظمی گلپایگانی «ره» می‏آمدم تا به مجلس مذکور رسیده و تشریف حضور یابم، یکی از اهالی به نام آقای حاج حسین ترابیان را، که هم‏اکنون نانوایی محل سفیداب را دارد، دیدم که به سرعت خود را به من رسانده و گفت: یثربی، من التماس دعا دارم، پس فردا قرار است عمل جراحی مهمی روی من انجام شود. عرض کردم: چشم، و با عجله به طرف منبر رفتم. ناگهان متوجه شدم، با التهاب خاصی، از عقب سر دوید و مرا در بغل گرفت و فریاد زد: باید شفای مرا بگیری، فرزندان من یتیم می‏شوند!

حالت ایشان، من و اطرافیان را منقلب کرد. من هم در منبر خواسته‏ی او را مطرح و دعا کردم.

روز دوازدهم محرم، موعد عمل جراحی بود. به مناسبت برگزاری مجلس ترحیم یکی از اقوام، دم درب مسجد ایستاده بودم، که مشاهده کردم حاج حسن ترابیان روبروی من کنار دیوار ایستاده است و آرام آرام اشک می‏ریزد! با صدای بلند گفتم: مگر مرد هم در برابر درد و عارضه این قدر بی‏تابی می‏کند؟! ناگهان عقده‏ی دلش باز شد و فریاد زد: نه! نه! از درد نیست، گریه‏ی شوق و توسل است، من خوب شده و شفا گرفتم!

سپس مرا بغل کرد، و در حالیکه می‏بوسید، گفت: فلانی، روز تاسوعا به خانه رفتم و بعد از ظهر خوابیدم. در عالم رؤیا دیدم یک آقای بزرگوار وارد منزل ما شدند – شما هم با حال احترام همراه او بودید – و نزدیک اطاق من آمدند. به آن آقا گفتند: آن مریض، ایشان است (و اشاره به من کردند) فرمودند: بسیار خوب، برخیز! از شدت خوشحالی برخاستم و مشاهده کردم اثری از درد تورم و غیره نیست. به جراح مخصوص مراجعه کردم، گفت: نه، الحمدلله شفا گرفته‏ای!