بالای سر و ضریح حضرت ابوالفضل (علیهالسلام) نشسته بودم که یک وقت متوجه پیرمرد نورانی و سید جلیلالقدری شدم که دو نفر زیر بغلهای او را گرفتهاند، آمد در نزدیکی ما نشست. بعد فهمیدم این سید جلیلالقدر (مرحوم حضرت آیت الله خوئی رضوای الله تعالی علیه) است.
سپس متوجه ضریح آقا قمر بنیهاشم (علیهالسلام) شدم و در این میان جوان فلجی را دیدم که در حدود هیجده سال سن داشت که به ضریح حضرت بسته شده بود. شروع به زیارت کردم یک وقت متوجه سر و صدا و شلوغی شدم. گفتم چه خبر است؟ گفتند: جوان مفلوج شفا پیدا کرده است. من دویدم جلو و دیدم جوان فلج صحیح و سالم ایستاده و گفت: آقا حضرت ابوالفضل (علیهالسلام) مرا شفا داده است.
جوان پتوی خود را برداشت و به طرف صحن فرار کرد. جمعیت دورش را گرفتند و لباسهایش را پاره پاره کردند و به عنوان تبرک بردند. بعد فهمیدم که این جوان را سه چهار روزی به ضریح بسته بودند. (1).
1) کرامات العباسیه ص 45.