مرحوم مغفور خطیب توانای کربلا، حاج شیخ هادی خفاجی در یکی از مجالس خود، در خانه حاج حسن خان در منطقه باب الخان کربلا در سال 1960 میلادی کرامت ذیل را این گونه بیان کرد:
زایری از اهل کشمیر آزاد به کربلا آمد، وی در حرم شیرینی پخش مینمود و وجودش را خوشحالی فراگرفته بود. بعد از پخش شیرینی کنار من به نماز ایستاد و نماز به جای آورد.
پس از پایان نماز رو به او کردم و گفتم: خدا از شما قبول کند جریان از چه قرار بود.
پاسخ داد، در یکی از روزها در ناحیهی شکم احساس درد نمودم و پس از مراجعه به پزشکهای متعدد و آزمایشها و عکسبرداری معلوم شد که مبتلا به سرطان از نوع سخت میباشم.
وقتی این خبر را شنیدم، تعادل خود را از دست دادم و ناامیدی وجود مرا فراگرفت رو کردم به افراد خانواده، آنها با شنیدن این خبر از پزشک گریه میکردند.
در این بین صدای درب خانه بلند شد، مادرم پشت درب رفت. زنی از
همسایگان نانی به نام اباالفضل علیهالسلام – که نان با اندکی ماست و سبزی است – پخش میکرد.
مادرم آمد در حالی که مقداری از این نانها همراه داشت و گفت: از این نانها بخور و نذر کن برای خدای تعالی که به برکت حضرت عباس علیهالسلام حاجتت برآورده بشود. اگر از این مرض خطرناک شفا یافتی برای زیارت امام حسین علیهالسلام و حضرت عباس علیهالسلام به کربلا بروی.
مقداری از نان حضرت عباس علیهالسلام خوردم و هم چنان نذر کردم که اگر شفا یافتم برای زیارت امام حسین و برادرش حضرت عباس علیهماالسلام به کربلا بروم.
پس از چند روزی به پزشک مراجعه نمودم، از من پذیرایی نمود و مرا به اتاق آزمایش برد و آنچه لازم بود اجرا نمود، نتیجه تمام آزمایشها را چند لحظه در اختیارم قرار داد و بشارت داد که مرض سرطان به طور کلی برطرف شده.
گفتم: مگر نمیگفتی مرض سرطان سختی هست.
گفت: بله، ولی خداوند هست و بیماری برطرف شده است.
پس از شنیدن این خبر دانستم که خداوند تبارک و تعالی مرا به برکت حضرت عباس علیهالسلام عافیت داده، با خوشحالی تمام به خانه بازگشتم و مردم به من تهنیت میگفتند.
پس از آن به کربلا آمدم تا به زیارت سید و مولایم حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام و برادرش حضرت عباس علیهالسلام نائل شوم و تشکر خود را تقدیم حضرت عباس علیهالسلام بنمایم. (1).
1) همان ص 91 تا 92 و 93.