جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

شریعه‏ی شهادت (2)

زمان مطالعه: 2 دقیقه

شعارهای شعور افروز اخلاص و شجاعت عباس همچنان وی را به خیمه‏ها نزدیک می‏کرد که انبوه دشمن راه را بر او بستند و نبرد تن به تن شدیدتر

شد. در این هنگام یزید بن رقاد جهنی به کمک حکیم بن طفیل، پشت درخت خرمایی به کمین نشست و دست راست عباس را از بدن جدا کرد. حضرت شمشیر را به دست چپ گرفت و ضمن حمله به سپاه عمر سعد، چنین رجز خواند:

والله ان قطعتم یمینی‏

انی احامی ابدا عن دینی‏

و عن امام صادق الیقین‏

نجل النبی الطاهر الامین‏

به خدا قسم، اگر دست راست مرا قطع کنید، همانا من از حمایت دین خود دست برنمی‏دارم و از پای نمی‏نشینم. از امامی که به یقین رسیده است و از نوه‏ی پیامبر پاک امین علیه‏السلام حمایت خواهم کرد.

حکیم بن طفیل، که در پشت درخت خرما به کمین نشسته بود با شمشیر، ضربه‏ای به دست چپ عباس علیه‏السلام وارد کرد. علمدار کربلا، که سقوط بیرق را نشانه‏ی شکست لشکر حسینی می‏دانست، علم را به سینه چسبانید تا هر چه بیشتر در اهتزاز بماند.

دشمنان، که از صولت و شهامت عباس ایمن شده بودند، ناجوانمردانه به او نزدیک شده، وی را محاصره کردند و با هجومی روبه‏ صفتانه باران تیر به سوی او روانه ساختند. در این هنگام تیری به مشک نشست و آبها به زمین ریخت. تیری دیگر به سینه‏ی مبارک عباس خورد و تیری نیز به چشم شریفش فرورفت. در این حال، ناجوانمردی پلید به ابوالفضل حمله کرد و با عمودی آهنین سر آن حضرت را خون‏آلود ساخت. تاب و توان از عباس گرفته شد و تنها فریاد برآورد:

»علیک منی السلام یا اباعبدالله.» (1).

سلام و درود من بر تو، ای اباعبدالله.

امام حسین علیه‏السلام چون صدای عباس را شنید به سان عقابی خود را به برادر رسانید. ابوالفضل علیه‏السلام در خاک غلتیده، انبوه تیر بر بدنش نشسته بود. خون پاکش نینوا را گلگون ساخته بود. تیر در چشم داشت و آه بر لب؛ نه دستی تا در مقابل برادر اظهار ادب کند و نه توانی که به استقبال حسین بشتابد.

امام برادر خود را چون سرو خرامانی می‏دید که چیزی جز شاخه‏های شکسته از او باقی نمانده است؛ درخت تنومند سی و چهار ساله‏ای که شاخه‏های آن با تیغ دشمن به زمین افکنده شده است. شیر بیشه‏ی ایمان دیگر نه صولتی داشت که در دل دشمن ترس اندازد و نه چشمی که خشمگینانه به دشمنان اهل بیت علیهم‏السلام بنگرد (2).

حسین علیه‏السلام، با مشاهده‏ی پیکر غرق در خون توان از دست داد، گریست (3) و فرمود:

»الان انکسر ظهری و قلت حیلتی و شمت بی‏عدوی.» (4).

هم اکنون کمرم شکست، چاره‏ام رو به کاستی رفت و دشمن زبان به

سرزنشم گشود.

نشان رنج و مصیبت در سیمای او نمایان شد، ناله‏ای جانسوز سرداد، با دلی شکسته و چشمانی اشکبار به سوی خیمه‏ها روان شد، ولی نزدیک خیمه‏ها اشکهایش را با آستین پاک کرد تا اهل حرم سرشک دیدگانش را مشاهده نکنند (5) و نگران نشوند.


1) العباس، ص 163.

2) سردار کربلا، ص 290.

3) نفس المهموم، ص 337 – 335؛ منتهی الآمال، ص 456 – 455.

4) العباس، ص 163؛ مقتل مقرم، ص 338.

5) همان، ص 339 – 338؛ سردار کربلا، ص 291.