جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

شرطه‏ی گستاخ، لرزید و افتاد و مرد

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

جناب حجةالاسلام والمسلمین آقای حاج شیخ مرتضی طبرسی زنجانی از قول مرحوم حاج شیخ عبادالله زنجانی «ره» نقل کردند که وی گفت:

28. یک سال به عتبات عالیات مشرف شده بودم، بعد از زیارت حضرت قمر بنی‏هاشم ابوالفضل العباس علیه‏السلام ناگهان دیدم یک شرطه، زائر ایرانی را گرفته و به طرف شرطه‏خانه می‏برد. ایرانی مزبور از طریق قاچاق به زیارت آمده بود و هنوز برای عرض ارادت و زیارت به حرم نرفته بود که دستگیر شده بود. او مرتب به مأمور التماس می‏کرد که اجازه بده من بروم حرم زیارت بکنم، سپس در اختیار شما هستم، اما هر چه به مأمور اصرار کرد سودی نبخشید. شرطه او را کشان کشان به طرف مقر خودشان نزد رئیس می‏برد و زائر مزبور با نگاهی حسرت‏بار به سمت حرم مطهر می‏نگریست…

بعد از مدت کمی، دیدم که آن زائر تنها برگشت. نزد وی رفته و گفتم: قصه‏ی شما چه شد، چرا تنها برگشتید؟!

گفت: وقتی وارد اطاق رئیس شدیم آن مأمور دچار لرزه شده جا در جا افتاد

و مرد! رئیس شرطه پرسید: قصه چه می‏باشد؟ گفتم: من برای زیارت به طریق قاچاق از ایران به اینجا آمده بودم. مأمور شما مرا گرفت و به زور اینجا نزد شما آورد.

رئیش شرطه گفت: پس زود از اینجا برو که من می‏ترسم آتش بلا دامن مرا هم بگیرد!

آری، این است سزای کسی که به حضرت ابوالفضل العباس علیه‏السلام جسارت کند؛ و این است حمایت باب الحوائج از زائر غریبش.