قبلا در فصل اول در شرح فضائل حضرت امالبنین علیهاالسلام مادر حضرت عباس علیهالسلام به فداکاری و معرفت او، و ملاقات او با زینب علیهاالسلام و سؤال
او در مورد امام حسین علیهالسلام سخن گفتیم که به بشیر فرمود: «از حسین به من خبر بده، فرزندان من و همهی آنچه در زیر آسمان کبود است، همه به فدای حسین باشد.» ولی به یاد چهار فرزند برومندش، حضرت عباس علیهالسلام، عبدالله، جعفر و عثمان نیز که در کربلا به شهادت رسیده بودند، مرثیه میخواند و گریه میکرد.
مینویسند: این بانوی دلسوخته هر روز دست عبیدالله فرزند عباس علیهالسلام را میگرفت و به قبرستان بقیع میآورد، برای چهار فرزندش آن چنان گریه میکرد، که دوست و دشمن با شنیدن صدای گریهی او به گریه میافتادند، حتی مروان با آن همه عداوت و سنگدلی که نسبت به خاندان رسالت داشت، با شنیدن آن اشک میریخت.
هنگامی که بانوان مدینه به او تسلیت میگفتند، به آنها چنین جواب میداد:
لا تدعونی ویک ام البنین
تذکرینی بلیوث العرین
کانت بنون لی ادعی بهم
و الیوم اصبحت و لا من بنین
اربعة مثل نسور الربی
قد واصلوا الموت بقطع الوتین
تنازع الخرصان اشلائهم
فکلهم امسی صریعا طعین
یا لیت شعری اکما اخبروا
بان عباسا قطیع الیمین
یعنی: ای زنان مدینه دیگر مرا امالبنین (مادر پسرها) مخوانید، که با این عنوان مرا به یاد (فرزندانم) شیران بیشهی شجاعت میاندازید.
من دارای فرزندانی بودم که از این رو مرا مادر پسرها میگفتند، ولی اکنون صبح کردم که هیچ گونه پسری ندارم. چهار پسر همچون باز شکاری، چابک و تیز پرواز داشتم، که آنها را آماج تیرها قرار دادند، و با قطع رگ گردنکشان آنها را کشتند.
دشمنان با نیزههای خود، پیکرهای آنها را قطعه قطعه کردند، و هر چهار پسرم با بدنهای چاک چاک بر روی خاک گرم کربلا افتادند.
کاش میدانستم آیا این خبری که به من دادند صحیح است، که دست راست عباسم را از بدن جدا نمودند.
نیز حضرت امالبنین علیهاالسلام این اشعار را میخواند:
یا من رأی العباس کر علی جماهیر النقد
و وراه من ابناء حیدر کل لیث ذی لبد
انبئت ان ابنی اصیب برأسه مقطوع ید
ویلی علی شبلی امال برأسه ضرب العمد
لو کان سیفک فی یدیک
لما دنی منک احد
یعنی: ای کسی که عباس را دیدهای که با دشمنان در جنگ است، و پشت سر او پسران حیدر، هر کدام مانند شیر شکاری هستند و در کنار او میجنگند.
به من خبر رسیده که بر سر پسر دست بریدهام گرز آهنین اصابت کرده، ای وای بر شیر بچهام که عمود آهنین بر فرق سرش زدند.
ای عباس جانم! اگردست در بدن داشتی، و شمشیرت در دست بود، هیچ کس جرئت نزدیک شدن به تو را نداشت. (1).
مخوان جانا دگر امالبنینم
که من با محنت دنیا قرینم
مرا امالبنین گفتند: چون من
پسرها داشتم زان شاه دینم
جوانان هر یکی چون ماه تابان
بدندی از یسار و از یمینم
به نام عبدالله، عثمان و جعفر
دگر عباس آن در ثمینم
ولی امروز بیبال و پر هستم
نه فرزندان نه سلطان مبینم
مرا امالبنین هر کس که خواند
کنم یاد از بنین نازنینم
به خاطر آورم زان مه جبینم
زنم سیلی ز رخسار و جبینم
1) سفینة البحار، ج 1، ص 510 – منتهی الآمال، ج 1، ص 280 – ریاحین الشریعه، ج 3، ص 294.