جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

سقوط از چوب بست‏

زمان مطالعه: 2 دقیقه

نیز آقای خلیل‏وندی، قصه دیگری را بدین صورت بیان داشتند: هنگامی که اهالی اسفنجان می‏خواستند مسجد یاد شده را تجدید بنا کنند در منزل آقای حاج محمد کاظمی درباره چگونگی ساخت آن و بر سر اجرت بنایی آن با هم صحبت می‏کردند. قضیه از این قرا بود که مرحوم حاج بایرام سعیدی که بنایی خبره بود با بنده – که شاگرد او بودم – می‏خواستیم ساخت مسجد را کنترات کنیم، سرانجام مردم به خاطر دست مزد بنایی با هم حرفشان شده و حاج‏

بایرام سعیدی جلسه را ترک کرد و گفت: دیگر مسجد کاری نخواهد کرد.

چنان که گفتم بنده چون شاگرد او بودم گفتم: من از طرف او می‏توانم وکالت کنم. بیایید قرار بگذاریم و اجرت بنایی و کارگری را با شما مقاطعه نماییم. سرانجام من با انجمن‏ها صحبت کردم. قرار بر این شد که مبلغ چهارصد و پنجاه تومان – آن روز را – بگیرم و مسجد را بسازیم.

در هر صورت جلسه را ترک کردیم. موقع اذان صبح روز بعد حاج بایرام سعیدی (ره) به خانه ما آمد و گفت: دیشب در عالم خواب دیدم سر دیوار مسجد حضرت ابوالفضل (علیه‏السلام) اسفنجان طنابی کشیده‏اند و من روی طناب رفتم به من گفتند: اگر از این کنترات منصرف شوی از همین جا می‏افتی و می‏میری. بنده هم به خاطر این خواب ترسناک سراغ تو آمدم که برایت بگوییم. هر طوری بوده در مسجد مذکور کاری می‏کنیم. گرچه پول هم ندهند. من هم گفتم: اشکالی ندارد، با هم مسجد را به خواست خداوند می‏سازیم. خلاصه ساخت مسجد را آغاز کردیم و دیوارها را چیدیم، تا رسیدیم به کنگره و قسمت سر دیوارها، در آن موقع چوب بست (به زبان محلی خراچی) باز شد و افتاد و ما دو نفر از روی آن به اندازه 20 الی 25 متر پرتاب گشته و در رودخانه افتادیم.

حادثه مزبور هنگام ظهر رخ داد. و این طبیعی است کسی که از بالای دیوار به بلندی 25 متر افتاده باشد، معلوم است که چه بلایی بر سرش می‏آید، ولی از عنایت و کرامت حضرت ابوالفضل (علیه‏السلام) کوچکترین صدمه و آسیبی به ما نرسید. پس از آن که از این حادثه خطرناک جان سالم به در بردیم رفتیم به سوی خانه که ناهار بخوریم.

در راه دیدم همسرم به استقبال من آمده و گفت: چرا دیر کردید؟ مگر اتفاقی افتاده بود؟ گفتم: چیزی نشده. بالاخره با هم رفتیم خانه، در آنجا همسرم پرسید:

چوب بست افتاده بود؟

گفتم: چه طور مگه؟ گفت: من در خواب دیدم چوب بست باز شده و افتاد است، لذا نگران شدم و سراغ شما آمدم. گفتم: بلی، چنین اتفاقی رخ داد اما به عنایت و لطف حضرت باب الحوائج (علیه‏السلام) به هیچ یک از ما آسیبی نرسید. (1).

سلطان محمدی‏


1) این کرامت و چند کرامت دیگر و چند بیوگرافی مسجد در آذربایجان شرقی که به نام مبارک حضرت قمر بنی‏هاشم حضرت ابوالفضل العباس (علیه‏السلام) زینت بخش این کتاب شده است، به وسیله جناب حجت الاسلام و المسلمین آقای سلطان محمدی تبریزی به دفتر انتشارات مکتب الحسین (علیه‏السلام) رسیده است. از ایشان سپاس و قدردانی می‏شود.