اباالفضل العباس علیهالسلام
اجازه گرفت از شه تشنه کام
چو مهتاب شد بر عقابش سوار
به دستش گرفته لوا و حسام
زکتفش حمایل بود مشک آب
دعا گوی او شد امام همام
فتاد از وقارش به حیرت جبال
ز رویش خجل شمس و بدر تمام
چه قد و چه قامت چه خط و چه خال
بمیرم به سقای ذوالاحتشام
قدش سرور عناست در باغ عشق
دگر سروهایش کند احترام
چو میدان رسید آن وزیر رشید
بگفتا که ای لشگر اهل شام
چرا آب بر روی شه بستهاید
نکرده کسی این چنین با امام
فراتی که مهریهی فاطمه علیهاالسلام است
چرا شد به اولاد زهرا علیهاالسلام حرام
چو شیر غضبناک، یک حمله کرد
نماند اندر آن لشگر کین دوام
همه تار و مار پراکنده شد
به او ره گشودند قوم ظلام
به دریا رسید ایستاد اندر آب
ازل مشک پر کرد، آن نیک نام
هوا گرم و خود خسته و تشنه بود
به دستش گرفت آب را همچو جام
به پیش لب آورد چون دست را
به گوشش رسید العطش از خیام
نخورد و زمین ریخت از همتش
فدای جوانمردیاش خاص و عام
بعید است آری ز رسم و ادب
که شه تشنه، سیراب گردد غلام
بشیرا شفای مریضان را
بخواه از اباالفضل علیهالسلام (1).
1) شعر از مؤلف: سید بشیر حسینی.