در اینکه سفر عقیل به شام، در دوران حکومت برادرش امیرالمؤمنین علیهالسلام بوده است یا بعد، مورد اختلاف است. ابن ابیالحدید (1) معتقد است که آن سفر، بعد از شهادت حضرت علی علیهالسلام بوده است؛ و علامهی جلیل القدر سید علی خان در «الدرجات الرفیعة» آن را نظر قطعی دانسته است، و بعد از بررسی مجموع اخبار رسیده، این نظریه تأیید میگردد.
بنابراین، رفتن او به سوی معاویه، مانند رفتن دیگر مردانی که مورد نظر لطف اهل بیت علیهمالسلام بودهاند و در آن شرایط سخت به نزد او رفتهاند، میباشد، و آنان هیچ انتقاد و اشکالی در این مورد بر او نگرفتهاند. زیرا این اقدام او و امثال او، تنها به سبب اضطرار و حاجتمندی و برای ادامهی حیات بوده است، و سرزنشی بر آنان نبوده و از کرامت و ارجمندیشان نزد پیشوایان دین
نمیکاهد. زیرا آنان تقیه نمودهاند و تقیه هم شیوههائی دارد که شخصیت انسان را لکهدار نمیسازد؛ و اقدام مضطر و درمانده برای رفع اضطرار و درماندگی خود، مورد سرزنش نیست.
با وجود آن که هیچ نقل قولی نشده که عقیل، در هنگام ورود نزد معاویه، به پیشوائی او اقرار نموده، یا عظمت ظاهری دستگاه معاویه، او را به خضوع و خشوع وا داشته باشد، بلکه آنچه از او نقل شده تندی و شماتت نسبت به معاویه و طعنه زدن به حسب و نسب او، و آشکار نمودن پستی و کردارهای زشت وی، و اشاره به برتری برادرش امیرالمؤمنین علیهالسلام بوده است.
از جمله در تاریخ آمده است که معاویه به او گفت:
ای ابایزید (کنیهی عقیل) لشکر مرا چگونه میبینی و لشگر علی را چگونه؟
عقیل گفت:
سپاه برادرم را دیدم که در برابرش آنچنان بودند که گوئی در رکاب رسول خدا صلی الله علیه و آله جانفشانی میکنند، و هیچ کدامشان را ندیدم مگر اینکه در حال نماز بود یا قرائت قرآن؛ و لشکر تو را دیدم که همه از منافقان و دورویانی هستند که در شب عقبه مرکب رسول خدا صلی الله علیه و آله را رم دادند تا حضرتش را نابود سازند (2).
و (چون امیرالمؤمنین علیهالسلام در پرداخت از بیتالمال به عقیل، بیش از حد مقرر، خودداری نموده بود) معاویه گفت:
علی قرابت را در حق تو رعایت نکرد.
عقیل گفت:
به خدا سوگند برادرم بخشش بزرگ و عطائی وافر نمود، حق خویشاوندی را رعایت کرد، نسبت به خدا گمان نیکو ورزید، امانتی را که در اختیار گرفته بود پاس داشت و برای اصلاح مردم میکوشید؛ آن هنگام که تو و امثال تو به ساحت قدس او سوءظن ورزیدید، خیانت کردید و راه فساد در پیش
گرفتید. پس زبان کوتاه کن ای بیپدر! که او از هر چه تو گوئی پیراسته و مبراست (3).
سپس عقیل فریاد برآورد:
ای اهل شام! من برادرم را یافتم که دنیایش را پیرو دینش قرار داده بود، از خدا میترسید و در راه رضای او از ملازمت هیچ ملامتگری نمیهراسید. اما معاویه را یافتم که دینش را تبع دنیایش قرار داده، بر مرکب ضلالت سوار شده و فرمانبر هواهای نفسانیش گشته است. پس آنچه او به من داد، نه در راه آن عرق جبینی ریخته، و نه از دسترنج اوست؛ این روزی و رزقی بوده است که خداوند به دست او جاری ساخته است و فردای قیامت هم باید خود او نه من، حساب آن را پس دهد، و از این رو به هیچ وجه شایستهی سپاس و تشکر نیست.
سپس رو به معاویه آورد و گفت:
آگاه باش که به خدا سوگند ای زادهی هند! هیچگاه کار خیر از تو سر نمیزند و همیشه در حال گفتن سخنان زشت و اعمال ناپسندی، و این کارها آنچنان تو را فراگرفته که هر لحظه بیم نابودیت میرود.
معاویه سر تکان داد و گفت:
من چه کنم که بنیهاشم از من خشنود گردند؟!
و سپس این اشعار را سرود:
أزیدهم الاکرام کی یشعبوا العصا
فیأبوا لدی الاکرم أن لا یکرموا
و ذا عطفتنی رقتان علیهم
نأوا حسدا عنی فکانواهم هم
و اعطیهم صفو الاخا فکأننی
معا و عطایای المباحة علقم
و اغضی عن الذنب الذی لا یقیله
من القوم الا الهزبری المقمم
حبا و اصطبارا و انعطافا و رقة
و أکظم غیظ القلب اذ لیس یکظم
همواره بر احترام و بزرگداشت آنها میافزایم که شاید دست از مخالفت
بردارند و از تفرقه بپرهیزند، ولی هرگز در آنها تأثیر نمیکند و احترام پذیر نیستند.
این احترام من از روی ترحم بر آنهاست ولی آنها از روی حسد دوری گزینند و همان موضعی را اتخاذ کنند که داشتند.
دست صفا و برادری به آنها میدهم ولی شهد بخششهایم در کامشان تلخ میباشد.
از گستاخیهای آنها میگذرم و چشم میپوشم از آنچه جز شیر دمان از آن نگذرد.
باز هم محبت و شکیبائی و انعطاف و مهربانی نشان میدهم و خشم خود را فرو میبرم، در مواردی که دل به آن رضا نمیدهد.
به خدا سوگند ای فرزند ابوطالب، اگر نبود که گویند: معاویه به واسطهی شدت خشم، شتاب نمود و از جواب عقیل بازماند، هر آینه کاری میکردم که سرت در دست جلادانم از یک کدو بیارزشتر باشد.
عقیل در پاسخ گفت:
عذیرک منهم من یلوم علیهم
و من هو منهم فی المقالة أظلم
لعمرک ما أعطیتهم منک رأفة
ولکن لأسباب و حولک علقم
أبی لهم أن ینزل الذل دارهم
بنوحرة، زهر و عقل مسلم
و انهم لم یقبلوا الذل عنوة
اذا ما طغا الجبار کانوا هم هم
فدونک ما أسدیت فاشدد یدا به
و خیرکم المبسوط و الشر فالزموا
تو را کسی معذور میدارد که آنان را سرزنش کند و در گفتار ستم روا دارد.
به جانت سوگند، که تو چیزی را از روی محبت به آنها ندادی، بلکه برای اغراضی عطا کردی و همواره تلخ چون حنظل بودی.
ولی این خاندان (بنیهاشم) خاندانی است که هرگز زیر بار ذلت نمیرود که فرزندان آزادی و شایستگی و خرد و بینش هستند.
هرگز ذلت را نمیپذیرند و در برابر طغیان ستمگران همانند که هستند.
عطیهات را بگیر و محکم نگهدار، که بخشش شما همواره با شر توأم است و هر دو از آن خودت باد.
سپس عقیل، صد هزار دیناری را که معاویه به او داده بود در برابرش انداخت و از نزدش برخاست. بعد از رفتن او معاویه برایش نوشت:
اما بعد، ای فرزندان عبدالمطلب، به خدا سوگند شما شاخههای قصی، خردمندان عبد مناف و برگزیدگان هاشم هستید. همانا شما دارندهی خردهای پایدار و افکار بلندمرتبهاید؛ به دستورات پایبندید و عشایر و قبیلهها شما را دوست میدارند؛ شما از گذشت و مردانگی و عفو و اغماض همراه با شرف نبوت و عزت رسالت، برخوردار هستید. به خدا سوگند از جریانی که پیش آمد ناراحت گشتم و البته دیگر هیچگاه مثل آن را تکرار نخواهم کرد تا در دل خاک نهان شوم.
عقیل برایش نوشت:
صدقت و قلت حقا غیر أنی
أری ألا أراک و لا ترانی
و لست أقول سوءا فی صدیقی
ولکنی أصد اذا جفانی
تو سخنی به حق و راست گفتی، غیر از آن که، من مایل نیستم تو را ببینم و نه تو مرا ببینی.
من دربارهی دوستم سخن ناشایست نمیگویم، اما اگر کسی به من جفا نماید فریاد و فغان برمیآورم.
معاویه بار دیگر برایش نامه فرستاد تا از او دلجویی کند، و او را قسم داد که از او درگذرد و در این مورد اصرار ورزید؛ و عقیل به سوی او بازگشت (4).
معاویه به او گفت:
ای ابایزید، چرا در حق ما بیوفائی میکنی؟
عقیل پاسخ داد:
و انی امرؤ منی التکرم شیمة
اذا صاحبی یوما علی الهون أضمرا
من مردی هستم که به ارجمندی خوی گرفتهام، ولی میبینم که طرف مقابل در آن هنگام خواری را در درون مخفی میدارد.
سپس گفت:
ای معاویه، اگر سراسر دنیا، تحت نفوذت درآید و بر کران تا کران گیتی حکمروائی کنی، باز هم به سوی تو متمایل نمیشوم و از ترس در برابرت فروتنی نمیکنم.
معاویه گفت:
ابویزید چنان دنیا را توصیف کرد که دلم به سوی آن پرواز نمود.
سپس گفت:
ای ابایزید، تو امروز نزد ما گرامی و محبوب میباشی و من هیچ نیت سوئی نسبت به تو در دل ندارم (5).
این است جریان عقیل با معاویه، حال باید دید در اینجا چه اشکالی متوجه عقیل است که مورد سرزنش قرار گیرد و او را آماج تهمتها قرار دهند؟!
از دیگر افتراءاتی که برخی تاریخ نگاران سهل انگار، به عقیل میزنند این است که میگویند: «عقیل در جنگ صفین همراه معاویه بوده و علیه امیرالمؤمنین علیهالسلام جبهه گیری نموده است«. در صورتی که بر این ادعا هیچ سند تاریخی و متن صحیحی وجود نداشته و با تمامی آنچه ما ذکر کردیم، مخالفت دارد چنان که با نامهای که از مکه به امیرالمؤمنین علیهالسلام – هنگامی که ضحاک بعد از جنگ صفین شهر حیره و نواحی آن را غارت نمود – نگاشته است هیچ گونه موافقتی ندارد. صورت نامه چنین است:
از عقیل بن ابیطالب به بندهی خدا امیرالمؤمنین. سلام بر تو باد. من در پیشگاه تو، آن خدای یکتا را که غیر از او خدائی نیست سپاس میگزارم. اما بعد، خداوند تو را از هر بدی حفظ نماید و در همهی احوال از هر امر ناخوشایندی بدورت دارد. معروض میدارم که من به قصد عمره عازم مکه شدم، در آنجا عبدالله بن ابیسرح را مشاهده نمودم که از قدید با چهل جوان از فرزندان آزاد شدگان (یعنی بازماندگان کفار مکه) بدانجا میرفتند. من از سیمای آنان دریافتم که قصد سوئی در دل دارند. از این رو
بدیشان گفتم: کجا ای فرزندان دشمنان پیامبر صلی الله علیه و آله که به حضرتش طعنهی قطع نسل و نداشتن فرزند زدند؟ آیا به خاطر دشمنی با خدا که از شما بعید نیست، به معاویه میپیوندید و میخواهید نور الهی را خاموش سازید و دینش را تغییر دهید؟
سپس میان ما، شتم و ناسزا رد و بدل شد. چون به مکه رسیدم، از اهل آن اطلاع حاصل کردم که ضحاک بن قیس، بر حیره حمله نموده و از اموال مردم آنجا تا جائی که میتوانسته غارت کرده و سالم به محل خود بازگشته است.
برادر! زندگی در روزگاری که ضحاک بر تو جرأت جسارت یابد، بس ناگوار است؛ در حالی که ضحاک جز یک قارچ بیابانی چیز دیگری نیست. من آن هنگام که این مطلب را شنیدم، تصور نمودم که شیعیان و یارانت تو را واگذاشتهاند. پس ای فرزند پدرم! برایم بنویس که اگر خواهان مرگ هستی، فرزندان برادر و پدرت را نزدت آورم و تا زمانی که زندهای در کنار تو زیست نمائیم، و آن هنگام که از جهان رخت بربندی ما هم با تو به درون خاک رویم؛ که به خدا سوگند بعد از تو لحظهای نمیخواهم زنده مانم؛ و به خداوند بزرگ سوگند یاد میکنم که زندگی بعد از تو هیچ برای ما خوش و گوارا نیست، و السلام.
امیرالمؤمنین علیهالسلام در پاسخ وی مرقوم فرمودند:
از بندهی خدا امیرالمؤمنین به عقیل بن ابیطالب. سلام بر تو باد. من در نزد تو خداوند یگانه را که غیر از او خدائی نیست سپاس مینهم. اما بعد، خداوند ما و تو را به عنایات غیبی خود، محفوظ بدارد که او ستوده صفات و صاحب مجد و جلال است.
نامهی تو توسط عبدالرحمن بن عبید ازدی به دستم رسید. در آن ذکر کردهای که عبدالله بن ابیسرح را مشاهده نمودهای که از قدید با چهل سوار از فرزندان آزادشدگان [به سوی مکه آمده و از آنجا] متوجه غرب شدهاند. بدان که ابن ابیسرح دشمنیش با خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله و قرآن سابقه دار بوده و مدتی مدید است که در انحراف و گمراهی به سر میبرد. پس تو، او و قریش را با جولانشان در راه ضلالت و ترکتازیهایشان در عناد و دشمنی واگذار.
آگاه باش که هم اکنون عرب برای مبارزه با برادرت پشت به پشت هم دادهاند؛ همانگونه که قبلا در مقابل پیامبر صلی الله علیه و آله، صف آرائی کردند، حق او را نشناختند، برتریش را انکار نمودند، به دشمنیش شتافتند، در برابرش لوای جنگ افراشتند، در مقابلش با تمام قوا ایستادند و قبائل مختلف عرب را برای سرنگونی او بسیج نمودند.
خدایا! تو خود آنان را به کیفر رسان! که آنان پیوند خویشی خود را از من بریدند، علیه من متحد شدند، مرا از حقم بازداشتند و حکومتی را که پسرعمویم به من وانهاده بود از من ربودند و به کسی سپردند که مانند من نزدیک به رسول خدا صلی الله علیه و آله نبوده و در پذیرش اسلام سبقت نگرفته بود، مگر آن که کسی مدعی این امتیازات شود که من او را نمیشناسم و گمان ندارم که خداوند نیز او را بشناسد. و در هر حال حمد و سپاس از آن خداست.
اما آنچه دربارهی غارت ضحاک بر اهل حیره نوشته بودی، بدان که او بس کوچکتر از آن است که بتواند بر آنجا غلبه یافته و حتی نزدیک آن دیار شود. تنها او با سواران خود بر سماوه دست یافت و بعدا به واقصه، شراف و قطقطانه و دیگر نقاط اطراف نزدیک شد. پس من سپاهی بزرگ از مسلمانان، به سویش گسیل داشتم. او چون از این امر آگاه شد، فرار را بر قرار ترجیح داد، تا اینکه او را در حوالی غرب، در نقطهای دوردست یافتند و با او و یارانش به پیکار پرداختند، که پس از مدت کوتاهی دید که جغد شکست بر بالای سرش پرواز میکند و شمشیرها او را محاصره نمودهاند. از این رو در حالی که بیش از ده نفر از یارانش کشته شده بودند، تصمیم به فرار گرفت، اما نتوانست به این خیال خود جامهی عمل پوشاند و در دست مسلمین گرفتار شد. آنان میخواستند نفس را در گلویش خفه سازند، اما به لحاظ بیماری (جراحات وارده) او را رها ساختند پس این بیماری بود که سپر حفظ جان او شد و نه چیز دیگر.
و اما اینکه خواسته بودی نظر خود را در مورد مذکور بنویسم، نظر من جهاد با پیمان شکنان است تا خدا را ملاقات کنم، و در این امر افزونی جمعیت عزتم نیفزاید و پراکندگیشان مرا به وحشت نیندازد، چه من بر حقم و خداوند با حق طلبان است. به خدا سوگند هرگز مرگ در راه حق را ناخوش
ندارم، و تمام خوبیها پس از مرگ نمود کند آن هم برای کسی که حق طلب باشد.
آما آنچه بیان داشتی از بسیج نمودن فرزندان خود و پدرت برای یاری من، پس نیازی به این کار نیست و با نیکی و سعادت، در دیار خود اقامت نما؛ به خدا سوگند دوست ندارم آن هنگام که من هلاک شوم شما نیز نابود گردید. و مپندار که فرزند پدرت را اگر مردم واگذارند، ترس دامنگیر او شود و اظهار پریشانی کند؛ که او چنان است که شاعر بنیسلیم گفته است:
فان تسألنی کیف أنت فاننی
صبور علی ریب الزمان صلیب
یعز علی أن تری بی کآبة
فیشمت باغ أو یساء حبیب
اگر از حال من پرسی بدان که من بر فراز و نشیب زمانه شکیبا و استوارم.
بر من سخت است که آثار پریشانی در چهرهام نمایان شود، پریشانیای که دشمن ملامتگرم باشد و دوست غمگسار.
این نامهی عقیل که به طرق فراوان نقل شده است (6) دلالت دارد که او در طول حیات برادرش امام علی علیهالسلام، همراه و هماهنگ با حضرتش بوده و از ایشان دوری نجسته است. زیرا عقیل این نامه را بعد از جریان غارت ضحاک بر نواحی تحت نفوذ و حکومت حضرت که مصادف با اواخر زندگی حضرتش سلام الله علیه بود، نگاشته است. بنابراین، صحت این نظر که عقیل بعد از شهادت برادرش نزد معاویه رفته است، آشکار میشود، چنان که این قول را محقق عالیقدر: سید علی خان در «الدرجات الرفیعة» اختیار نموده و ابن ابیالحدید هم آن را قول برتر دانسته است. بر این اساس، واضح میشود که عقیل در سپاه معاویه در جنگ صفین حضور نداشته است.
1) شرح نهجالبلاغة، ج 3، ص 82.
2) الدرجات الرفیعة.
3) العقد الفرید، ج 2، ص 134، در باب «جوابهای ساکت کننده«.
4) ربیع الأبرار، زمخشری.
5) العقد الفرید، ج 1، ص 135.
6) این دو نامه را ابوالفرج در أغانی، ج 15، ص 44؛ ابن ابیالحدید در شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص 155، ابنقتیبه در الامامة و السیاسة، ج 1، ص 45؛ سید علی خان در الدرجات الرفیعة در شرح حال عقیل؛ و جمهرة رسائل العرب، ج 1، ص 596 آوردهاند.