جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

سفر به شام

زمان مطالعه: 9 دقیقه

در اینکه سفر عقیل به شام، در دوران حکومت برادرش امیرالمؤمنین علیه‏السلام بوده است یا بعد، مورد اختلاف است. ابن ابی‏الحدید (1) معتقد است که آن سفر، بعد از شهادت حضرت علی علیه‏السلام بوده است؛ و علامه‏ی جلیل القدر سید علی خان در «الدرجات الرفیعة» آن را نظر قطعی دانسته است، و بعد از بررسی مجموع اخبار رسیده، این نظریه تأیید می‏گردد.

بنابراین، رفتن او به سوی معاویه، مانند رفتن دیگر مردانی که مورد نظر لطف اهل بیت علیهم‏السلام بوده‏اند و در آن شرایط سخت به نزد او رفته‏اند، می‏باشد، و آنان هیچ انتقاد و اشکالی در این مورد بر او نگرفته‏اند. زیرا این اقدام او و امثال او، تنها به سبب اضطرار و حاجتمندی و برای ادامه‏ی حیات بوده است، و سرزنشی بر آنان نبوده و از کرامت و ارجمندیشان نزد پیشوایان دین

نمی‏کاهد. زیرا آنان تقیه نموده‏اند و تقیه هم شیوه‏هائی دارد که شخصیت انسان را لکه‏دار نمی‏سازد؛ و اقدام مضطر و درمانده برای رفع اضطرار و درماندگی خود، مورد سرزنش نیست.

با وجود آن که هیچ نقل قولی نشده که عقیل، در هنگام ورود نزد معاویه، به پیشوائی او اقرار نموده، یا عظمت ظاهری دستگاه معاویه، او را به خضوع و خشوع وا داشته باشد، بلکه آنچه از او نقل شده تندی و شماتت نسبت به معاویه و طعنه زدن به حسب و نسب او، و آشکار نمودن پستی و کردارهای زشت وی، و اشاره به برتری برادرش امیرالمؤمنین علیه‏السلام بوده است.

از جمله در تاریخ آمده است که معاویه به او گفت:

ای ابایزید (کنیه‏ی عقیل) لشکر مرا چگونه می‏بینی و لشگر علی را چگونه؟

عقیل گفت:

سپاه برادرم را دیدم که در برابرش آنچنان بودند که گوئی در رکاب رسول خدا صلی الله علیه و آله جانفشانی می‏کنند، و هیچ کدامشان را ندیدم مگر اینکه در حال نماز بود یا قرائت قرآن؛ و لشکر تو را دیدم که همه از منافقان و دورویانی هستند که در شب عقبه مرکب رسول خدا صلی الله علیه و آله را رم دادند تا حضرتش را نابود سازند (2).

و (چون امیرالمؤمنین علیه‏السلام در پرداخت از بیت‏المال به عقیل، بیش از حد مقرر، خودداری نموده بود) معاویه گفت:

علی قرابت را در حق تو رعایت نکرد.

عقیل گفت:

به خدا سوگند برادرم بخشش بزرگ و عطائی وافر نمود، حق خویشاوندی را رعایت کرد، نسبت به خدا گمان نیکو ورزید، امانتی را که در اختیار گرفته بود پاس داشت و برای اصلاح مردم می‏کوشید؛ آن هنگام که تو و امثال تو به ساحت قدس او سوءظن ورزیدید، خیانت کردید و راه فساد در پیش

گرفتید. پس زبان کوتاه کن ای بی‏پدر! که او از هر چه تو گوئی پیراسته و مبراست (3).

سپس عقیل فریاد برآورد:

ای اهل شام! من برادرم را یافتم که دنیایش را پیرو دینش قرار داده بود، از خدا می‏ترسید و در راه رضای او از ملازمت هیچ ملامتگری نمی‏هراسید. اما معاویه را یافتم که دینش را تبع دنیایش قرار داده، بر مرکب ضلالت سوار شده و فرمانبر هواهای نفسانیش گشته است. پس آنچه او به من داد، نه در راه آن عرق جبینی ریخته، و نه از دسترنج اوست؛ این روزی و رزقی بوده است که خداوند به دست او جاری ساخته است و فردای قیامت هم باید خود او نه من، حساب آن را پس دهد، و از این رو به هیچ وجه شایسته‏ی سپاس و تشکر نیست.

سپس رو به معاویه آورد و گفت:

آگاه باش که به خدا سوگند ای زاده‏ی هند! هیچگاه کار خیر از تو سر نمی‏زند و همیشه در حال گفتن سخنان زشت و اعمال ناپسندی، و این کارها آنچنان تو را فراگرفته که هر لحظه بیم نابودیت می‏رود.

معاویه سر تکان داد و گفت:

من چه کنم که بنی‏هاشم از من خشنود گردند؟!

و سپس این اشعار را سرود:

أزیدهم الاکرام کی یشعبوا العصا

فیأبوا لدی الاکرم أن لا یکرموا

و ذا عطفتنی رقتان علیهم‏

نأوا حسدا عنی فکانواهم هم‏

و اعطیهم صفو الاخا فکأننی‏

معا و عطایای المباحة علقم‏

و اغضی عن الذنب الذی لا یقیله‏

من القوم الا الهزبری المقمم‏

حبا و اصطبارا و انعطافا و رقة

و أکظم غیظ القلب اذ لیس یکظم‏

همواره بر احترام و بزرگداشت آنها می‏افزایم که شاید دست از مخالفت

بردارند و از تفرقه بپرهیزند، ولی هرگز در آنها تأثیر نمی‏کند و احترام پذیر نیستند.

این احترام من از روی ترحم بر آنهاست ولی آنها از روی حسد دوری گزینند و همان موضعی را اتخاذ کنند که داشتند.

دست صفا و برادری به آنها می‏دهم ولی شهد بخششهایم در کامشان تلخ می‏باشد.

از گستاخیهای آنها می‏گذرم و چشم می‏پوشم از آنچه جز شیر دمان از آن نگذرد.

باز هم محبت و شکیبائی و انعطاف و مهربانی نشان می‏دهم و خشم خود را فرو می‏برم، در مواردی که دل به آن رضا نمی‏دهد.

به خدا سوگند ای فرزند ابوطالب، اگر نبود که گویند: معاویه به واسطه‏ی شدت خشم، شتاب نمود و از جواب عقیل بازماند، هر آینه کاری می‏کردم که سرت در دست جلادانم از یک کدو بی‏ارزشتر باشد.

عقیل در پاسخ گفت:

عذیرک منهم من یلوم علیهم‏

و من هو منهم فی المقالة أظلم‏

لعمرک ما أعطیتهم منک رأفة

ولکن لأسباب و حولک علقم‏

أبی لهم أن ینزل الذل دارهم‏

بنوحرة، زهر و عقل مسلم‏

و انهم لم یقبلوا الذل عنوة

اذا ما طغا الجبار کانوا هم هم‏

فدونک ما أسدیت فاشدد یدا به‏

و خیرکم المبسوط و الشر فالزموا

تو را کسی معذور می‏دارد که آنان را سرزنش کند و در گفتار ستم روا دارد.

به جانت سوگند، که تو چیزی را از روی محبت به آنها ندادی، بلکه برای اغراضی عطا کردی و همواره تلخ چون حنظل بودی.

ولی این خاندان (بنی‏هاشم) خاندانی است که هرگز زیر بار ذلت نمی‏رود که فرزندان آزادی و شایستگی و خرد و بینش هستند.

هرگز ذلت را نمی‏پذیرند و در برابر طغیان ستمگران همانند که هستند.

عطیه‏ات را بگیر و محکم نگهدار، که بخشش شما همواره با شر توأم است و هر دو از آن خودت باد.

سپس عقیل، صد هزار دیناری را که معاویه به او داده بود در برابرش انداخت و از نزدش برخاست. بعد از رفتن او معاویه برایش نوشت:

اما بعد، ای فرزندان عبدالمطلب، به خدا سوگند شما شاخه‏های قصی، خردمندان عبد مناف و برگزیدگان هاشم هستید. همانا شما دارنده‏ی خردهای پایدار و افکار بلندمرتبه‏اید؛ به دستورات پایبندید و عشایر و قبیله‏ها شما را دوست می‏دارند؛ شما از گذشت و مردانگی و عفو و اغماض همراه با شرف نبوت و عزت رسالت، برخوردار هستید. به خدا سوگند از جریانی که پیش آمد ناراحت گشتم و البته دیگر هیچگاه مثل آن را تکرار نخواهم کرد تا در دل خاک نهان شوم.

عقیل برایش نوشت:

صدقت و قلت حقا غیر أنی‏

أری ألا أراک و لا ترانی‏

و لست أقول سوءا فی صدیقی‏

ولکنی أصد اذا جفانی‏

تو سخنی به حق و راست گفتی، غیر از آن که، من مایل نیستم تو را ببینم و نه تو مرا ببینی.

من درباره‏ی دوستم سخن ناشایست نمی‏گویم، اما اگر کسی به من جفا نماید فریاد و فغان برمی‏آورم.

معاویه بار دیگر برایش نامه فرستاد تا از او دلجویی کند، و او را قسم داد که از او درگذرد و در این مورد اصرار ورزید؛ و عقیل به سوی او بازگشت (4).

معاویه به او گفت:

ای ابایزید، چرا در حق ما بیوفائی می‏کنی؟

عقیل پاسخ داد:

و انی امرؤ منی التکرم شیمة

اذا صاحبی یوما علی الهون أضمرا

من مردی هستم که به ارجمندی خوی گرفته‏ام، ولی می‏بینم که طرف مقابل در آن هنگام خواری را در درون مخفی می‏دارد.

سپس گفت:

ای معاویه، اگر سراسر دنیا، تحت نفوذت درآید و بر کران تا کران گیتی حکمروائی کنی، باز هم به سوی تو متمایل نمی‏شوم و از ترس در برابرت فروتنی نمی‏کنم.

معاویه گفت:

ابویزید چنان دنیا را توصیف کرد که دلم به سوی آن پرواز نمود.

سپس گفت:

ای ابایزید، تو امروز نزد ما گرامی و محبوب می‏باشی و من هیچ نیت سوئی نسبت به تو در دل ندارم (5).

این است جریان عقیل با معاویه، حال باید دید در اینجا چه اشکالی متوجه عقیل است که مورد سرزنش قرار گیرد و او را آماج تهمتها قرار دهند؟!

از دیگر افتراءاتی که برخی تاریخ نگاران سهل انگار، به عقیل می‏زنند این است که می‏گویند: «عقیل در جنگ صفین همراه معاویه بوده و علیه امیرالمؤمنین علیه‏السلام جبهه گیری نموده است«. در صورتی که بر این ادعا هیچ سند تاریخی و متن صحیحی وجود نداشته و با تمامی آنچه ما ذکر کردیم، مخالفت دارد چنان که با نامه‏ای که از مکه به امیرالمؤمنین علیه‏السلام – هنگامی که ضحاک بعد از جنگ صفین شهر حیره و نواحی آن را غارت نمود – نگاشته است هیچ گونه موافقتی ندارد. صورت نامه چنین است:

از عقیل بن ابی‏طالب به بنده‏ی خدا امیرالمؤمنین. سلام بر تو باد. من در پیشگاه تو، آن خدای یکتا را که غیر از او خدائی نیست سپاس می‏گزارم. اما بعد، خداوند تو را از هر بدی حفظ نماید و در همه‏ی احوال از هر امر ناخوشایندی بدورت دارد. معروض می‏دارم که من به قصد عمره عازم مکه شدم، در آنجا عبدالله بن ابی‏سرح را مشاهده نمودم که از قدید با چهل جوان از فرزندان آزاد شدگان (یعنی بازماندگان کفار مکه) بدانجا می‏رفتند. من از سیمای آنان دریافتم که قصد سوئی در دل دارند. از این رو

بدیشان گفتم: کجا ای فرزندان دشمنان پیامبر صلی الله علیه و آله که به حضرتش طعنه‏ی قطع نسل و نداشتن فرزند زدند؟ آیا به خاطر دشمنی با خدا که از شما بعید نیست، به معاویه می‏پیوندید و می‏خواهید نور الهی را خاموش سازید و دینش را تغییر دهید؟

سپس میان ما، شتم و ناسزا رد و بدل شد. چون به مکه رسیدم، از اهل آن اطلاع حاصل کردم که ضحاک بن قیس، بر حیره حمله نموده و از اموال مردم آنجا تا جائی که می‏توانسته غارت کرده و سالم به محل خود بازگشته است.

برادر! زندگی در روزگاری که ضحاک بر تو جرأت جسارت یابد، بس ناگوار است؛ در حالی که ضحاک جز یک قارچ بیابانی چیز دیگری نیست. من آن هنگام که این مطلب را شنیدم، تصور نمودم که شیعیان و یارانت تو را واگذاشته‏اند. پس ای فرزند پدرم! برایم بنویس که اگر خواهان مرگ هستی، فرزندان برادر و پدرت را نزدت آورم و تا زمانی که زنده‏ای در کنار تو زیست نمائیم، و آن هنگام که از جهان رخت بربندی ما هم با تو به درون خاک رویم؛ که به خدا سوگند بعد از تو لحظه‏ای نمی‏خواهم زنده مانم؛ و به خداوند بزرگ سوگند یاد می‏کنم که زندگی بعد از تو هیچ برای ما خوش و گوارا نیست، و السلام.

امیرالمؤمنین علیه‏السلام در پاسخ وی مرقوم فرمودند:

از بنده‏ی خدا امیرالمؤمنین به عقیل بن ابی‏طالب. سلام بر تو باد. من در نزد تو خداوند یگانه را که غیر از او خدائی نیست سپاس می‏نهم. اما بعد، خداوند ما و تو را به عنایات غیبی خود، محفوظ بدارد که او ستوده صفات و صاحب مجد و جلال است.

نامه‏ی تو توسط عبدالرحمن بن عبید ازدی به دستم رسید. در آن ذکر کرده‏ای که عبدالله بن ابی‏سرح را مشاهده نموده‏ای که از قدید با چهل سوار از فرزندان آزادشدگان [به سوی مکه آمده و از آنجا] متوجه غرب شده‏اند. بدان که ابن ابی‏سرح دشمنیش با خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله و قرآن سابقه دار بوده و مدتی مدید است که در انحراف و گمراهی به سر می‏برد. پس تو، او و قریش را با جولانشان در راه ضلالت و ترکتازیهایشان در عناد و دشمنی واگذار.

آگاه باش که هم اکنون عرب برای مبارزه با برادرت پشت به پشت هم داده‏اند؛ همانگونه که قبلا در مقابل پیامبر صلی الله علیه و آله، صف آرائی کردند، حق او را نشناختند، برتریش را انکار نمودند، به دشمنیش شتافتند، در برابرش لوای جنگ افراشتند، در مقابلش با تمام قوا ایستادند و قبائل مختلف عرب را برای سرنگونی او بسیج نمودند.

خدایا! تو خود آنان را به کیفر رسان! که آنان پیوند خویشی خود را از من بریدند، علیه من متحد شدند، مرا از حقم بازداشتند و حکومتی را که پسرعمویم به من وانهاده بود از من ربودند و به کسی سپردند که مانند من نزدیک به رسول خدا صلی الله علیه و آله نبوده و در پذیرش اسلام سبقت نگرفته بود، مگر آن که کسی مدعی این امتیازات شود که من او را نمی‏شناسم و گمان ندارم که خداوند نیز او را بشناسد. و در هر حال حمد و سپاس از آن خداست.

اما آنچه درباره‏ی غارت ضحاک بر اهل حیره نوشته بودی، بدان که او بس کوچکتر از آن است که بتواند بر آنجا غلبه یافته و حتی نزدیک آن دیار شود. تنها او با سواران خود بر سماوه دست یافت و بعدا به واقصه، شراف و قطقطانه و دیگر نقاط اطراف نزدیک شد. پس من سپاهی بزرگ از مسلمانان، به سویش گسیل داشتم. او چون از این امر آگاه شد، فرار را بر قرار ترجیح داد، تا اینکه او را در حوالی غرب، در نقطه‏ای دوردست یافتند و با او و یارانش به پیکار پرداختند، که پس از مدت کوتاهی دید که جغد شکست بر بالای سرش پرواز می‏کند و شمشیرها او را محاصره نموده‏اند. از این رو در حالی که بیش از ده نفر از یارانش کشته شده بودند، تصمیم به فرار گرفت، اما نتوانست به این خیال خود جامه‏ی عمل پوشاند و در دست مسلمین گرفتار شد. آنان می‏خواستند نفس را در گلویش خفه سازند، اما به لحاظ بیماری (جراحات وارده) او را رها ساختند پس این بیماری بود که سپر حفظ جان او شد و نه چیز دیگر.

و اما اینکه خواسته بودی نظر خود را در مورد مذکور بنویسم، نظر من جهاد با پیمان شکنان است تا خدا را ملاقات کنم، و در این امر افزونی جمعیت عزتم نیفزاید و پراکندگیشان مرا به وحشت نیندازد، چه من بر حقم و خداوند با حق طلبان است. به خدا سوگند هرگز مرگ در راه حق را ناخوش

ندارم، و تمام خوبیها پس از مرگ نمود کند آن هم برای کسی که حق طلب باشد.

آما آنچه بیان داشتی از بسیج نمودن فرزندان خود و پدرت برای یاری من، پس نیازی به این کار نیست و با نیکی و سعادت، در دیار خود اقامت نما؛ به خدا سوگند دوست ندارم آن هنگام که من هلاک شوم شما نیز نابود گردید. و مپندار که فرزند پدرت را اگر مردم واگذارند، ترس دامنگیر او شود و اظهار پریشانی کند؛ که او چنان است که شاعر بنی‏سلیم گفته است:

فان تسألنی کیف أنت فاننی‏

صبور علی ریب الزمان صلیب‏

یعز علی أن تری بی کآبة

فیشمت باغ أو یساء حبیب‏

اگر از حال من پرسی بدان که من بر فراز و نشیب زمانه شکیبا و استوارم.

بر من سخت است که آثار پریشانی در چهره‏ام نمایان شود، پریشانی‏ای که دشمن ملامتگرم باشد و دوست غمگسار.

این نامه‏ی عقیل که به طرق فراوان نقل شده است (6) دلالت دارد که او در طول حیات برادرش امام علی علیه‏السلام، همراه و هماهنگ با حضرتش بوده و از ایشان دوری نجسته است. زیرا عقیل این نامه را بعد از جریان غارت ضحاک بر نواحی تحت نفوذ و حکومت حضرت که مصادف با اواخر زندگی حضرتش سلام الله علیه بود، نگاشته است. بنابراین، صحت این نظر که عقیل بعد از شهادت برادرش نزد معاویه رفته است، آشکار می‏شود، چنان که این قول را محقق عالیقدر: سید علی خان در «الدرجات الرفیعة» اختیار نموده و ابن ابی‏الحدید هم آن را قول برتر دانسته است. بر این اساس، واضح می‏شود که عقیل در سپاه معاویه در جنگ صفین حضور نداشته است.


1) شرح نهج‏البلاغة، ج 3، ص 82.

2) الدرجات الرفیعة.

3) العقد الفرید، ج 2، ص 134، در باب «جوابهای ساکت کننده«.

4) ربیع الأبرار، زمخشری.

5) العقد الفرید، ج 1، ص 135.

6) این دو نامه را ابوالفرج در أغانی، ج 15، ص 44؛ ابن ابی‏الحدید در شرح نهج‏البلاغه، ج 1، ص 155، ابن‏قتیبه در الامامة و السیاسة، ج 1، ص 45؛ سید علی خان در الدرجات الرفیعة در شرح حال عقیل؛ و جمهرة رسائل العرب، ج 1، ص 596 آورده‏اند.