ای اشکها بریزید، اشعار مذهبی، چاپ هفتم، انتشارات علمیه اسلامیه، 1363، صفحات 219 ، 217.
چو باده نرگس مستت، بهانه داد به دستم
سبوی هوش به سنگ گران عشق شکستم
به یاد ساقی کوثر، شدم به بزم تو سقا
زشوق بیخبر از خویش و، از ولای تو مستم
شده است خانهی دربست دل، حریم خیالت
که باب چشم امیدم به روی غیر تو، بستم
چو شمع بر لب ساحل، اگر چه پای بر آبم
ولی به یاد تو سوزان، زپای تا به سرستم
نمیرسی به لبانم، اگر چه تشنهام ای آب
که سر بلند چو کوهم، نه پیش پای تو پستم
مگیر آتشم از دل، که آبروی من است این
مکن ذلیل چو خاکم، نه من هوای پرستم
لوای فتح من از آن در اهتزاز بماند
که در هوای تو ای گل، دمی ز پا ننشستم
چو میوه داد فراوان، درخت بشکند از بار
ثمر چو داد نهالم، چه غم اگر که شکستم
دو دست من ثمرم بود و پیش پای تو افتاد
خجل زهدیهی ناقابلم به پیش تو هستم
گرفته دست نیازم همیشه دامنت ای شاه
زپا فتادهام اکنون بیا بگیر تو دستم
»حسان«، اگر دهدت می، بگیر از کف ساقی
که من ز رطل گرانش زهست و نیست برستم