حجةالاسلام والمسلمین آقای سید محمدرضا ابطحی اصفهانی که قبلا نیز کرامتی از ایشان ذکر شد در تاریخ 28 محرم الحرام 1416 ق فرمودند:
2. روزی وارد اصفهان شدم. نزدیک غروب بود و نماز نخوانده بودم. خواستم
تا قضا نشده نماز را بخوانم، که یکدفعه درب منزل زده شد. پدرم مرحوم آیتالله سید مرتضی ابطحی «ره» رفتند پشت درب و طولی نکشید که برگشته و فرمودند: بیایید ببینید که این شخص یهودی راجع به توسل به قمر بنیهاشم علیهالسلام سؤالی دارد! سپس افزود که وی میگوید: فرزند من مریض شده و تمام دکترها جوابش کردند، یعنی از معالجهاش عاجز ماندند. آخرین دفعه که از دکتر برمیگشتم، به سقاخانهای که در بین راه بود، رسیدم و جمعی را دیدم که مقابل سقاخانه مشغول گریه بوده و متوسل به حضرت شدهاند. من هم با مشاهدهی این صحنه بدون اختیار عرض کردم: یا اباالفضل مسلمانها، اگر شما تا صبح این مریضم را شفا دادی یک گوسفند قربانی تقدیم آستانهی شما خواهم کرد و حالا فرزندم خوب شده است و سؤال من این است که گوسفند را خودم بکشم، یا آن را زنده به دست مسلمانها بدهم و دیگر خودشان هر چه میخواهند انجام دهند؟ زیرا اگر خودم انجام بدهم مسلمانها نمیخورند و اگر نیز زنده به آنها بدهم خودم ذبح نکردهام؟