در عالم خواب دیدم در صحرایی گذر میکنم، عدهای آن جا آموزش سوارکاری میدیدند. از یک نفر پرسیدم: کجاست؟ گفت: صحرای کربلا. در میان سوارکاران، سواری بود که به ایشان آموزش سوارکاری میداد. بلند قامت، تنومند، شجاع، باوقار، بازوانی قوی جنگجویی رشید، سوار بر اسبی سفید، من به آنان نزدیک شدم. سوار ناگاه چشمش بر من افتاد. فورا به سوی من آمد. سلام کردم، جواب سلام داد و نزدیکم آمد. با لبخندی ملیح گفت: باز چه شده یادگار ما سر از این جا درآوردی؟ مشکلی پیش آمده؟ از اسب پیاده شد، دست و صورت مبارکش را بوسیدم و مشکلم را گفتم. سوار بر اسب شد و فرمود: برو خود دنبال کارت هستم. دست روی سرم گذاشت و فرمود: عزیز دلم برای غریبی من گریه کردی، غصه نخور، خودم مشکلت را حل میکنم. گفتم: آقا ما را رها کردی مشکلات ما را پای درآورده. فرمود: برو خودم دنبال کارت هستم.
سید علیرضا کربلایی رضایی 17 / 12 / 81
»اولاد سیام از نسل امامزاده سید علی در قم که ساکن تهران هستم.«