زمان مطالعه: < 1 دقیقه
تشنه لب سوختم و در نکشیدم جامی
با غمت ساختم و بر نگرفتم کامی
دو جهان زیر پر خویش درآوردم از آنک
چون کبوتر ننشستم به سر هر بامی
ننگ و ذلت نپذیرم اگرم رفت دو دست
در ره دوست نخواهم به جهان جز نامی
تیر دشمن چو پیامی ز بر دوست رسید
تا که بر چشم نهم، پیش نهادم گامی!
مرگ در راه تو خوشتر بود از عمر ابد
نزد ما بستر خون نیست به جز احلامی
آخرین کشتهی معشوقم و هرگز نبود
در ره عشق نه آغازی و نی انجامی
گر رسد دست به دامان توام در دم مرگ
نرساند دگرم زخم سنان آلامی
در کفم آب، ولی بی تو ننوشم هرگز
تا در آیین وفا کس نبرد ابهامی
بی تو بدنامی و ننگ است حیات دو جهان
گو (شجاعی) که بپرهیز از این بدنامی (1)
1) از سید علی شجاعی، شاعر اهلبیت علیهمالسلام.