جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

روضه بخوانم شاید فرجی حاصل شود

زمان مطالعه: 2 دقیقه

سید اجل، آقا سید ولی‏الله طبسی حکایت کرد که:

ده سال قبل تقریبا کربلا در بلا غرق و مبتلا بود، و اواخر دولت عثمانی بود. اهالی در مجادله با حکومت در «واقعه‏ی حمزه بیک» که معروف می‏باشد، گرفتار بودند. من در نهایت فقر و سختی با چند سر عائله به سر می‏بردم، ولی هر هفته عصر جمعه روضه می‏خواندم و هر چه میسر می‏شد – ولو خرما – در مجلس می‏آوردم. یک هفته قدری خرمای زاهدی برای مجلس ذخیره کرده بودم که، از قضا، چند نفر از اعراب «قصبه‏ی شفاته از توابع کربلا» [شفاثه] به مهمانی وارد منزل ما شدند. آنان از ترس جنگ به حضرت عباس علیه‏السلام پناه آورده بودند و چون منزل ما در جوار آن حضرت بود به خانه‏ی ما آمدند. چیزی در بساط نبود، و مجبور شدم با خرماهای مذکور از ایشان پذیرایی کنم.

چند روزی گذشت. صبح جمعه شد و در فکر روضه و تهیه‏ی وسایل آن افتادم. به در خانه‏ی یکی از رفقا رفتم و گفتم دو قران قرض بگیرم، نداشت. در راه بازگشت، وارد صحن حضرت سیدالشهداء علیه‏السلام شدم. گفتم غنیمت است، زیارتی بکنم. بعد از بیرون آمدن، با هجوم مردم از سمت خیمه‏گاه به طرف صحن مواجه شدم، منزل سید علی مسئله‏گو که از صدمه‏ی توپ متزلزل گردیده بود، خراب شد و از صدای تخریب آن، مردم خیال کردند توپ دیگری زده‏اند و لذا به در و دیوار دالان صحن فشار آوردند و در نتیجه پوست ساق پایم خراش برداشت. ناچار از طرف کوچه و بازار به منزل برگشتم، در آنجا با حال زار و نهایت انکسار گفتم: بهتر آن است که به حرم حضرت ابوالفضل علیه‏السلام مشرف شوم و عرض حال نمایم. محل جراحت را شستم و به حرم محترم پناه جستم، هیچ ذی حیاتی، جز دو کبوتر، در حرم ندیدم.

عرض کردم: مولای من، پایم مجروح شده؛ تا مخارج خود را از آن عالیجناب نگیرم دست بردار نیستم و بیرون نخواهم رفت. مجلس روضه دارم و وسائل آن مهیا نیست.

سپس با خود گفتم: دو کلمه روضه بخوانم، شاید فرجی شود. ایستادم و شروع به خواندن روضه کردم. در همان حال ملتفت شدم که اگر کسی بیاید و بگوید برای که روضه می‏خوانی؟ چه بگویم؟! روضه را ترک کردم و مشغول نماز هدیه شدم. از نماز که فارغ گردیدم. دیدم متصل به من، کنار دیوار، مانند صراف که روی صندوق خود، پول را مرتب می‏چیند، یک دسته دو قرانی گذارده‏اند!

گفتم: به به! مولا ابوالفضل علیه‏السلام مرحمت فرمود؛ زیرا اگر از جیب کسی ریخته شده بود به این وضع دسته کرده روی زمین قرار نمی‏گرفت.به هر حال آنها را برداشتم و به خانه آمدم و در میان صندوق گذاردم و به کسی هم ماجرا را نگفتم. تا یک سال هر وقت پول لازم می‏شد برمی‏داشتم و خرج می‏کردم، و مخصوصا روزهای جمعه، مجلس روضه‏ام خیلی معمولی و ساده بود که از صبح تا ظهر طول می‏کشید و غیر چای و نان و سیگار و قلیان، یک حقه شیر مصرف می‏شد.

پرسیده شد روزی چقدر صرف می‏کردی؟ گفت: نمی‏دانم، لیکن بعضی اوقات می‏شد که سه چهار عدد دو قرانی برمی‏داشتم، و معاش من نیز منحصر به همان وجه بود و خیلی کم از جایی به من پولی می‏رسید. مدت یک سال هیچ التفاتی نداشتم، بعد یک روز گفتم خوب است این پولها را بشمارم، ببینم چقدر است؟! شمردم هفتاد دو قرانی بود، پس از آن صرف کردم و تمام شد. (1).


1) معجزات و کرامات: صفحه‏ی 50.