جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

روح مطهر قمر بنی‏هاشم و دیگر شهدای کربلا از ذاکرین اهل‏بیت استقبال می‏کنند

زمان مطالعه: 3 دقیقه

جناب حجةالاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ علی اکبر مهدی‏پور طی نامه‏ای به دفتر انتشارات مکتب الحسین (علیه‏السلام) چنین نوشته‏اند:

یکی از ذاکرین اهل‏بیت (علیهم‏السلام) در تبریز، مرحوم حاج ملاصادق راثی مرز آبادی بود که به حاج آخوند مشهور بود. در تبریز مرسوم بود که خطبا و محدثین شب‏ها جلسه دوستانه داشتند، هر شب در یکی از منازل اهل منبر این جلسه برگزار می‏شد، وعاظ در آن محفل گرد می‏آمدند، از فضایل و مناقب اهل‏بیت (علیهم‏السلام) سخن می‏گفتند و در پایان مجلس توسلی جسته، به صورت فردی و یا دسته جمعی عزاداری می‏کردند.

شبی در منزل یکی از اهل منبر جلسه برگزار می‏شود. به ذیل عصمت حضرت رقیه متوسل می‏شوند و مرحوم حاج آخوند روضه می‏خواند و خیلی گریه می‏کند.

فرزندش مرحوم حاج میرزا رسول مرزآبادی که از فضلای قم بود، آن ایام در تبریز بود و در آن مجلس حضور داشت. اواخر شب که برای تهجد شبانه برمی‏خیزد می‏بیند که پدرش خیلی گریه کرده، از علتش جویا می‏شود: امتناع می‏کند، پس از اصرار زیاد به او می‏گوید: خوابی دیده‏ام ولی باید قول بدهی تا وقتی من زنده‏ام به کسی نگویی.

پس از عهد من خوابش را برایم تعریف کرد. بعدها به دو نفر از محدثین و ذاکرین متن خواب خود را می‏گوید و از آنها می‏خواهد که این خواب را پس از

فوت ایشان برای مردم بازگو کنند. بعد از ارتحال ایشان اهالی محل در مسجد حاج آقا بابا، واقع در محله شتربان اجتماع می‏کنند که جنازه مرحوم حاج آخوند از آنجا تشییع شود، می‏فرماید:

ایها الناس مرحوم حاج آخوند پیش من امانتی دارد و وصیت کرده که پس از مرگ برای مردم بازگو نمایم و آن امانت این است:

شبی در عالم رویا می‏بیند که حدود 27 نفر اسب‏سوار بین زمین و آسمان به سوی او می‏آیند، او متوجه می‏شود که آنکه جلوتر از همه آنها می‏آید جناب حبیب بن مظاهر می‏باشد. جناب حبیب به او می‏فرماید: آقای حاج آخوند ما به استقبال روح شما آمده‏ایم، آقا منتظر است. آقا فرموده که بیایید.

مرحوم حاج آخوند می‏گوید: من دو تا کار دارم و آن دو دخترم است که می‏خواهم آنها را به خانه بخت بفرستم. آیا آقا اجازه می‏دهند که این دو کار را انجام دهم؟ سپس بیایم؟

جناب حبیب بن مظاهر می‏فرماید که الآن می‏پرسم، بعد از لحظاتی می‏آید و می‏فرماید: آقا موافقت کردند. حاج آخوند می‏پرسند اگر بعد از انجام این دو کار من بمیرم شما باز به استقبال من می‏آیید؟ اگر نمی‏آیید من همین الآن حاضرم.

جناب حبیب می‏فرمایند: هر کجا، یکی از ذاکرین امام حسین (علیه‏السلام) بمیرد ما به استقبال روحش می‏رویم. سپس حاج آخوند می‏پرسد تعداد شهدای کربلا برای ما 72 نفر گفته شده اما من شما را 27 نفر می‏بینم.

جناب حبیب می‏فرماید: برنامه ما این است که هر ذاکری روضه هر شهیدی را خوانده باشد، به استقبال او می‏آید و شما در طول برنامه‏های منبر و عزاداری‏های خود فقط روضه ماها را خوانده‏ای.

مرحوم حاج آخوند از آن روز به بعد تلاش می‏کرد که در مجالس نام همه‏

شهدای کربلا را بر زبان می‏آورد و روضه همه آنها در مجالس خود، به ویژه در دهه عاشورا بخواند.

این مطلب را مرحوم ناظم آقا به تفصیل بیان می‏کند، مردم گریه می‏کنند، بعد از چند دقیقه مرحوم حاج میرزا اسماعیل سرخابی وارد می‏شود و می‏گوید: ایها الناس مرحوم حاج آخوند امانتی در نزد من دارد که وصیت کرده پس از مرگش برای شما بازگو کنم. آنگاه شروع می‏کند، همین واقعه را به تفصیل بیان می‏کند.

من نخست این مطلب را از خطیب توانا حضرت حجةالاسلام جناب آقای وحدت شنیدم، ایشان در مراسم تشییع مرحوم حاج آخوند حضور داشت. در مسجد حاج آقا بابا آن را از مرحوم حاج میرزا اسماعیل سرخابی و حاج سید محمد ناظم آقا استماع کرده بود، سپس از مرحوم آقای میرزا رسول مرزآبادی – پسر حاج آخوند – نیز شنیده بود.

چند سال قبل در فصل تابستان برای دیدار والدین به تبریز رفته بودم و مرحوم ناظم آقا در قید حیات بود و بیش از یکصد سال از عمرش می‏گذشت. به خدمت ایشان رسیدم، از ایشان استفسار نمودم ایشان نیز خلاصه‏اش را با یک حال و شوری بیان کرد. مرحوم حاج آخوند بعد از این که دخترانش را به خانه بخت می‏فرستد مریض می‏شود و در بستر مرگ می‏افتد. در آخرین لحظات برمی‏خیزد و عرض می‏کند: (صلی الله علیک یا علی) سپس جان به جان آفرین تسلیم می‏کند.

از ذاکرین و مداحین اهل‏بیت انتظار می‏رود که قدر خود را بدانند و سعی کنند که رفتار و گفتارشان متناسب با ارباب مهربان و بزرگوارشان سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (علیه‏السلام) باشد.

از شعرای مرثیه‏سرای نیز انتظار می‏رود که سعی کنند در چکامه‏ای اسامی‏

شهدای کربلا را گرد آوردند تا در مجالس مقتضی قرائت شود. خود مداحین شایستگی پیدا کنند که همه شهدای کربلا در هنگام جان دادن از روحشان استقبال به عمل آورند.