جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

دو پسرم را از حضرت عباس گرفته‏ام

زمان مطالعه: 2 دقیقه

3. نقل می‏کنند: در بروجرد فردی یهودی موسوم به یوسف و معروف به دکتر بود که ثروت زیادی داشت، ولی فرزند نداشت. برای پیدا کردن فرزند، چند زن به همسری گرفت اما از هیچ کدام فرزندی به دنیا نیامد. هر چه خودش می‏دانست و هر چه نیز دیگران گفتند، از دعا و دارو، به کار بست و عمل کرد، ولی اینها نیز اثری نبخشید. روزی مأیوس نشسته بود، مرد مسلمانی نزد او آمد و پرسید: چرا افسرده‏ای؟! گفت: چرا افسرده نباشم؟ چند میلیون ریال مال و ثروت جمع کرده‏ام برای دشمنان! زیرا فرزند ندارم که بعد از مرگم مالک آنها شود، اوقاف وارث ثروت من می‏شود.

آن مسلمان پاک طینت گفت: من راه خوبی بهتر از راه تو می‏دانم، اگر توفیق داشته باشی می‏توانی از آن طریق به مقصودت نایل شوی. ما مسلمان‏ها یک باب الحوائج داریم که نامش ابوالفضل العباس علیه‏السلام است. هر که به آن بزرگوار متوسل بشود ناامید نمی‏شود. ما به آن حضرت متوسل می‏شویم و حاجتمان را به وسیله‏ی او از خدا می‏گیریم. تو هم مخفی خدمت آن حضرت برو و عرض حاجت کن، تا فرزنددار شوی.

دکتر یوسف می‏گوید: حرف این مرد مسلمان را به گوش گرفته و، مخفی از چشم زن‏ها و همسایه‏ها و مردم، با قافله‏ای به سوی کربلا حرکت کردم. در آنجا وارد حرم حضرت ابوالفضل العباس علیه‏السلام شده و عرض کردم: آقا، دشمن تو و دشمن پدرت در خانه‏ات آمده و عرض حاجت دارد، حاشا به شما که مرا ناامید برگردانی.

باری، حاجت خود را اظهار داشته و از حرم بیرون آمدم و باز به طور مخفی با قافله‏ی دیگری به بروجرد برگشتم. پس از سه ماه زنم حامله شد و چون فرزند پسری به دنیا آورد من نامش را غلام‏عباس نهادم. چندی بعد نیز برای بار دوم حامله شد و چون باز پسری به دنیا آورد این بار نامش را غلام‏حسین گذاشتم.

یهودی‏های بروجرد مطلب را فهمیده اعتراض‏ها به من کردند که چرا اسم مسلمانان را روی پسرانت گذاشته‏ای؟! هر چه دلیل آوردم نشد. عاقبت، به آنها گفتم که قضیه از چه قرار است.

بدانها گفتم که: این دو پسر را از حضرت ابوالفضل العباس علیه‏السلام گرفته‏ام و جریان را از اول تا آخر برایشان نقل کردم.

نقل می‏کنند: آن یهودی تا زنده بود به علما و سادات احترام کامل می‏گذاشت، ولی همچنان در دین یهود باقی بود. (1).


1) یادداشت‏های آقای قحطانی، به نقل از کتاب فتح و فرج اسماعیل شکری بروجردی چاپ مشهد.