جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

دست شکسته و توسل به حضرت اباالفضل

زمان مطالعه: 2 دقیقه

در ماه ذیحجه الحرام سال 1415 قمری راننده سواری به نام آقای فخاری ساکن قم داستان توسل خود را به حضرت عباس علیه‏السلام چنین بیان کرد:

چندین سال قبل در کوره‏پزخانه مشغول کار بودم، از فاصله سه – چهار متری به زمین سقوط کردم و به دست راستم فرود آمدم که در نتیجه دستم از مچ شکست و استخوان‏هایش جا به جا شد. به بیمارستان نکویی آمدم و از دستم عکسبرداری نمودم.

دکتر ارتوپد – که از رفقایم بود – عکس را دید و گفت: متأسفانه تا مدتی گرفتار شدیم و باید این دست را گچ بگیرم.

خیلی ناراحت شدم، بعضی از رفقا گفتند: بد نیست به شکسته‏بند هم نشان بدهیم.

نزد یکی از شکسته‏بندهای ماهر، به نام آقا سید جواد مظفری رفتم. او به

بیماری سرطان مبتلا شده بود و نتوانست مرا ببیند. نزد فرد دیگری رفتم، مشغول معالجه شد، استخوان‏ها را سر جایش قرار داد و من از شدت درد بی‏حال شدم.

وقتی به هوش آمدم که دستم را بسته بود و به من گفت: نباید دستت را حرکت دهی وگرنه دو مرتبه همین درد را باید تحمل کنی، سه روز دیگر بیا تا تو را ببینم.

سه روز بعد رفتم، گفت: متأسفانه استخوان‏های دستت جا به جا شده است.

دوباره استخوان‏های دستم را جا انداخت و من بی‏هوش شدم، باز تکرار کرد که هر چند نوبت دستت حرکت کند، دوباره از نو باید این درد را تحمل کنی.

وقتی شب به منزل آمدم، خیلی ناراحت بودم، دست راستم بود و نمی‏توانستم هیچ کاری انجام دهم. از طرف دیگر عیال‏وار بودم و می‏بایست دنبال کار می‏رفتم، غم و غصه‏ی زیادی وجودم را فراگرفت، وقتی همه‏ی اهل خانه خوابیدند، رو به قبله نمودم و به اهل‏بیت علیهم‏السلام توسل نمودم و خدا را به اهل‏بیت علیهم‏السلام قسم دادم و در پایان با قلبی شکسته عرض کردم: ای باب الحوائج قمر بنی‏هاشم ابوالفضل! شما خودت دست نداشتی و من دست را از شما می‏خواهم.

این را گفتم و خوابیدم. در عالم رؤیا دیدم افرادی در جایی جمع شده‏اند، پرسیدم: چه خبر است؟

گفتند: سیدی است که شکسته‏بندی می‏کند.

نگاه کردم، دیدم سید بزرگواری وسط جمعیت است، که مردم یک به یک نزد او می‏روند و از آقا می‏خواهند تا دست آنها را درست کند.

وقتی نوبت من شد، عرض کردم: دست مرا هم جا می‏اندازی؟

فرمود: آری.

آنگاه به سیدی اشاره کرد که برود باند و زرده‏ی تخم مرغ بگیرد.

عرض کردم: آقا! راضی نیستم، خودم می‏روم.

فرمودند: نه شما بر ما وارد شدید.

آنگاه دستم را جا انداخت.

وقتی از خواب بیدار شدم: دیدم هیچ دردی احساس نمی‏کنم، دستم را باز کردم و تکان دادم، هیچ اثری از درد نبود. صبح از خواب برخاستم، دخترم – که آن وقت سه ساله بود – پیش من آمد و گفت: بابا! تو خوب شدی، درد نداری؟

گفتم: نه، تو از کجا می‏دانی؟

گفت: در عالم خواب حضرت ابوالفضل العباس علیه‏السلام را دیدم که فرمودند: ما پدرت را شفا دادیم و دستش خوب شده است. (1).

بسم الله الرحمن الرحیم

و الحمد لله رب العالمین و الصلاة والسلام علی محمد و آله الأطیبین الطاهرین.

با عرض سلام و درود خدمت خادم العباس بن علی علیه‏السلام جناب حجت‏الاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ علی ربانی خلخالی و با عرض تسلیت به مناسبت سالروز وفات حضرت عبدالعظیم الحسنی علیه‏السلام و شهادت عموی گرامی و دلاور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله حمزه سیدالشهداء علیه‏السلام.

این‏جانب علی محبی، فرزند اکبر استاد دانشگاه چند کرامت و عنایت از کرامات قمر بنی‏هاشم علیه‏السلام را حضور جناب عالی ارسال می‏دارم تا بنا به صلاحدید شما در کتاب «چهره‏ی درخشان قمر بنی‏هاشم اباالفضل العباس علیه‏السلام» آورده شود:


1) اهل‏بیت مشکل‏گشای حاجتمندان: ص 302 و 303.