امروز به دلم افتاده که همهی شما را کنار نهر علقمه ببرم. ای گرفتار! مریض دار! حاجت دار! مبتلا! درد دار! که گوشه و کنار این مجلس نشستهای، خدا میخواهد
به برکات پسر علی علیهالسلام امروز حوائجت را بخواهی. بگویم؟
راوی میگوید: بالای بلندی بودم، یک وقت دیدم گرد و غبار بلند شد دیگر عباس علیهالسلام را ندیدم. یک وقت خیره خیره نگاه کردم، دیدم خون از دستهایش میریزد و بند مشک را به دندان گرفته است.
– آقا! اباالفضل! این مردم دلشان میخواهد یک روز عصر در صحن حرمت بنشینند –
اگر انگشت لای در ماشین بماند، داد میزنی. آی بمیرم، دستهایش را قلم کردند. میفهمی دست قلم شده یعنی چه؟
آی خدا! بعد از آن که دستهایش را بریدند، بمیرم! یک تیر به چشمش زدند. (1).
محاصرهاش کردند، تیربارانش کردند. ای خدا! دست ندارد تا تیر را بیرون بیاورد. نانجیبی جلو آمد، یک عمود آهنین به فرق اباالفضل علیهالسلام زد. (2).
امروز میخواهم این مردها سینه بزنند. دستهای اباالفضل علیهالسلام را بریدند، ولی دستهای شما سالم است. سینه بزن! اباالفضل! اباالفضل…
خدایا! آیا این دستها را میخواهی ناامید کنی؟
مرحوم حاج شیخ جعفر شوشتری میگوید: میدانی چرا در میان شهدای کربلا فقط به اباالفضل علیهالسلام باب الحوائج میگویند؟
برای این که تمام شهدای کربلا که لب تشنه بودند، غیر از اباالفضل علیهالسلام هیچ کدام لب تشنه نشدند. هر کدام میخواستند از دنیا بروند پیامبر خدا صلی الله علیه و آله میآمد یک ظرف از آب کوثر میآورد، او میخورد و سیراب میشد. مگر پیامبر صلی الله علیه و آله برای اباالفضل علیهالسلام آب نیاورد؟
چرا آب برایش آورد فرمود: عباسم بخور!
گفت: نمیخواهم آقا.
بشنو تا برایت بگویم تا اباالفضل علیهالسلام را بشناسی.
صدا زد: عباسم! همه از دست من آب خوردند. آنهایی هم که بعد بیایند، آبشان خواهم داد. تو چرا آب نمیخوری؟
یک وقت صدا زد: آقا! مگر صدای العطش بچهها را نمیشنوی؟
همه سینه بزنید اباالفضل، اباالفضل…
اللهم صل علی محمد و آل محمد بحق الحسین یا الله!
1) سوگنامهی آل محمد علیهمالسلام ص 308.
2) فضربه ملعون بعمود من حدید فقتله. (بحارالأنوار ج 45 ص 41(.