دیوان میرزا کوچک وصال شیرازی، چاپ سنگی، بی تا، صفحه 297 (بخشی است از ترکیب بند در رثاء امام حسین علیهالسلام(.
زبند بند، چرا همچو نی نوا نکنم؟
فغان به حال غریبان نینوا نکنم؟
فتاده سبط نبی تشنه در کنار فرات
چرا زدیده ره سیل اشک وا نکنم؟
ستاده آل علی زار با خروش و فغان
خروش از چه نیارم فغان چرا نکنم؟
کشیده کار شه بی سپاه چون به قتال
چرا حمایت او از ره وفا نکنم؟
چرا سیاه نپوشم، چرا به سر نزنم
چرا به نوحه نکوشم چرا بکا (1) نکنم؟
مگر نه مرهم زخمش ز آب دیدهی ماست
چرا به زخم تن خستهاش دوا نکنم؟
مگر نه شبل (2) علی در میان گرگان است
چرا به شیر خدا شرح ماجرا نکنم؟
مگر نه سبط نبی دستگیر امت اوست
چگونه شکوه به پیغمبر خدا نکنم؟
چرا به همرهی قدسیان درین ماتم
خروش و ناله به هر تعزیت سرا نکنم؟
چرا به پیروی انبیا به سر نزنم
ز نوحه گنبد افلاک پر صدا نکنم؟
چرا خموش نشینم مگر فسانه کم است
برای ناله و افغان مگر بهانه کم است
مگر نه راحت جان پیمبر است حسین
مگر نه زینت آغوش حیدر است حسین
مگر نه جا به دل پاک مصطفی دارد
مگر نه زیب ده عرش داور است حسین
ز نسل طاهر و طهر مطهر آمده است
از آن که طاهر و طهر و مطهر است حسین
اگرچه جان عزیز است خوشتر از همه چیز
قسم به جان عزیزش که خوشتر است حسین
محرم است و به دل صف کشیده لشکر غم
که بیسپاه گرفتار لشکر است حسین
اگر فرات فشانم ز دیده جا دارد
میان لجهی خون چون شناور است حسین
کنم زناخن غم پیکر خود ار مجروح
مرا رواست که مجروح پیکر است حسین
مرا ز نام شهیدان حسین غصه فزاست
که دیگراند شهیدان و دیگر است حسین
حسین مهتر ابرار و بهتر شهداست
بلی به از شهدا شد که خونبهاش خداست
رسید موکب شاه از حجاز چون به عراق
بلاد بغی و عناد و دیار کفر و نفاق
بر او گروهی از ارباب کینه ره بستند
خدای را همه عاصی، رسول را همه عاق
به نامه یار حسین و به کرده جفت یزید
همه به مکر و دغل جفت و از مروت طاق
به دور شاه گروهی فزون دو از هفتاد
الستشان (3) همه در گوش و بر همان میثاق
طمع بریده ز دنیا امید بسته به حق
ز خانمان همه طاق و به خانمان مشتاق
چو دید آن شه بی کس که کوفیان ظلوم
بدل نموده به بغی و نفاق مهر و وفاق
به وعظ گفت که ای ناکسان کوفه و شام
ز چیست شهد وفا ناگوارتان به مذاق
ز پیک نامه مرا از وطن بر آوردید
من از کجا و شما؟! یثرب از کجا و عراق؟!
کنون هم این همه سهل است ره دهید مرا
شوم به شهری از اسلام دور از آفاق
بسی بگفت و جوابی به غیر از این نشنید
که ترک خویش بگو یا در آ به حکم یزید
فکند رایت و بوسید پای شه عباس
که چند لشکر نابوده را بدارم پاس؟
مرا ز کام تو خشکیدهتر شده است گلو
تو را ز حال من آشفتهتر شده است حواس
فدائیان همه در یاری تو جان دادند
فدای جان تو، شد وقت یاری عباس
چو شیر بچهی یزدان گرفت اذن جهاد
نمود حمله بدان قوم ناخدای شناس
شکافت لشکر و شد در فرات و آب گرفت
شتافت تا برساند به کام خسرو ناس
دو دست داد ولی مشک همچنان بر دوش
خدای را به دو دست بریده کرد سپاس
که شکر دستم اگر رفت، آب ماند به جای
که نوشد آن شه و اطفال آتشین انفاس
چه گویم؟ آه! که آمد ز قوم کین تیری
به مشک آب به هم بر درید چون کرباس
چو مشک پاره شد و آب ریخت پنداری
که ریخت بر دل سوزانش سودهی الماس(4).
ز پشت زین به زمین اوفتاد و نعره کشید
به یاری آمدش آن خسرو سپهر اساس
چه دید؟ دید ز عباس او فتاده دو دست
کشید آه که پشت مرا زمانه شکست
1) بکاء: گریستن، گریه کردن.
2) شبل: بچه شیر.
3) الست: اشاره است به آیهی شریفه: «و اذ اخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم علی انفسهم الست بربکم قالوا بلی…» «و پرودگار تو از پشت بنی آدم فرزندانشان را بیرون آورد و آنان را بر خودشان گواه گرفت و پرسید: آیا من پرودگارتان نیستم؟ گفتند: آری، گواهی میدهیم…» (اعراف / 172(. اشاره دارد به روز عهد و پیمان و میثاق ازلی که کمال آدمی را در گرو تحقق بخشیدن به این پیمان ازلی قرار داده است. طبرسی در مجمع البیان 2 / 497 میگوید: خداوند بندگان را فطرتا به راه توحید آفرید و این عهد، عهد تکوینی است (به نقل دکتر محمد جعفر یاحقی، فرهنگ اساطیر / 100(.
4) سودهی الماس: الماس ریزهها، الماسهای ساییده شده.