موکب شکوهمند حسینی به نزدیک کربلا میرسید، در حالی که جوانمردان و مدافعان شرف از خاندان رسالت و اصحاب برگزیدهی حضرت سیدالشهداء علیهالسلام غرق سرور و نشاط بودند؛ و این از آن رو بود که میدانستند خداوند متعال، نعمتی عظیم بدانان ارزانی فرموده و شهادت آنان را سبب بقای دین و نابودی بدعت و انحراف مقرر نموده است.
آری، آنان – که رضوان الهی نثارشان باد – بواسطهی نیات صادقهای که حضرت حق بدانان عطا فرموده بود، در سیر الی الله خود از هیچ فراز و نشیبی و از خبر هراس انگیز بیوفایی و بازگشت مردم بیم نداشتند، و سینه را سپر بلا میساختند؛ چرا که میدانستند موهبتی بزرگ نصیبشان شده است که جز مقربان درگاه الهی بدان نائل نیایند. و از این رو با خاطری آسوده و قلبی مطمئن، هر تیر و ضربتی را به جان خریدند و هر مقدار که در شدت و سختی بیشتری قرار میگرفتند، بیشتر گل رویشان میشکفت، و هر چه که ظالمان به ظلمت نشسته بیشتر بر آنان میتاختند، ستارهی وجودشان فزونتر پرتوافشانی میکرد. شاعر عرب در این باره نیکو سروده است:
و مذ أخذت فی نینوی منهم النوی
ولاح بها للغدر بعض العلائم
غدا ضاحکا هذا و ذا متبسما
سرورا و ما ثغر المنون بباسم (1).
و آنگاه که در نینوا بار انداختند و برخی علائم نیرنگ کوفیان آشکار گشت؛
یکی را میدیدی که در خنده است و دیگری در تبسم و سرور، و حال آن که راهیان مرگ بر سیمایشان نشان از نشاط نیست.
از آن جمله بریر بن خضیر با عبدالرحمان انصاری، در شب عاشورا، به شوخی و ملاعبه پرداخت. عبدالرحمان گفت: این هنگام باطل پردازی نیست. بریر گفت: به خدا قسم قوم من میدانند که از جوانی تا به حال من از بیهودهگری به دور بودهام، اما از آنچه که در انتظارمان است در سرور و نشاطم؛ به خدا سوگند که بین ما و در آغوش گرفتن حورالعین جز اینکه اینان تیغ بران بر ما برکشند فاصلهای نیست، و من دوست داشتم که هم اکنون بر ما شمشیر برمیکشیدند (2).
همچنین حبیب بن مظاهر را خندان یافتند. یزید بن حصین به او گفت: این چه هنگام خنده است؟ حبیب گفت: کجا بهتر از اینجا برای سرور؟ در حالی که میان ما و در آغوش گرفتن حورالعین جز شمشیر این طاغیان فاصلهای نیست (3).
و شگفتا از نشاط عابس بن ابیشبیب شاکری، که چون در دشت خون و شهادت درآمد و مبارز طلبید، خصم از آنجا که میدانست او دلاوری یگانه است، از رویارویی با او احتراز میورزید. عابس چون چنین دید، زره و کلاه خود را به گوشهای پرتاب کرد و بار دیگر آن قوم دغا را به پیکار خواست. اما باز آن روبه صفتان در کمینگاهها خزیده و جرأت مبارزهی رویاروی نداشتند؛ اما فرصت را غنیمت شمرده و با سنگ و تیر پیکر پاکش را خستند، تا اینکه پیکانی بر قلبش نشست و جوی خونی دیگر روانهی دریای خون شد. و این انبساط خاطر و سرور نبود مگر به واسطهی یقین او به رسیدن به وصل محبوب و نعیم پایدار او.
و عجبا از برخی تاریخ نگاران که در روایات کربلا، به تحریف حقایق پرداخته و بر این گرانمایگان دلیرمرد، اتهاماتی بربستهاند که انسان را همی شرم آید و وجدان پاک از پذیرفتن آنها سرباز میزند. از جمله گویند:
یاران سیدالشهداء علیهالسلام در روز عاشورا به حدی ترسان و نگران بودند که هر مقدار در سختی و تنگنای بیشتری قرار میگرفتند، اندامشان میلرزید و رنگ از رخسارشان میپرید، و تنها در آن میان حسین علیهالسلام سیمایش چون ماه تابان میدرخشید!! (4).
و این نیست مگر شعبههای خشم و کینه که از سینهی اینان شعله میکشد، و بر اساس عناد خود با اهل بیت علیهمالسلام تاریخ را دگرگون میسازند. و این بعد از آن است که چون نتوانستند به سالار شهیدان سلام الله علیه خط انحرافی بربندند، اصحاب و اهل بیت آن حضرت را هدف تیرهای تهمت خود قرار دادند. همانان که مولایشان دربارهشان فرمود:
من اصحابی بهتر از اصحاب خود و خاندانی بهتر و باوفاتر از خاندان خویش نمیشناسم (4).
من همه را آزمودم و همه را دلیر و سربلند یافتم، آنان چنان جانبازی نمودند و از هستی خویش گذشتند که بیش از انس طفل شیرخوار به سینهی مادر، خواهان مرگ هستند (5).
و شخص آگاه، نیک میداند که این تاریخ پردازان چه در درون دارند و چه هدفی را دنبال میکنند…
و شگفتتر، سخنی دیگر است که آن را «محفر» (ظاهرا از سپاه عبیدالله بن زیاد لعنة الله علیه) نقل میکنند که به یزید گفت:
ما بر آنان تاختیم و آنان از صولت ما در تپهها و حفرهها پنهان میشدند (6).
بر دهانت خاک باد ای رذل عنصر! گوئی که چشمانت به کوری
نشسته بود که ببینی چگونه در آن هنگامهی هولناک، طالبان شهادت، در راه دین مبین بدون هیچ ترس و بیمی سر و جان میباختند؛ تا آنجا که کار چنان بالا گرفت که دلیرمردیهای اصحاب امیرالمؤمنین علیهالسلام در جنگ صفین و دیگر وقایع و جنگهای گذشته از خاطرها رفت، و در مجالس کوفه شجاعت آنان زبانزد همگان گردید (7).
آری ای یار یزید! گوئی که هول و ترس عاشورا بر تو غلبه کرده و خود هم نمیدانی که چه میگوئی! یا اینکه بر تو سختی بسیاری وارد شده و به ورطهی فراموشی افتادهای!
اما اگر وقایع کربلا را از خاطر بردهای، آیا نالهی بیوه زنان و اشکهای یتیمان کوفه را که سراسر فضای کوفه را فرا گرفته بود نیز فراموش کردهای، که این نالهها همه از آن رو بلند بود که آن برگزیدگان الهی با شمشیرهای آهیختهی خود، شوهران و پدران آنها را که دشمنان خدا و رسول خدا بودند، به درک فرستاده بودند!
اما به لحاظی سخن تو مقبول است ای سرباز یزید شرابخوار! چرا که هنگامی به به عرصهی کارزار رسیدی که از آن دلیران به خون خفته، کسی را روح در پیکر نبود که به حیات ننگینت خاتمه دهد…
دشمن صادق بسان عمرو بن حجاج است که دربارهی نیات پاک و اخلاص و جانبازی یاران سیدالشهداء علیهالسلام – چون خواست که در روز عاشورا قومش را علیه آنان تحریک کند – گفت:
آیا میدانید با چه کسانی در نبردید؟ با دلیر مردانی تکاور و صاحبان هوش و فراست؛ با قومی که در جستجوی مرگاند، و با اینکه اندکاند هیچیک از شما با آنان پیکار نمیکند مگر آنکه به خاک و خون میغلطد. به خدا قسم اگر جز از طریق سنگباران آنها بخواهید با ایشان بجنگید، همگی شما را از دم تیغ خواهند گذراند.
عمر سعد گفت: سخنی به راست گفتی، من ندیدم که کسی را به نبرد
اعزام دارم و مردی از آنان به جنگ با وی برنخیزد (8)؛ و اگر هر یک از شما به تنهائی به میدان رود جان سالم به در نخواهد برد (9).
به یکی از سربازان عمر سعد گفته شد: وای بر تو! آیا خاندان رسول خدا صلی الله علیه و آله را به قتل رساندید؟ گفت:
ما در نبرد با کوهها مواجه بودیم، و اگر تو هم آنچه ما شاهد بودیم، میدیدی همان کار را میکردی، گروهی بر ما حمله کردند که چون شیر ژیان بودند و با شمشیرهای سهم آگین خود به میمنه و میسرهی لشکر زده و تکاوران ما را به خاک و خون میکشیدند. آنان به استقبال مرگ میرفتند، امان ما را نمیپذیرفتند، به مال دنیا رغبتی نداشتند و خواهان ریاست و سلطنت نبودند. و اگر لحظهای ما از آنان باز میایستادیم، احدی از ما را زنده نمیگذاشتند پس ما چه میتوانستیم کرد، ای بیمادر!؟ (10).
و نیز گواه صبر و پایداری آنان در برابر دشمنان، سخن کعب بن جابر است، که چون بریر بن خضیر را کشت، «نوار» همسر کعب یا خواهرش وی را سرزنش نموده، گفت: بر کشتن فرزند فاطمه یاری دادی و سرور قاریان قرآن را به قتل رساندی! سوگند که کاری بس بزرگ و ناهنجار بجای آوردی؛ به خدا سوگند که هرگز با تو سخن نگویم. کعب ابیاتی سرود که بنا به نقل طبری در تاریخ خود (ج 6، ص 247) چنین است:
و لم ترعینی مثلهم فی زمانهم
و لا قبلهم فی الناس اذ أنا یافع
أشد قراعا بالسیوف لدی الوغی
ألا کل من یعطی الذمار مقارع
و قد صبروا للضرب و الطعن حسرا
و قد نازلوا لو أن ذلک نافع
و از آغاز جوانی تا حال، همانند آنان را چه در زمان خودشان و چه پیش از آنان، ندیده بودم.
به هنگام کارزار، سلحشورترین شمشیر زنان بودند؛ آری، هر که از ناموس و
حرم خویش دفاع کند، سلحشور است.
آنان با سر و بدن برهنه هر گونه ضرب شمشیر و نیزه را به جان میخریدند، و اگر سودمند میدانستند از اسبها نیز پیاده میشدند.
حال با این ترتیب باید پرسید کدامیک از آنها، دچار اضطراب شده بود تا اندامش به لرزه درافتد؟
آیا زهیر بن قین است که نزد حضرت اباعبدالله علیهالسلام آمد و اجازهی نبرد خواست و گفت:
أقدم هدیت هادیا مهدیا
فالیوم ألقی جدک النبیا
ای هادی امت و مشعل هدایت، آیا اجازه میفرمائی که پیش بتازم و به پیشگاه جد بزرگوارت، رسول اکرم صلی الله علیه و آله باریابم؟
یا ابنعوسجه است که در آخرین لحظات حیات چشم از خون گشود و به حبیب بن مظاهر وصیت کرد که دست از یاری سیدالشهداء علیهالسلام بر ندارد؟ و گوئی که بلا و شکنجهائی که به جان خریده برای اثبات فداکاریش کافی نبوده است.
یاابوثمامهی صائدی است؟ که در آن عرصهی خون و شمشیر در سیر الیالله هیچ چیز برای او مهم نبود جز نماز، که چون وقت آن فرا رسید به امام حسین علیهالسلام عرضه داشت: جانم به فدایت میبینم که دشمن به شما نزدیک شده [و چندان از زندگانی ما باقی نمانده است]، و به خدا قسم دوست دارم در برابر شما به خون خود در غلطم و هنگامی به لقای خدا نائل آیم که این نماز را که وقتش نزدیک شده با شما گزارم. امام حسین علیهالسلام فرمود: نماز را یاد کردی، خداوند از نمازگزاران و ذاکران خود قرارت دهد (11).
یا سعید حنفی است، که چون حضرتش به نماز ایستاد، در مقابل مولای خود، خویشتن را سپر تیرها ساخت و از هر طرف که آن رذل عنصران پیکان پرتاب میکردند، بدان طرف خم میشد؛ تا اینکه از کثرت جراحات وارده و خون بسیاری که از بدنش رفت در شرف مرگ قرار گرفت (11) و به
سیدالشهداء علیهالسلام عرضه داشت: آیا در حق شما وفا نمودم؟ و امام فرمود: آری، تو در مقابل من به بهشت قدم خواهی نهاد.
یا ابن ابیشبیب شاکری است که در آن حال که شجاعان و دلیران برای حفظ خود، از آسیب جنگ لباس رزم به تن میکردند، زره و کلاه خود خویش را به در میآورد تا دشمن – که از او در هراس بود – بتواند برای پیکار به او نزدیک شود؟
یا دو صحابهی دیگر از تیرهی غفار، که نزد امام حسین علیهالسلام آمدند و در حالی که میگریستند اجازهی نبرد خواستند؟ امام فرمود: چرا میگویید؟ به خدا قسم که بعد از ساعتی دیگر چشمانتان [به نعیم جاودان آخرت] روشن میگردد. گفتند: ما برخود نمیگرییم و بر شما میگرییم که اینان شما را احاطه نموده و ما بر دفاع از شما و حرمتان قادر نیستیم؛ که حضرت آنها را مورد تفقد و عنایت خود قرار دادند.
باری، بگذریم، حضرت باقر علیهالسلام فرمودند:
ان أصحاب جدی الحسین لم یجدوا ألم مس الحدید (12).
همانا اصحاب جدم حسین علیهالسلام درد آهن را حس نکردند.
چون در این حدیث شریف، دقت و تعمق نمائیم، بر ما واضح میشود که تا چه حد این گرانمایگان پایداری داشتند و چگونه نسبت به جراحات وارده، بیاعتنا بوده و مشتاق وصل محبوب بودند. و این امر در نزد کسی که محبتش به عشق نشسته و دوستیش به شیدائی کشیده، هیچ شگفت نیست، زیرا که جذبهی معشوق، چنان هوش از سرش برده که دیگر خود را فراموش نموده است.
صاحب «أغانی» گوید: زنی به نام عزت وارد بر کثیر شاعر شد. کثیر در خیمهی خود بود و برای خود تیرهای چندی میتراشید. چون نگاهش به وی افتاد، زیبائی او مبهوتش ساخت و خود را فراموش نمود و با آن وسیلهی
تیز کنندهای که داشت بجای تیز کردن تیر به بریدن انگشتان خود پرداخت، و خون از دستانش جاری بود و او حس نمیکرد (13).
اما بهترین نمونهی این خودباختگی، در زندگی حضرت یوسف علی نبینا و آله و علیهالسلام است که به فرمودهی قرآن کریم چون زنان میهمان زلیخا، جمال دلارای او را دیدند دست از ترنج نشناختند و به جای ترنج دست خود را بریدند، و گفتند: تبارک الله! این بشر نیست، بلکه در حسن و جمال به فرشته ماند (14).
آنجا که این زنان با مشاهدهی صورت زیبای یوسف، هوش از سرشان برفت و دست از ترنج نشناختند، دیگر از اصحاب سیدالشهداء علیهالسلام که زبدگان عالمند شگفت نیست که با مشاهدهی مظاهر جمال لایتناهای الهی، و کندن خود از این عالم ناسوت و پر کشیدن به سرای ملکوت و فانی شدن در ولایت سرور ملک وجود، ضربت نیزه و شمشیر را حس نکنند.
این بود فرازهائی از جانبازی یاران سیدالشهداء علیهالسلام و راز این فداکاریها. اما پیشتاز و پیشاهنگ آنان در این فداکاریها، سردار کربلا و پرچمدار نهضت عاشورا، حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام میباشد. همو که در برابر هیاهو و غلغله و شیههی اسبان و سپاهی که پیدرپی افزون میشد، و در برابر این لشکر چندین هزار نفری یزید پلید – این زادهی میسون مسیحی (معشوقهی معاویه) – که زمین و آسمان را بر او ننگ ساخته بود، هیچ هراسی نداشت.
بجحافل بالطف أولها
و أخیرها بالشام متصل
آنان رویاروی لشکریانی در کربلا بودند، که ابتدای آن در نینوا و انتهایش در شام بود.
قمر بنیهاشم علیهالسلام در جمع آن سیهدلانی که عزم آن داشتند که شجرهی پاک امامت را از ریشه و بن برکنند و شکوفههای آن را پرپر سازند، سیمایش چون ماه تابان میدرخشید، چرا که برخوردار از بینش و بصیرتی بود
که او را به جانبازی در راه وصل محبوب میکشاند. و این در حالی بود که میدانست اگر برادرش را در آن دشت خون وانهد در رفاه و آسایش خواهد بود.
امام حسین علیهالسلام در شب عاشورا خطاب به خویشان و یاران خود فرمود:
هذا اللیل قد غشیکم فاتخذوه جملا، فأنتم فی اذن منی، فان القوم لم یطلبوا غیری، و لو ظفروا بی لذهلوا عن طلب غیری، و لیأخذ کل رجل منکم بید رجل من أهل بیتی و تفرقوا فی سوادکم هذا (15).
شب فرا رسیده و هم امشب مرا به شما اجازه است که راه دیار در پیش گیرید، زیرا اینان به غیر من کاری ندارند و اگر به من دست یابند از پیجوئی همراهانم منصرف میشوند. پس هر یک از شما دست مردی از خاندانم را برگیرید و در این سیاهی شب متفرق شوید.
در اینجاست که عظمت مقام و غیرت و حمیت قمر بنیهاشم سلام الله علیه که نشانگر قوت ایمان و مقام معرفت و شجاعت و ثبات حیرت انگیز حضرتش است، رخ مینمایاند، و میگوید:
ما چنین نکنیم، خداوند بعد از تو ما را زنده ندارد!
دیگر افراد بنیهاشم و نزدیکان حضرت هم به این آموزگار معرفت و صاحب بینش و بصیرت، اقتدا جسته و همگی به قربان ساختن خود، در کوی دوست و فدا نمودن هستی خویش در تحت لوای سیدالشهداء علیهالسلام اعلان نظر نمودند. (16) آری، آنان از زندگی دنیا هر چند که در رفاه و خوشکامی باشد دست کشیدند و در بیکرانه ساحت قدس خیمه افراشتند.
فرزندان عقیل گفتند:
خداوند زندگی بعد از شما را بر ما تیره سازد. ما دست از یاریت برنمیداریم تا اینکه با خاندان خود، در راهت جان بازیم.
ابنعوسجه گفت:
اگر مرا سلاحی نباشد، برای حمله به دشمن دست به سنگ میبرم تا اینکه در برابرت به خون خود در غلطم.
سعید حنفی گفت:
آیا تو را وانهیم؟! نه به خدا سوگند چنین نکنیم، تا پروردگار بداند که ما سفارش رسول خدا صلی الله علیه و آله را در مورد شما اجرا نمودهایم. و اگر من بدانم کشته میشوم، سپس زنده شده و باز به قتل رسم، و بعد از آن بدنم را بسوزند و خاکسترم را بر باد دهند، و این امر هفتاد مرتبه تکرار گردد، دست از تو برنمیدارم تا در برابرت شربت مرگ سرکشم. و چگونه چنین نکنم و حال اینکه یکبار کشته میشوم و در برابر، سعادت جاودانهای در پیش دارم که پایانی ندارد.
سپس دیگر اصحاب نیز، سخنانی بدین مضمون، در جانبازی و ایثار بیان کردند.
فأجادوا الجواب و اخترطوا البیض
اهتیاجا الی جلاد الأعادی
و انثنوا للوغی غضاب اسود
عصفت فی العدی بصرصر عاد
حرسوه حتی احتسوا جرع الموت
ببیض الظبا و سمر الصعاد
سمحوا بالنفوس فی نصرة الدین
و أدوا فی الله حق الجهاد
پاسخ بسیار نیکو دادند و برای حملهور شدن به سوی دشمنان، شمشیرهای خود را تیز کرده، سبکبال تاختند.
چون شیرهای خشمگین بر سپاه اعداء تاختند، و چون تندبادی که بر قوم عاد و ثمود وزید بر دشمنان تاختند.
شمع وجودش را حفاظت کردند تا هنگامی که با تیغهای آبدیده و نیزههای نیلگون شربت شهادت نوشیدند.
نقد جانشان را در راه یاری دین در طبق اخلاص نهادند و حق جهاد را ادا کردند.
بعد از این که حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام، نیت صادقانه و
اخلاص آنان را مشاهده نمود، ایشان را به فردا خبر داد و فرمود:
من و شما همگی، و حتی قاسم و عبدالله شیرخوار، کشته میشویم، و تنها سجاد علیهالسلام زنده میماند، زیرا او پدر امامان است.
سپس حضرتش حجاب عالم ناسوت از مقابل چشمانشان برگرفت و آنان نعیم بهشت و منازل خود را در آخرت ملاحظه نمودند (17).
و این امر از قدرت الهی امام علیهالسلام و تصرف و ولایت او شگفت نیست و مورخین نظیر آن را در مورد ساحران فرعون نقل میکنند، که آن هنگام که ایمان آوردند و فرعون تصمیم به قتلشان گرفت، منازل خود را در بهشت مشاهده کردند (18).
1) از قصیدهی شیخ صالح کواز حلی؛ و نیز گفته شده سرودهی تمیمی است.
2) تاریخ طبری، ج 6، ص 241. مثیر الأحزان، تألیف ابننما، ص 27. بحار، چاپ کمپانی، ج 10، ص 241.
3) رجال کشی؛ نفس المهموم، ص 127.
4) تاریخ طبری، ج 6، ص 254 و 238.
5) الدمعة الساکبه، ص 325.
6) تاریخ طبری، ج 6، ص 264.
7) مناقب ابن شهرآشوب.
8) تاریخ طبری، ج 6، ص 249.
9) مقتل محمد بن ابیطالب.
10) شرح نهجالبلاغه، ابن ابیالحدید، ج 1، ص 307.
11) تاریخ طبری، ج 6، ص 251 و 252.
12) خرائج راوندی.
13) أغانی، ج 7، ص 37.
14) یوسف، 31.
15) تاریخ طبری، ج 6، ص 238. مثیرالأحزان، ص 26.
16) طبری، ج 6، ص 239. ارشاد شیخ مفید.
17) خرائج راوندی. اسرار الشهاده، ص 400.
18) أخبار الزمان، ص 247.